در مورد بلوغ جسمانی همه چیز واضح است؛ ما میتوانیم تشخیص دهیم که یک فرد به میزانی از رشد جسمانی دست یافته و انتظارات و سطح توقعمان را بر آن اساس تنظیم کنیم. در مورد بلوغ عاطفی چنین سطح از شناختی وجود ندارد، عدم بلوغ هیجانی ممکن است در همه ابعاد زندگی بزرگسالانه و با هر سطح از تحصیل و موقعیت اجتماعی دیده شود. ممکن است مدت زیادی در یک زندگی مشترک و یا رابطه کاری باشیم و سپس متوجه شویم که با نقصهایی در عواطف و هیجانات در خود و یا دیگری روبرو هستیم، در اینجا مواردی را برایتان آوردیم که افراد با عدم بلوغ هیجانی در مکالمات بسیار به کار برده و به منزله زنگ هشداری است که باید به آن توجه شود:
"خیلی نمیتونم با خودم به تنهایی وقت بگذرونم"
یکی از تمایزات اصلی بین بلوغ و عدم بلوغ هیجانی و عاطفی توانایی تنها بودن است، یک فرد بالغ میتواند در تنهایی احساساتش را بررسی کند، حتی اگر این احساسات دشوار و ناخوشایند باشند. آنها میتوانند با خشم خود در تنهایی کنار بیایند و دائماً به دنبال فرد دیگری نیستند تا مانع ارتباط بلافصل با احساساتشان شود.
"خیلی چیزی از دوران کودکیم به خاطر ندارم"
افراد بسیار کمی یافت میشوند که اتفاقات دشوار در کودکی آنها رخ نداده باشد. مهم نیست که فرد حتما دوران کودکی کاملاً خوب و شادی داشته باشد (تقریباً هیچ کسی روی کره زمین چنین تجربهای را نداشته است) بلکه یک فرد باید بینشی در مورد آن دوران با جنبههای خوب و بد آن داشته باشد. عدم توانایی در به یادآوری گذشته به این معنا نیست که حتما دوران بینقصی بوده و یا شاید مربوط به مدتهای خیلی قبل است، بلکه بدین معناست که هنوز پردازشی در مورد خاطرات آن دوران صورت نگرفته است.
"قبلاً هیچوقت در موردش فکر نکردم"
افرادی که مشکلاتی در زمینه بلوغ هیجانی داشته باشند دشواری زیادی در مکالماتی که لازم باشد از غم، اندوه، علاقه، تاریخچه و احساسات خود بگویند دارند، اینکه چرا آخرین رابطهشان از هم پاشید؟ کار معنادار برای آنها چه کاری است؟ در نوجوانی بیشتر از چه چیزی پشیمان هستند؟، در چنین مکالماتی معمولاً پاسخ به این سؤال " تا حالا بهش فکر نکردم" است، میتوان در نظر گرفت که اجتناب از احساسات که یکی از مشخصههای عدم بلوغ عاطفی است زنگ خطری برای ما است مبنی بر اینکه مشکلی نیاز به بررسی دارد.
"همه چیز خوبه ، تماماً خوب "
اینطور نیست که فردی که از نظر هیجانی بالغ نباشد نمیتواند حال خوبی داشته باشد بلکه میتوان گفت که چنین شخصی سرسختانه مانع از حال بد میشود، از نظر آنها همه چیز خوشایند است(والدین، کار، رابطه دوستی، آرزوها، زندگی مشترک) به این دلیل که آنها ظرفیت لازم برای مواجهه با هرچیزی که واقعیتر باشد و از خوب بودن فاصله بگیرد، ندارند.
"اینها حرفای بیمعنا و بی سرو ته روانشناسانه هست"
به محض اینکه مکالمهای یکپارچگی هیجانی آنها را به خطر بیندازد، فردی که از نظر هیجانی بالغ نباشد سریعاً مکالمه را با این عنوان که پیچیده و بیمعناست قطع میکند. آنها سادهانگارانه موافق این نظر هستند که ریشه مشکلات ما این است که بیش از حد به آنها فکر میکنیم، چنین بینشی باعث میشود به یک فرد مضطرب توصیه کنند که "خودت رو جمعوجور کن" یا اینکه ادعا کنند که بیشتر مشکلات روانی به خاطر بیرون از خانه نرفتن است. و البته هیچیک از این توصیهها از اعتماد به نفس ناشی نمیشود بلکه گویی روشی برای گرفتن گوش خود و گفتن "نه" به حقایقی است که آنها را آزار میدهد.
آخرین مطالب
مطالب پربازدید
خبرنامه ایمیلی ما را دنبال میکنید؟
Please make sure that AcyMailing is installed and activated.