ریشه توانایی کودک در سروسامان دادن احساسات و تنظیم هیجاناتش به هفتهها و ماههای اولیه تعامل او با والد برمیگردد.
کودک به سادگی با چیزهای ناآشنا در محیط مانند بوها، صداها و جدایی از مراقبش پریشان میشود. برای مثال، کودک در تختش دراز کشیده و شروع به گریه میکند، ذهن و بدنش در تلاشند تا احساسات ناخوشایند را مدیریت کنند. قبل از اینکه مادر سر برسد او هیچ مرجعی برای شناخت این احساسات درونی و آنچه در خارج از او رخ میدهد، ندارد. گویی این احساسات به طور تصادفی و بیاینکه دلیلی در بیرون از او داشته باشند برای او اتفاق افتاده است.
چه چیزی به کودک کمک میکند این احساسات ناخوشایند را سامان بخشد؟
خوشبختانه کودک میتواند بر یک نیروی توانمند در سامان بخشیدن به این احساسات تکیه کند: مراقبش
رشد هیجانی کودک و توانایی او برای مدیریت احساساتش بسیار پیچیده است و در ابتدای تولد، کاملا وابسته به مراقبین است. این فرآیند در بیشتر موارد یک فرآیند غریزی است و بدون تلاش آگاهانهای انجام میشود.
مادر در ابتدا متوجه این وضعیت میشود و حالت درونی کودک را درک میکند (چیزی که درون ذهن او است) ، او سپس این حالتهای ذهنی را به یک محرک بیرونی نسبت میدهد (چیزی که بیرون ذهن او است)
به طور مثال: "مامان باید پوشک خیستو عوض کنه؟ مثل اینکه برات راحت نیست"
در این جمله ساده مادر به کودک میفهماند که حالت ذهنیاش را درک کرده، حالت ذهنی که دارای افکار و احساساتی است.
هربار که احساسات درونی کودکتان را به دنیای خارج او متصل میکنید، کودک شروع به درک کارکرد دنیای بیرونی و درونی میکند.
وقتی با کلمات برای او بیان میکنید که چه چیزی درونش میگذرد به او کمک میکنید تا خودش، شما و دنیای بیرون را بیشتر بفهمد و به تدریج توانایی تنظیم هیجاناتش را خود به دست آورد.
آخرین مطالب
مطالب پربازدید
خبرنامه ایمیلی ما را دنبال میکنید؟
Please make sure that AcyMailing is installed and activated.