خواندنی‌ها

مقالات عمومی، تخصصی و اخبار

زمانی که گذشته، سرزده وارد می‌شود: ارواح و فرشتگان در بافت مراقبتی

زمانی که گذشته، سرزده وارد می‌شود: ارواح و فرشتگان در بافت مراقبتی

بزرگ‌کردن یک کودک، به ناچار ما را به دنیای بچگی خودمان می‌برد. همزمان که خودمان با کودک‌مان، تجارب احساسی چندگانه‌ای داریم، احساساتی هم از سال‌های خیلی دور، بدون دعوت به بازدید ما می‌آیند. این احساسات دیگر از کجا آمده‌اند؟ این احساسات چطور باعث می‌شوند رفتارهایی کنیم که اغلب، ما را یاد والدین خودمان می‌اندازند؟ حتی رفتارهایی که به خودمان قول داده بودیم هرگز آن را با کودک‌مان تکرار نخواهیم کرد؟

 

 علت این است که خاطرات، در تجارب بین فردی شکل می‌گیرند. جایی که یک کودک یاد می‌گیرد، اجازه دارد چه احساسی داشته باشد، چطور آن را درک کند و چطور آن را به یاد بیاورد. وقتی والدینی، درک و ابراز احساسات خاصی را ممنوع می‌کنند، آن کودک با معضل دشواری روبرو می‌شود. جان بالبی، خالق نظریه دلبستگی، این وضعیت را «دانستنِ چیزی که قرار نبود بدانید و احساس کردنِ چیزی که قرار نبود احساس کنید» توصیف می‌کرد.

 

اگر کسی در کودکی، تحت‌فشار قرار بگیرد که چیزی را نفهمد یا احساس نکند، آن فرد نسبت به درک خود از درونیاتش، بی‌اعتماد می‌شود. پس فردی که در کودکی احساسات خودش سرکوب شده باشد، زمانی هم که والد شود، برایش سخت است احساسات شدید فرزندش را تحمل کند و آنها را به رسمیت بشناسد. سلما فرایبرگ با استعارۀ «ارواحی در بافت مراقبتی» این مفهوم را توصیف کرد: تجاربی هیجانی که در کودکیِ خود والد، سرکوب شده بودند و حالا در تجربۀ کنونی او با کودکش، بازآفرینی می‌شوند.

 

پدرِ کودکی دو ساله، هروقت که کودکش او را پس می‌زد تا به طریقی «نه» بگوید، خود را سرشار از خشم می‌دید. او از اینکه دلش می‌خواست فرزندش را بزند، احساس شرمساری داشت، اما به سختی این تمایل را سرکوب می‌کرد. در صحبتی با دوستان صمیمیش، این تقلای درونی را با ترکیبی از طنز و خجالت بیان کرد. قدیمی‌ترین دوستش که او را از کودکی می‌شناخت، گفت: «چه توقعی از خودت داری، وقتی پدرت همهٔ اون سالها، تو رو کتک می‌زد؟»

او که غافلگیر شده بود، از دهانش در رفت :«اما من حقم بود.»

او رسماً خودش را به عنوان یک «پسر بد» پذیرفته بود، چون این پذیرش به او کمک می‌کرد پدرش را به خاطر تمام کارهایش، ببخشد. اما حالا که خودش پدر شده بود، در درون، کودک نوپای خود را «پسر بدی» می‌دید که لایق کتک خوردن است.

 

نگاهی دوباره به گذشتۀ خود، والدین را قادر می‌کند تا تجارب اولیه‌شان را بازسازی کنند و معنایی برای پاسخ‌های هیجانی‌شان به کودکشان پیدا کنند. این نگاه، فقط در مورد تجارب دردناک نیست، بلکه خاطراتی هم که در آنها، احساس پذیرفته شدن، دوست داشته شدن و مراقبت شدن وجود داشته، کمک‌کننده هستند.

 

یک مادر به یاد می‌آورد: «از وقتی پسرم متولد شد، برایش آواز می‌خواندم. یک روز وقتی سعی داشتم آهنگ مورد علاقۀ کودکی‌ام را به یاد بیاورم، ناگهان یادم آمد که در خردسالی، روی زانوی مادرم می‌نشستم و او همزمان که مرا به آغوش می‌کشید، آن آهنگ را برایم می‌خواند. بعد از آن، لحظات مهربانانه و عاشقانۀ زیادی را به یاد آوردم که مادرم من را آرام می‌کرد، در آغوشم می‌کشید و عاشقانه دوستم داشت.»

این خاطراتِ «فرشته‌­وار»، پادزهری برای ترس، خشم و دردی هستند که والدین تجربه می‌کنند. آنها می‌توانند از این خاطرات، به عنوان «فرشته‌های نگهبانی» استفاده کنند که به آنها در جستجوی اینکه دوست دارند خودشان چه مدل والدی شوند، کمک خواهد کرد.

 

وقتی بزرگ شدی می‌خواهی چه کسی شوی؟  (تامس آگدن)

وقتی بزرگ شدی می‌خواهی چه کسی شوی؟ (تامس آگدن)

وقتی بزرگ شدی می‌خواهی چه کسی شوی؟ این سؤالی بود که وینیکات از هر نوجوانی که در محل کارش می‌دید می‌پرسید و پاسخ به این سؤال اهمیت زیادی در حین درمان برایش داشت.

 این سؤال احتمالاً مهم‌ترین سؤالی است که هریک از ما از سال‌های آغازین زندگی تا واپسین لحظات قبل از مرگ از خود می‌پرسیم. دوست داریم چه کسی شویم؟ می‌خواهیم چگونه انسانی باشیم؟ از چه لحاظی خودمان نیستیم؟ چه چیزی مانع‌ می‌‌شود تا بیشتر به کسی بدل شویم که دوست داریم باشیم؟ چگونه می‌توانیم بیشتر آن فردی باشیم که حس می‌کنیم ظرفیت بودن و مسئولیت بدل شدن به او را داریم؟

این‌ها سؤالاتی هستند که بیشتر بیماران را به سمت روان‌درمانی یا تحلیل روانکاوی می‌کشاند. هر چند آن‌ها به ندرت از این موضوع آگاه هستند و بیشتر به دنبال راهی می‌گردند که نشانه‌هایشان کاهش یابد.

 گاهی هدف درمان همین است که بیمار را از حالتی که در آن قادر نیست چنین پرسش‌هایی را طرح کند به وضعیتی سوق دهیم که ظرفیت مطرح کردن این سؤالات را از خود داشته باشد.

چگونه از روان‌درمانی بیشترین بهره را ببریم؟ (قسمت اول)

چگونه از روان‌درمانی بیشترین بهره را ببریم؟ (قسمت اول)

روان‌درمانی یک تجربه ساده و سطحی نیست. گاهی می‌تواند پیچیده و گاه چالش‌برانگیز باشد. فراز و فرودهایی دارد. اما آیا می‌توان کارهایی انجام داد که آن را به یک تجربه ارزشمند بدل کرد و از آن بیشترین بهره را در جهت از میان بردن موانع روانی برد؟

روان‌درمانگر خود را به دقت انتخاب کنید

مراجعه به یک درمانگر تنها به این دلیل که از تصویر او خوشتان آمده احتمالاً ایده خوبی نیست. توصیه از سمت یک دوست می‌تواند شروع خوبی باشد اما در نظر داشته باشید نیازها و خواسته‌های شما ممکن است با دوستتان متفاوت باشد. درباره روان‌درمانگر موردنظرتان تحقیق کنید. همچنین در مورد اینکه چرا یک درمانگر خاص را انتخاب کرده‌اید تأمل کنید. آیا در تلاش برای یافتن یک نگاره مادرانه هستید؟ آیا او درمانگری است که دوست دارید شبیه‌ش باشید؟ و ...

انتظارات واقع‌بینانه‌ای داشته باشید

روان‌درمانی کار سختی است و مانند هر کار سختی فراز و نشیب‌هایی خواهد داشت. زمان‌هایی هست که احساس خواهید کرد قدرتمند است و همچنین زمان‌هایی وجود خواهد داشت که تصور می‌کنید هیچ‌چیزی تغییر نمی‌کند. اما چگونه می‌توان از چنین فرآیندی بهره برد؟ از آن کوتاه نیایید و به خودتان و این روند متعهد بمانید. چون روان‌درمانی یک مسیر است و نه یک عصای جادویی!

به یاد داشته باشید که رواندرمانگر شما هم یک انسان است

ایده‌آل‌سازی کردن روان‌درمانگر به این معناست که زمانی او را برای سقوط از این جایگاه آماده کرده‌اید. روان‌درمانگران انسان هستند. بله، حتما مهارت‌های گوش دادن پیشرفته‌ای دارند و حتما شما را بهتر درک می‌کنند اما آنها هم می‌توانند اشتباه کنند، می‌توانند بیمار شوند و غیبت کنند، می‌توانند گاهی شما را ناامید کنند و گاهی مشکلاتی داشته باشند. روان‌درمانی مسیری دونفره‌ است که شما و درمانگر هر دو برای رسیدن به اهدافتان تلاش می‌کنید.

صداقت

ممکن است گاهی در جلسات روان‌درمانی به خود بیایید و ببینید برای اجتناب از صحبت در مورد موضوعات مشکل و یا شرمگین‌کننده با روان‌درمانگر خود صادق نبوده‌اید. در روان‌درمانی شما زمان و پول خود را صرف شناخت بهتر خود می‌کنید. روان‌درمانگر شما قرار نیست شما را به خاطر گفتن حقیقت سرزنش یا قضاوت کند

مراقب الگوهای خودتخریب‌گری‌تان باشید

آیا پیش می‌آید که دست به تخریب روابط و فرصت‌های خود بزنید؟ اگر چنین است به احتمال زیاد ممکن است چنین الگویی در روان‌درمانی هم خود را نشان دهد. این الگو می‌تواند به شکل تأخیرهای مداوم در جلسات، کنسلی‌های مکرر، خرج کردن پولی که برای جلسات خود کنار گذاشته‌اید خود را نشان دهد. همچنین می‌تواند به شکل بدگویی از روان‌درمانگرتان به همه کسانی باشد که می‌شناسید تا به خود ثابت کنید که می‌توانید او را ترک کنید. اگر احساس می‌کنید این اتفاق می‌افتد این موضوع را در جلسه خود مطرح کنید. می‌توانید با درمانگر خود در مورد این موضوع صحبت کنید، ریشه‌های آن را بکاوید و این چرخه را متوقف سازید.

اختلالات خوردن در نوجوانی از نگاه نظریه دلبستگی

اختلالات خوردن در نوجوانی از نگاه نظریه دلبستگی

اگر به اختلال‌های خوردن از دیدگاه دلبستگی نگاه کنیم، متوجه می‌شویم ناایمنی دلبستگی به واسطه نقش مهمی که در تحول ظرفیت و مهارت تنظیم هیجانی دارد؛ که یکی از مهمترین مشکلات در اختلالات خوردن به شمار می رود؛  ارتباط نزدیکی با این اختلال دارد.

اختلال‌های خوردن می‌توانند بازتابی از الگوهای دلبستگی یا راهی نمادین برای جستجوی آرامش از طریق غذا باشند، تا نوجوان، احساسات شدید و یا ناخوشایند خود را در سطح روانشناختی تجربه نکند. در حقیقت اختلال‌های خوردن، تلاشی از سوی فرد برای سر و سامان دادن به احساساتی است که راه بهتری برای روبرو شدن با آنها ندارد.

مطالعات نشان داده‌اند که سبک دلبستگی ناایمن دوسوگرا یا اضطرابی اغلب با راهبردهای پرخوری عصبی (binge eating) و دلبستگی ناایمن اجتنابی که معمولا با سرکوبی هیجانات همراه است، اغلب با تمایل به بی‌اشتهایی عصبی (anorexia nervosa) رابطه دارد.

پرخوری عصبی را می‌توان راهی برای فرار از احساسات منفی نسبت به خود و جابه جا کردن آن با احساسات کمتر دردآور دید. اغلب افرادی که نشانه‌های این اختلال را دارند، در زمان‌هایی که هیجانات منفی شدیدی را تجربه می‌کنند، از درک درست احساساتشان و پیدا کردن راه‌حلی برای کاهش فشارها ناتوان هستند و به پرخوری، به عنوان واسطه‌ای برای تنظیم فوری هیجان روی می‌آورند.

در مقابل، نشانه‌های بی‌اشتهایی عصبی، اغلب روشی برای اجتناب از تجربه هیجانات است. محروم کردن خود از غذا، راهی برای بی‌حس شدن نسبت به هیجانات منفی، اجتناب از بیان یا تجربه درونی آن هیجانات، یا راهی برای آرام کردن اضطراب است. افرادِ دچار بی‌اشتهایی عصبی (Anorexic)، اغلب در درک حالت‌های هیجانی در خود و دیگران مشکل دارند که می‌توان به نوعی آن را «بریدگی هیجانی» تعبیر کرد. انگار که راه‌حل آنها برای بریدن از هیجانات، از طریق بریدن از غذا خوردن، میسر می‌شود.

درمان ذهن‌سازی (Mentalization) چیست؟

درمان ذهن‌سازی (Mentalization) چیست؟

درمان ذهن‌سازی درمانی‌ است که بی‌نظمی هیجانی و ‌‌بی‌اعتمادی را در مراجعان بهبود می‌بخشد. در روان‌درمانی مبتنی بر ذهن‌سازی، روان‌درمانگر با ایجاد یک «پایگاه ایمن» ظرفیت ذهن‌سازی و همچنین تنظیم هیجانی را در مراجع ایجاد می‌کند.

در طول درمان، درمانگر سطوح ذهن‌سازی، برانگیختگی هیجانی و دلبستگی را ارزیابی می‌کند. هدف، برانگیختن پاسخ‌دهی‌های عاطفی به منظور اکتشاف چشم‌اندازهای جدیدتر و معنادهی به آن‌هاست، اما نه آنقدری که ظرفیت ذهن‌سازی در اثر برانگیختگی بیش از حد از میان برود.

زمانی که رویدادهای بین‌فردی و عاطفی مانند سوءتفاهم‌ها، اختلاف‌نظرها، طرد شدن‌ها و صمیمیت، ظرفیت ذهن‌سازی را در جلسه به چالش می‌کشد روا‌ندرمانگر توانایی مراجع را برای حفظ و بازیابی این ظرفیت بررسی می‌کند. روابط اولیه دلبستگی‌محور و رابطه با نگاره‌های دلبستگی مدنظر قرار می‌گیرند تا بفهمیم فرد چگونه در روابط نزدیک ذهن‌سازی می‌کند و چه زمانی توانایی انجام آن از میان می‌رود.

به زبان ساده، درمان فهم حالت‌های ذهنی خود و ديگری است، اینکه چگونه با دیگران ارتباط برقرار می‌کنیم و چطور متأثر از دنیای درونمان به آنها واکنش نشان می‌دهیم و چطور می‌توان نسبت به حالت‌های ذهنی خود و دیگری آگاه بود، بر آن تأمل کرد و در ارتباط از آن بهره برد.

اختلالات خوردن در نوجوانی (تاثیر خانواده)

اختلالات خوردن در نوجوانی (تاثیر خانواده)

اختلالات خوردن یکی از شایع‌ترین مشکلات در عصر ما بین نوجوانان، به‌خصوص نوجوانان دختر است. عموماً اختلالات خوردن، به بی‌نظمی‌ در عادات غذایی افراد با هدف کنترل وزن اطلاق می‌شوند که ناشی از بیماری پزشکی یا شرایط دیگر روانپزشکی نیست. این اختلالات، سبب مشکلات جدی در سلامت بدنی و عملکردهای ذهنی و اجتماعی فرد می‌شوند.

این عادت‌های ناسالم ممکن است به صورت اختلال بی‌اشتهایی عصبی (Anorexia nervosa)، اختلال پرخوری عصبی (Bulimia nervosa) یا اشکال دیگری از اختلالات خوردن، بروز پیدا کند.

در دیدگاه‌­های جدیدتر روانشناسی که به منظومه خانواده توجه می­‌کنند، بیشتر از روابط اولیه مادر-نوزاد، بر نقش اینجا و اکنونیِ الگوهای تعامل در خانواده‌­ها تأکید می‌­شود. از نظر میکوچی، در خانواده‌هایی که مشکل بی‌­اشتهایی عصبی وجود دارد، چهار ویژگی در الگوهای مراودهٔ خانواده، نمایان است‌:

1. درهم‌­تنیدگی: در این خانواده‌­ها کمبود فاصلهٔ مناسب هیجانی و محیطی در روابط باهم، وجود دارد. خانواده­‌هایی که این الگو را نشان می‌دهند اغلب درگیر مسئلهٔ «ذهن­‌خوانی» هستند (مثلاً مادر می‌گوید، می‌داند دخترش به چه فکر می‌کند یا می‌خواهد چه بگوید). یا اینکه دائماً «واسطه‌گری» می‌کنند (مثلا یک والد، خود را به عنوان سپری بین کودک و والد دیگر قرار می‌دهد.)

 

2. بیش‌مراقبتی: اعضای این خانواده‌ها، بیش از اندازه مراقب و نگران همدیگر هستند. آنها محتاطانه مراقبند احساسات هم را جریحه‌دار نکنند و برای این کار، از بسیاری اختلاف‌ها پرهیز می‌کنند. این خانواده‌ها به نشانه‌های ناراحتی در یکدیگر حساسند و برای کاهش تنش‌ها، بیش از اندازه زود وارد عمل می‌شوند. این رفتارها، مانع از افزایش ظرفیت اعضای خانواده برای یادگیری حل مسائل و تنش‌ها به روش خودشان، می‌شود. درنتیجه، خودکارآمدی اعضای خانواده کاهش می‌یابد و وابستگی به یکدیگر، در اعضای خانواده تقویت می‌شود.

 

3. انعطاف‌ناپذیری: خانواده‌هایی که به حفظ اوضاع موجود بسیار پایبند هستند، اغلب چالش‌های تهدیدکننده را انکار می‌کنند تا نیازی به تغییر نباشد. نوجوانانی که در این خانواده‌ها در معرض چالش خاصی قرار می‌گیرند، از آنجایی که نمی‌توانند ساختار خانواده را تغییر دهند، احساس خودکفایی در آنها رشد نمی‌کند و مشکلات را به صورت بدنی‌­شده نشان می‌­دهند.

 

4. درگیری با نشانه‌های نوجوان به خاطر مشکلات والدین: یکی از راه‌هایی که والدین از جرو بحث با هم اجتناب می‌کنند، منحرف کردن مسیر از مشکلات خودشان به سمت نشانه‌های مشکل‌ساز در نوجوان است. در واقع آنها توجه خود را از روی مشکلات بین خود برمی‌دارند تا انرژی بیشتری برای مراقبت از فرزندشان بگذارند. فرزندی که با بی‌پناهی و نحیف شدنِ بیشتر، این الگو را تقویت می‌کند. ممکن است حتی این کودک توسط والدین در زاویه‌ای قرار بگیرد که نتواند بدون اینکه مجبور باشد طرف یکی از آنها را بگیرد، نیازهای خود را ابراز کند.

 

 کتاب: نوجوان در خانواده‌درمانی، بهره‌گیری از قدرت روابط

نویسنده: جوزف میکوچی

باور‌های نادرست در مورد روان‌درمانی

باور‌های نادرست در مورد روان‌درمانی

مراجعه برای رواندرمانی در نگاه اول کاری پیچیده به نظر می‌رسد. این پیچیدگی بیشتر از آن رو است که تجربه هرکسی در اتاق روان‌درمانی منحصر به خود او است و گاهی قابل‌اشتراک با دیگران نیست. به همین دلیل، تصورات خیلی از افراد از روان‌درمانی می‌تواند برگرفته از فیلم‌‌ها و کتاب‌ها باشد. تصویری که می‌تواند با فضای واقعی اتاق درمان به کلی متفاوت باشد و گاه افراد را برای شروع این تجربه نامطمئن سازد. در این قسمت نمونه‌هایی از این تصورات نادرست را برایتان آورده‌ایم

۱. فقط آدمای ضعیف روان‌درمانی میرن!

به طور معمول هر مراجع روان‌درمانی با هرآن چیزی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند که بسیاری از ما روزانه با آن روبرو هستیم: رابطه، اضطراب، اعتماد به نفس، افسردگی، تغییرات زندگی و ... . این در حالی‌ست مراجعه به روان‌درمانگر خود نیازمند اراده و انگیزه‌ای برای حل این مسائل است. انگیزه‌ای برای روبرو شدن با ترس‌ها و بودن در این مسیر پیچیده و گاه دشوار.

۲. من و درمانگرم دوستای خوبی برای هم میشیم!

رابطه روان‌درمانی از نظر روانشناختی رابطه‌ای صمیمی اما به شدت حرفه‌ای است. محدود ماندن این رابطه درمانی به جلسات درمانی و در موارد ضروری ارتباط تلفن، ایمیل یا پیام تلفنی از تعهدات و الزامات اخلاقی و قانونی روان‌درمانی است. تعهدی که کمک می‌کند مراجع بیشترین کمک را از این رابطه دریافت نماید.

۳. روان‌درمانی همش حرف زدنه!

ابزار کار روان‌درمانی کلمات هستند اما این به آن معنا نیست که روان‌درمانی کاری منفعلانه است. روان‌درمانی جایی نیست که درمانگر صحبت‌های شما را صرفاً گوش دهد بلکه جایی است که شما با کمک او به تجربیاتتان معنا می‌دهید، الگوهایی از روابط قدیمی در روابط جدیدتان می‌بینید و به بینشی هیجانی و تجربه‌ای در مورد آن دست پیدا می‌کنید.

 

۴. روان‌درمانی یه راه‌حل از پیش‌ساخته برای همه مشکلاتمون داره!

روان‌درمانی راه‌حلی برای تمام مشکلاتی که با آنها مواجهید ندارد. بیشتر مواقع فرد راه‌حلی دارد ولی چیزی در دنیای درونی‌اش اجازه نمی‌دهد به سوی حل مشکل حرکت کند و درمانگر کمک می‌کند این موانع عاطفی و شناختی در درونتان برطرف شود. گاه نیز مشکلاتی در دنیای بیرونی وجود دارد که غیرقابل‌تغییر است با این حال به کمک درمانگر ظرفیت مواجهه با این مشکلات و تاب‌آوری ما در رویارویی با این مسائل بیشتر می‌شود. بیشتر شدن این ظرفیت تفاوت زیادی در کیفیت زندگی روانی او ایجاد می‌کند.

۵. روان‌درمانگرم قراره من رو به خاطر اشتباهاتم سرزنش کنه!

هیچ‌ روان‌درمانی صرف‌نظر از نوع رویکرد قرار نیست جایی برای سرزنشگری و شرمگین کردن مراجع باشد. درمانگر قرار است چشم‌اندازی عینی  و خنثی را در اختیار مراجع قرار دهد و به او اجازه دهد مسئولیت زندگی‌اش را بپذیرد. در این مسیر قرار است  درمانگر و مراجع الگوهایی از زندگی درونی مراجع را با هم مشاهده کنند. الگوهایی که گاه به او آسیب می‌زند و برایش درد روانی ایجاد می‌کند. الگوهایی که جز در سایه شفقت به خود از میان نمی‌روند.

 

۶. یکی، دو جلسه برم روان‌درمانی همه مشکلاتم حل میشه!

تغییرات نیازمند زمان هستند. اگر پایتان شکسته باشد انتظار ندارید بعد از برگشت از مطب دکتر بتوانید مانند قبل بدوید. آسیب‌های روانی ما گاهی قدمتی به اندازه عمر ما دارند. سال‌ها طول کشیده تا الگوهای آسیب‌زا در ما شکل بگیرد بنابراین از میان رفتن آنها هم نیازمند صبوری و زمان کافی است. 

 

باور‌های نادرست در مورد روان‌درمانی با این چند مورد پایان نمی‌پذیرد. در پست‌های بعدی نمونه‌های دیگری از این باورها را با هم مرور خواهیم کرد.

 

 

 

 

الگوهای رایج مشکل‌آفرین بین والدین و نوجوانان

الگوهای رایج مشکل‌آفرین بین والدین و نوجوانان

همراه با رشد فزاینده فرزندمان در عبور از دوران کودکی به سمت دوران نوجوانی، تغییرات بدنی و فکری او، گسترش روابطش با همسالان و ورود به محیطهای اجتماعی بزرگتر، مسائل جدیدی به وجود می‌آید که غالبا، الگوهای تربیتی و ارتباطی پیشین والدین را به چالش می‌کشند. در برخی موارد، الگوهای مشابهی در خانواده‌ها مشاهده می‌کنیم که چرخه مختل شده ارتباطی بین آنها و نوجوانشان را تداوم می دهند. در اینجا به چند الگوی نسبتا رایج، می‌پردازیم :

1) اجتناب کردن از تناقضات

بسیاری از خانواده‌ها از پرداختن آزادانه به مشکلاتی که با نوجوانشان وجود دارد، از ترس بروز پیامدهای مخرب، پرهیز می‌کنند. یعنی هر زمان که تعارضی در رابطه بالا می‌آید، آنها رفتارهایی را در پیش می‌گیرند که از بروز مجدد آن مسئله جلوگیری کنند. ممکن است در بعضی خانواده‌ها، مشکل فرزند باعث شود حواس آنها از مشکلاتی که با هم دارند پرت شود. یا یکی از والدین از ورود به صحبتها اجتناب می‌کند چون نمی‌خواهد اختلاف نظرش با والد دیگر را مطرح کند. ممکن است نوجوانی بدرفتاری می‌کند، چون در مورد توانایی والدینش در مورد درک آنچه اذیتش می‌کند، اعتماد ندارد، پس مستقیما مشکلات را مطرح نمی‌کند. هر آنچه دلیل تعارضات باشد، نادیده گرفتنش کمکی به درک افراد از یکدیگر و حل آن نخواهد کرد.

2) بیش مراقبتی

از لحاظی، رفتارهایی که نوجوانان نشان می‌دهد نمایانگر ناپختگی آنها و اجتناب آنها از پذیرش مسئولیتهای دنیای بزرگسالانه است. متقابلا اگر والدین بیش از حد کارهای نوجوان را بر عهده بگیرند، وابستگی او را افزایش داده و با محروم کردن او از فرصتهایی که برای یادگیری و حل مسائل به شیوه خودش دارد، رشد نایافتگی او را تقویت می‌کنند. برای مثال مادری که اصرار دارد تکالیف فرزندش را چک کند تا مطمئن شود آنها را کامل انجام داده است، از اینکه او پیامد انتخابش برای عدم انجام تکالیفش را تجربه کند، جلوگیری می‌کند و این پیام را می‌دهد که او قادر به برعهده گرفتن مسئولیتهای دانش‌آموزیش نیست. ممکن است نیت والد حمایت از فرزندش باشد، اما باید توجه کند که رفتارش تا چه حد مناسب سن فرزندش است و احساس عدم توانایی را منتقل نکند.

3) رها کردن و عدم دخالت

برخی از خانواده‌ها مشکلات را کوچک می‌شمارند و نمی‌توانند شدت احتمالی مسائل را درک کنند. ممکن است والدین با مسئولیتها و مشغله‌های دیگری سرگرم باشند و یا در مواردی، چندان با فرزندشان نزدیک نباشند که مشکلاتش را بفهمند. چنین والدینی ممکن است هر زمان که فرزندشان می‌خواهد در مورد مشکلاتش صحبت کند، صحبتها را نصفه بگذارند، یا صحبت را به سمت مشکلات و نیازهای خودشان برگردانند. مثلا ممکن است والد به حدی تمرکز بر هزینه‌های فرزند  داشته باشد که به محض اینکه او بخواهد در مورد نیازهایش صحبت کند، این مسئله را پیش بکشد. بنابراین، نوجوان شروع به بدرفتاری می‌کند که نه تنها توجهی که می‌خواسته را به دست بیاورد، بلکه با استفاده از الگوی پرخاشگرانه-منفعلانه با زیاد کردن هزینه و گرفتن وقت والدین، آنها را آزار دهد.

4) اوج گرفتن تعارضات

فقط چون موقع گفتگو، همه در اتاق هیجانی صحبت می‌کنند، به این معنی نیست که در حال برقراری ارتباط با هم هستند. در بعضی از خانواده‌ها، هنگام گفتگو تعارضات به سرعت بالا می‌گیرند، چرا که اعضای خانواده احساسات هم را تحریک می‌کنند. والدینی که احساس می‌کنند نوجوانشان دست روی نقاط حساس آنها گذاشته، خودشان هم مقابله به مثل می‌کنند. ممکن است خواسته یا ناخواسته، والد چیزی بگوید که به جای کاستن از سطح تنش با آرام ماندن و گوش دادن حقیقی به آنچه فرزندش می‌گوید، اضطراب و حس ناکامی نوجوان را افزایش دهد.

5) محدود شدن زندگی

یکی از نتایج چرخه مشکل‌آفرین در خانواده این است که افراد در الگوهای تکرارشونده از تعاملاتی گیر می‌افتند که مانع از رشد و تغییرشان می‌شود. در برخی خانواده‌ها، والدین به حدی درگیر رفتار مخرب نوجوانشان می‌شوند که از توجه به باقی جوانب زندگی، مثل باقی فرزندان و رابطه خودشان باز می‌مانند. مثلا از تفریحات خودشان می‌گذرند تا فرزندشان را تحت نظر بگیرند و تمامی صحبتها، حول محور مشکلات نوجوان است. این مسئله ممکن است به والد حس نادیده گرفته شدن خواسته‌هایش را بدهد و او را تا مرز افسردگی پیش ببرد. هرچه والدین بیشتر بر رفتار مشکل‌آفرین تمرکز کنند، بیشتر احساس خستگی می‌کنند و بیشتر احساس ناکامی و دست تنها بودن در مورد تغییر رفتار فرزندشان خواهند داشت.

 

به ما بگویید شما کدام‌یک از الگوهای زیر را در روابط خانوادگی خود تجربه کرده‌اید؟

 

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد