مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

درک بهتر از آب و هوایِ هیجانی

درک بهتر از آب و هوایِ هیجانی

یکی از مهمترین مهارت‌هایی که کودکان باید بیاموزند، توانایی نام بردن و درک هیجانات است. درعین حال، والدین باید به آنها کمک کنند تا یاد بگیرند که هیجانات، موقتی و همیشه درحال‌ تغییرند. هیجانات، حالت‌های درونی ما هستند، نه صفتی مطلق برای تعریف خودمان. هیجانات بیشتر شبیه آب و هوا هستند: وقتی هوا بارانی‌ست، یک واقعیت است و نمی‌شود زیر آن ایستاد و وانمود کرد باران نمی‌بارد؛ اما به همان اندازه هم سطحی‌نگرانه است که فکر کنیم دیگر هرگز آفتاب از پشت ابر در نخواهد آمد.

نیاز است والدین به فرزندانشان کمک کنند تا درک کنند که ابرهای هیجانی هم، گذرا هستند. قرار نیست برای همیشه احساساتی مثل غمگینی، خشم، صدمه دیدن یا تنهایی در فرزندانتان باقی بمانند. گرچه در ابتدا، برای کودکی که صدمه دیده یا ترسیده است، درک این مفهوم دشوار خواهد بود. برای چنین کودکی، سخت است قبول کند رنجی که اکنون تحمل می‌کند، همیشگی نخواهد ماند. اتخاذ یک دیدگاه دورنگرانه حتی در برخی موارد برای بزرگسالان هم دشوار است، چه برسد به کودکان.

بنابراین، یکی از وظایف مهم والدین این است که به فرزندانشان کمک کنند تا موقتی‌ بودن احساسات را درک کنند و کم‌کم ذهن خود را گسترش دهند. هرچه بیشتر به فرزند خود، این رفت و آمد در احساسات را آموزش دهید، او کمتر روی یک مسئله دشوار هیجانی متمرکز می‌ماند و مهارتهای بیشتری کسب می‌کند.

یکی از راه‌حل‌های مفید برای آموزش احساسات، متمرکز کردن توجه کودک به حالات جسمانی خودش است. کودکان می‌توانند یاد بگیرند که وقتی توی معده‌شان همه‌چیز بهم می‌ریزد، علامتی از «اضطراب» است. یا میل به زدنِ کسی، علامتی از «خشم» یا «ناکامی» است. توجه و پی بردن به احساسات گوناگون، به یک کودک کمک می‌کند تا درونیات خود را بهتر درک کند و نهایتاً بتواند با کمک بزرگترها، راه‌حل‌هایی برای کنارآمدن با احساساتش، به کار ببرد.

سعی کنید وقت کافی بگذارید و از فرزندانتان بپرسید در آن لحظه، چه احساسی را تجربه می‌کنند؟ به آنها کمک کنید احساساتشان را با کلماتی بیشتر از صفات مبهمی مثل «خوب» یا «بد» توصیف کنند. در اینجا، هدف این است که فرزندانتان متوجه شوند که درون آنها، رنگین‌کمانی از احساسات مختلف وجود دارد. شاید در بعضی مواقع، اگر خودتان شروع کنندۀ توصیف باشید، به آنها کمک بیشتری بکند. مثلاً: «می‌دونم خیلی ناامید شدی وقتی نتونستی اون خوراکی رو بخری.» و بعد به موازات افزایش سن، به آنها کمک کنید تا با ظرافت‌های بیشتری در هیجانات آشنا شوند: «می‌دونم وقتی اردویی که دوستش داشتی کنسل شد، احساسات زیادی رو همزمان تجربه کردی. شاید عصبانیت، ناامیدی، حس تحقیر یا خشم.... فکر می‌کنی دیگه چیا بود؟»

آسیب‌های دوران کودکی چگونه در روابط صمیمانه ظاهر می‌شود؟

آسیب‌های دوران کودکی چگونه در روابط صمیمانه ظاهر می‌شود؟

همانطور که کودک در حال رشد است به مراقبین خود به عنوان الگوهایی از نحوه تعامل به دنیای اطراف نگاه می‌کند. شیوه‌هایی که نگاره‌های دلبستگی‌مان با ما و با خودشان تعامل می‌کردند دیدگاه ما را نسبت به دنیای بیرونی و اطرافیانمان شکل دهد. این به نوبه خود می‌تواند بر احساس ما نسبت به خودمان،‌ شیوه تعامل ما با دیگران و نحوه شکل‌دادن روابطمان تأثیر بگذارد.

اگر این مراقبین به شیوه‌هایی ناسالم و ناکارآمد رفتار کنند احتمال اینکه کودکان نیز این الگوهای ناسالم را درونی کنند زیاد است. در بسیاری از افراد تأثیر آسیب‌های دوران کودکی در روابط ناکارآمد بین‌فردی مشاهده می‌شود. تا زمانی که به بینشی هیجانی از تأثیر گذشته در روابطمان دست پیدا نکنیم معمولاً همان رفتارها را در بزرگسالی تکرار خواهیم کرد.  اما این تأثیر چگونه در روابط عاطفی و صمیمانه بروز پیدا می‌کند؟

۱.ترس از رها شدن

کودکانی که توسط مراقبین خود نادیده گرفته شدند و یا مورد غفلت واقع شدند اغلب در بزرگسالی با ترس از طرد و رها شدن دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. ترس اصلی در رابطه این است که شریک زندگی در نهایت او را ترک کند اما این افکار در موقعیت‌های روزمره نیز به چشم می‌خورد. مضطرب شدن زمانی که شریک زندگی به تنهایی سفر می‌رود، ناتوانی در تسکین خود به هنگام مشاجره، حسادت شدید و حس مالکیت نمونه‌هایی از این مورد هستند.

۲.زودرنجی و تحریک‌پذیری زیاد

زمانی که در محیطی بزرگ می‌شویم که اغلب مورد انتقاد قرار می‌گیریم و یا مدام شاهد انتقاد از دیگران هستیم می‌آموزیم که این تنها راه طبیعی برای ابراز نارضایتی در روابط است. می‌آموزیم که عیب‌ها و نقص‌های ما غیرقابل‌پذیرش هستند و این را به شریک زندگی خود نیز فرافکنی می‌کنیم.

۳.نیاز زیاد به زمان و فضای شخصی

بزرگ شدن در یک محیط غیرقابل‌پیش‌بینی استرس زیادی را بر روان فرد وارد می‌کند. سیستم عصبی این کودکان همواره در یک حالت گوش‌به‌زنگی قرار دارد، این کودکان تبدیل به بزرگسالانی می‌شوند که نیاز به زمان زیادی برای پایین آوردن این علائم اضطراب،ترس و نگرانی دارند.

۴.مسئولیت‌پذیری نابرابر در مسائل مالی و خانگی

تکیه کردن بیش از حد و برعکس بی‌میلی کامل به تکیه کردن به شریک زندگی می‌تواند نتیجه نیازهای برآورده‌نشده دوران کودکی باشد. گاهی یک فرد تمام مسئولیت مالی و مسائل مربوط به خانه را بر عهده می‌گیرد و گاه نیز تا جایی پیش می‌رود که مانند کودکی ارضا تمام نیازهای خود را بر دوش شریک زندگی‌اش می‌گذارد.

۵. مشاجره و دعوای مداوم و یا اجتناب زیاد از تنش و درگیری در رابطه

تعارض در همه روابط وجود دارد اما کودکانی که در محیط‌هایی بزرگ شده‌اند که مراقبان همیشه در آن بحث و جدل می‌کردند و یا از سوی دیگر از هر نوع تنشی اجتناب می‌کردند، اغلب مهارت‌های لازم برای داشتن ارتباطی سازنده و سالم را نمی‌آموزند. ارتباطی که شامل راه‌های سالم و سازنده برای هدایت و مدیریت این تعارض‌ها است.

 

 

 

بگذاریم حوصله فرزندمان سر برود

بگذاریم حوصله فرزندمان سر برود

با شروع فصل تابستان یکی از مهمترین دغدغه‌های والدین، مشغول نگه‌داشتن فرزندان است. در روزهای طولانی، گرم و ملالت‌آور تابستان، بچه‌ها دائما می‌گویند حوصله‌شان سر رفته و چیزی نیست که با آن سرگرم شوند. والدین هم دائماً برای فراهم کردن فعالیت‌های لذتبخش و ثبت‌نام در کلاس‌های گوناگون در تکاپو هستند. اما آیا حوصله سر رفتن، فوایدی هم دارد؟

روانشناسان به تازگی متوجه شدند که "ملالت" تجربه مفیدی برای مغز، رشد خلاقیت و بهره‌وری است. اگر منتظر هستید که یک ایده عالی به ذهنتان برسد، شاید بد نباشد اول کمی حوصله‌تان سر برود!

"حوصله سر رفتن باعث رشد خلاقیت می‌شود"

ملالت در ذات خود یعنی «جستجو برای یک عامل محرک، وقتی از شرایط فعلی ناراضی هستیم». وقتی محرک رضایت‌بخشی در محیط وجود ندارد، مغز شروع به خلق آن می‌کند. وقتی حوصله‌ فرزندمان سر می‌رود، ذهن او شروع به پرسه زدن و خیال‌پردازی می‌کند که خودش باعث خلق موقعیت‌های تازه و تقویت حل‌مسئله می‌شود. چنین محرک جالبی در هیچ موقعیت دیگری در اختیار مغز قرار داده نمی‌شود.

"حوصله سررفتن برای سلامت روان خوب است"

خیال‌پردازی باعث می‌شود کودک مهلتی به خود بدهد تا از زندگی روزمره، صفحه نمایشگر موبایل و تلوزیون و فشار درس و مدرسه فاصله بگیرد. یعنی تمام چیزهایی که می‌توانند برای سلامت روان مضر باشند. با دور شدن از عادت‌های همیشگی، فرصت ارزشمندی برای شارژکردن باتری‌های روان درکودکمان فراهم می‌کنیم.

"حوصله سررفتن باعث رشد عملکردهای اجرایی می‌شود"

روش‌هایی که کودک به کار می‌گیرد تا از حوصله سررفتن در بیاید، مثلاً نقشه‌هایی برای شروع یک پروژه جدید، و برداشتن قدم‌هایی برای اجرا کردنش، عملکردهای مغزی او را تقویت می‌کند. این مهارت‌ها بعدا در محیط آموزشی، انجام تکالیف سخت و طولانی، کارهای گروهی و تعاملات اجتماعی کمک‌کننده خواهد بود.

"حوصله سررفتن، تاب‌آوری را افزایش می‌دهد"

قرار نیست وقتی کاری برای انجام دادن نداریم، به هم بریزیم. درست است که در این حالت، خیلی خوش نمی‌گذرد، اما تمرین خوبی برای کودک است که بفهمد در موقعیت‌های و تجارب ناراحت‌کنندۀ زندگی و زمان‌هایی که احساس سرخوردگی می‌کند، چطور باید احساساتش را مدیریت کند.

بیشترین کمکی که والدین در چنین مواقعی می‌توانند به فرزندشان کنند، پیدا کردن استقلال و تقویت احساس عاملیت در آنهاست. با هم‌فکری هم، لیستی از مهارت‌ها، علایق، و چالش‌هایی جدید برای فرزندتان تهیه کنید و تشویقشان کنید تا قدم‌هایی برای تحقق آن بردارند. برای کودکان خردسال‌تر شاید تهیه یک نمودار از فعالیت‌های لذتبخش روزانه، کمک‌کننده‌تر باشد.

چرا به روان‌درمانگر مراجعه نمی‌کنم؟

چرا به روان‌درمانگر مراجعه نمی‌کنم؟

ممکن است گاهی احساس کرده باشید که به کمک یک فرد متخصص نیاز دارید، اضطراب دارید و خلق پایین مشکلاتی را در زندگی‌تان ایجاد کرده است. اما هربار که به سمت آن حرکت می‌کنید گاهی دلایلی در ذهنتان می‌آید که شما را از تصمیمتان منصرف می‌کند. برخی از این دلایل و یا بهانه‌ها را با هم مرور کنیم.

"دارم یه کار جدید به کارام اضافه می‌کنم،‌ نه زمانش رو دارم و نه انرژی!"

برای مدت طولانی است که زندگی برایتان طاقت‌فرسا شده است؟ احساس استرس مداومی دارید اما خودتان را متقاعد کرده‌اید که عادی است و همه افراد این سطح از اضطراب را هرروزه در زندگی خود تجربه می‌کنند؟

دوباره روی آن تأمل کنید، استرس و اضطراب زمانی رخ می‌دهد که روش‌ زندگی شما و الگوهای رفتاریتان به آن اندازه که می‌باید سالم نیست. شما نمی‌دانید چگونه به دیگران نه بگویید یا چگونه کاری کنید که حس خوبی در زندگی داشته باشید. ممکن است با ارزش‌های دیگری به جای ارزش‌های خودتان زندگی کنید. ممکن است در گذشته خود آسیبی دیده باشید که باعث شود انرژی روانی شما کاسته شود. بله، درمان کاری جدید در لیست .زندگی‌تان است اما در درازمدت زندگیتان را راحت‌تر می‌کند و کیفیت آن را بهبود می‌بخشد چون در نهایت به حل مسائلی که گفته شد کمک می‌کند

"پول نمی‌دم که یکی بشینه و من رو قضاوت کنه!"

نباید هم هزینه‌ای بابت قضاوت دیگران پرداخت! این رفتار از سمت یک روان‌درمانگر و یا مشاور غیرقابل‌ قبول است. یک درمانگر باتجربه و با مهارت و با ظرفیت‌های انسانی به شما بدون قضاوت گوش فرا می‌دهد و سعی در همدلی و فهم دنیای درون‌روانیتان دارد.

"دوست ندارم کسی به من برچسب بزنه!"

برخی از افراد این تشخیص‌ها را به عنوان بستری برای درک آنچه از سر می‌گذرانند می‌بینند. برخی آن را مانند قفسی می‌بینند که در آن گیر افتاده و قادر به حرکت نیستند. مهم است بدانید که هر اختلال روانی به مانند یک بیماری نیست که بتوان زیر میکروسکوپ قابل مشاهده باشد. این نام‌ها صرفاً برای توصیف گروهی از نشانه‌ها و کمک به متخصصین سلامت روان ایجاد شده است اما نباید به عنوان برچسبی علیه شما استفاده شود. یک روان‌درمانگر خوب هرگز شما را به مانند یک برچسب نمی‌بیند بلکه صرفا شما را به عنوان یک انسان منحصر به فرد و دنیای روانی همراه با پیچیدگی مشاهده می‌کند.

"رواندرمانگرها هم مشکلات خودشون رو دارند، چطور می‌تونند به من کمک کنند؟!"

بله، درمانگران هم انسان هستند. آنها کامل و بی‌نقص نیستند اما مهارت‌‌های مربوط به گوش‌دادن، همدلی و روان‌درمانی دارند که برای دستیابی به آنها به سال‌ها آموزش و تمرین نیاز است. همان چیزی که به آن نیاز دارید تا دردهای روانی خود را بهبود بخشید.

"یه بار امتحان کردم و نتیجه نداد، مثل اینکه روان‌درمانی برای من جواب نمی‌ده!"

روان‌درمانی در اصل یک رابطه است. ممکن است مدت طولانی طول بکشد تا روان‌درمانگری را پیدا کنید که احساس کنید می‌توانید به او اعتماد کنید و بتواند به شما کمک کند. اما وقتی روان‌درمانگری را با این خصوصیات پیدا کنید و بتوانید پیشرفتی را در زندگی تجربه کنید در نهایت به خود خواهید گفت: "ارزشش رو داشت!"

زمانی که گذشته، سرزده وارد می‌شود: ارواح و فرشتگان در بافت مراقبتی

زمانی که گذشته، سرزده وارد می‌شود: ارواح و فرشتگان در بافت مراقبتی

بزرگ‌کردن یک کودک، به ناچار ما را به دنیای بچگی خودمان می‌برد. همزمان که خودمان با کودک‌مان، تجارب احساسی چندگانه‌ای داریم، احساساتی هم از سال‌های خیلی دور، بدون دعوت به بازدید ما می‌آیند. این احساسات دیگر از کجا آمده‌اند؟ این احساسات چطور باعث می‌شوند رفتارهایی کنیم که اغلب، ما را یاد والدین خودمان می‌اندازند؟ حتی رفتارهایی که به خودمان قول داده بودیم هرگز آن را با کودک‌مان تکرار نخواهیم کرد؟

 

 علت این است که خاطرات، در تجارب بین فردی شکل می‌گیرند. جایی که یک کودک یاد می‌گیرد، اجازه دارد چه احساسی داشته باشد، چطور آن را درک کند و چطور آن را به یاد بیاورد. وقتی والدینی، درک و ابراز احساسات خاصی را ممنوع می‌کنند، آن کودک با معضل دشواری روبرو می‌شود. جان بالبی، خالق نظریه دلبستگی، این وضعیت را «دانستنِ چیزی که قرار نبود بدانید و احساس کردنِ چیزی که قرار نبود احساس کنید» توصیف می‌کرد.

 

اگر کسی در کودکی، تحت‌فشار قرار بگیرد که چیزی را نفهمد یا احساس نکند، آن فرد نسبت به درک خود از درونیاتش، بی‌اعتماد می‌شود. پس فردی که در کودکی احساسات خودش سرکوب شده باشد، زمانی هم که والد شود، برایش سخت است احساسات شدید فرزندش را تحمل کند و آنها را به رسمیت بشناسد. سلما فرایبرگ با استعارۀ «ارواحی در بافت مراقبتی» این مفهوم را توصیف کرد: تجاربی هیجانی که در کودکیِ خود والد، سرکوب شده بودند و حالا در تجربۀ کنونی او با کودکش، بازآفرینی می‌شوند.

 

پدرِ کودکی دو ساله، هروقت که کودکش او را پس می‌زد تا به طریقی «نه» بگوید، خود را سرشار از خشم می‌دید. او از اینکه دلش می‌خواست فرزندش را بزند، احساس شرمساری داشت، اما به سختی این تمایل را سرکوب می‌کرد. در صحبتی با دوستان صمیمیش، این تقلای درونی را با ترکیبی از طنز و خجالت بیان کرد. قدیمی‌ترین دوستش که او را از کودکی می‌شناخت، گفت: «چه توقعی از خودت داری، وقتی پدرت همهٔ اون سالها، تو رو کتک می‌زد؟»

او که غافلگیر شده بود، از دهانش در رفت :«اما من حقم بود.»

او رسماً خودش را به عنوان یک «پسر بد» پذیرفته بود، چون این پذیرش به او کمک می‌کرد پدرش را به خاطر تمام کارهایش، ببخشد. اما حالا که خودش پدر شده بود، در درون، کودک نوپای خود را «پسر بدی» می‌دید که لایق کتک خوردن است.

 

نگاهی دوباره به گذشتۀ خود، والدین را قادر می‌کند تا تجارب اولیه‌شان را بازسازی کنند و معنایی برای پاسخ‌های هیجانی‌شان به کودکشان پیدا کنند. این نگاه، فقط در مورد تجارب دردناک نیست، بلکه خاطراتی هم که در آنها، احساس پذیرفته شدن، دوست داشته شدن و مراقبت شدن وجود داشته، کمک‌کننده هستند.

 

یک مادر به یاد می‌آورد: «از وقتی پسرم متولد شد، برایش آواز می‌خواندم. یک روز وقتی سعی داشتم آهنگ مورد علاقۀ کودکی‌ام را به یاد بیاورم، ناگهان یادم آمد که در خردسالی، روی زانوی مادرم می‌نشستم و او همزمان که مرا به آغوش می‌کشید، آن آهنگ را برایم می‌خواند. بعد از آن، لحظات مهربانانه و عاشقانۀ زیادی را به یاد آوردم که مادرم من را آرام می‌کرد، در آغوشم می‌کشید و عاشقانه دوستم داشت.»

این خاطراتِ «فرشته‌­وار»، پادزهری برای ترس، خشم و دردی هستند که والدین تجربه می‌کنند. آنها می‌توانند از این خاطرات، به عنوان «فرشته‌های نگهبانی» استفاده کنند که به آنها در جستجوی اینکه دوست دارند خودشان چه مدل والدی شوند، کمک خواهد کرد.

 

وقتی بزرگ شدی می‌خواهی چه کسی شوی؟  (تامس آگدن)

وقتی بزرگ شدی می‌خواهی چه کسی شوی؟ (تامس آگدن)

وقتی بزرگ شدی می‌خواهی چه کسی شوی؟ این سؤالی بود که وینیکات از هر نوجوانی که در محل کارش می‌دید می‌پرسید و پاسخ به این سؤال اهمیت زیادی در حین درمان برایش داشت.

 این سؤال احتمالاً مهم‌ترین سؤالی است که هریک از ما از سال‌های آغازین زندگی تا واپسین لحظات قبل از مرگ از خود می‌پرسیم. دوست داریم چه کسی شویم؟ می‌خواهیم چگونه انسانی باشیم؟ از چه لحاظی خودمان نیستیم؟ چه چیزی مانع‌ می‌‌شود تا بیشتر به کسی بدل شویم که دوست داریم باشیم؟ چگونه می‌توانیم بیشتر آن فردی باشیم که حس می‌کنیم ظرفیت بودن و مسئولیت بدل شدن به او را داریم؟

این‌ها سؤالاتی هستند که بیشتر بیماران را به سمت روان‌درمانی یا تحلیل روانکاوی می‌کشاند. هر چند آن‌ها به ندرت از این موضوع آگاه هستند و بیشتر به دنبال راهی می‌گردند که نشانه‌هایشان کاهش یابد.

 گاهی هدف درمان همین است که بیمار را از حالتی که در آن قادر نیست چنین پرسش‌هایی را طرح کند به وضعیتی سوق دهیم که ظرفیت مطرح کردن این سؤالات را از خود داشته باشد.

چگونه از روان‌درمانی بیشترین بهره را ببریم؟ (قسمت اول)

چگونه از روان‌درمانی بیشترین بهره را ببریم؟ (قسمت اول)

روان‌درمانی یک تجربه ساده و سطحی نیست. گاهی می‌تواند پیچیده و گاه چالش‌برانگیز باشد. فراز و فرودهایی دارد. اما آیا می‌توان کارهایی انجام داد که آن را به یک تجربه ارزشمند بدل کرد و از آن بیشترین بهره را در جهت از میان بردن موانع روانی برد؟

روان‌درمانگر خود را به دقت انتخاب کنید

مراجعه به یک درمانگر تنها به این دلیل که از تصویر او خوشتان آمده احتمالاً ایده خوبی نیست. توصیه از سمت یک دوست می‌تواند شروع خوبی باشد اما در نظر داشته باشید نیازها و خواسته‌های شما ممکن است با دوستتان متفاوت باشد. درباره روان‌درمانگر موردنظرتان تحقیق کنید. همچنین در مورد اینکه چرا یک درمانگر خاص را انتخاب کرده‌اید تأمل کنید. آیا در تلاش برای یافتن یک نگاره مادرانه هستید؟ آیا او درمانگری است که دوست دارید شبیه‌ش باشید؟ و ...

انتظارات واقع‌بینانه‌ای داشته باشید

روان‌درمانی کار سختی است و مانند هر کار سختی فراز و نشیب‌هایی خواهد داشت. زمان‌هایی هست که احساس خواهید کرد قدرتمند است و همچنین زمان‌هایی وجود خواهد داشت که تصور می‌کنید هیچ‌چیزی تغییر نمی‌کند. اما چگونه می‌توان از چنین فرآیندی بهره برد؟ از آن کوتاه نیایید و به خودتان و این روند متعهد بمانید. چون روان‌درمانی یک مسیر است و نه یک عصای جادویی!

به یاد داشته باشید که رواندرمانگر شما هم یک انسان است

ایده‌آل‌سازی کردن روان‌درمانگر به این معناست که زمانی او را برای سقوط از این جایگاه آماده کرده‌اید. روان‌درمانگران انسان هستند. بله، حتما مهارت‌های گوش دادن پیشرفته‌ای دارند و حتما شما را بهتر درک می‌کنند اما آنها هم می‌توانند اشتباه کنند، می‌توانند بیمار شوند و غیبت کنند، می‌توانند گاهی شما را ناامید کنند و گاهی مشکلاتی داشته باشند. روان‌درمانی مسیری دونفره‌ است که شما و درمانگر هر دو برای رسیدن به اهدافتان تلاش می‌کنید.

صداقت

ممکن است گاهی در جلسات روان‌درمانی به خود بیایید و ببینید برای اجتناب از صحبت در مورد موضوعات مشکل و یا شرمگین‌کننده با روان‌درمانگر خود صادق نبوده‌اید. در روان‌درمانی شما زمان و پول خود را صرف شناخت بهتر خود می‌کنید. روان‌درمانگر شما قرار نیست شما را به خاطر گفتن حقیقت سرزنش یا قضاوت کند

مراقب الگوهای خودتخریب‌گری‌تان باشید

آیا پیش می‌آید که دست به تخریب روابط و فرصت‌های خود بزنید؟ اگر چنین است به احتمال زیاد ممکن است چنین الگویی در روان‌درمانی هم خود را نشان دهد. این الگو می‌تواند به شکل تأخیرهای مداوم در جلسات، کنسلی‌های مکرر، خرج کردن پولی که برای جلسات خود کنار گذاشته‌اید خود را نشان دهد. همچنین می‌تواند به شکل بدگویی از روان‌درمانگرتان به همه کسانی باشد که می‌شناسید تا به خود ثابت کنید که می‌توانید او را ترک کنید. اگر احساس می‌کنید این اتفاق می‌افتد این موضوع را در جلسه خود مطرح کنید. می‌توانید با درمانگر خود در مورد این موضوع صحبت کنید، ریشه‌های آن را بکاوید و این چرخه را متوقف سازید.

اختلالات خوردن در نوجوانی از نگاه نظریه دلبستگی

اختلالات خوردن در نوجوانی از نگاه نظریه دلبستگی

اگر به اختلال‌های خوردن از دیدگاه دلبستگی نگاه کنیم، متوجه می‌شویم ناایمنی دلبستگی به واسطه نقش مهمی که در تحول ظرفیت و مهارت تنظیم هیجانی دارد؛ که یکی از مهمترین مشکلات در اختلالات خوردن به شمار می رود؛  ارتباط نزدیکی با این اختلال دارد.

اختلال‌های خوردن می‌توانند بازتابی از الگوهای دلبستگی یا راهی نمادین برای جستجوی آرامش از طریق غذا باشند، تا نوجوان، احساسات شدید و یا ناخوشایند خود را در سطح روانشناختی تجربه نکند. در حقیقت اختلال‌های خوردن، تلاشی از سوی فرد برای سر و سامان دادن به احساساتی است که راه بهتری برای روبرو شدن با آنها ندارد.

مطالعات نشان داده‌اند که سبک دلبستگی ناایمن دوسوگرا یا اضطرابی اغلب با راهبردهای پرخوری عصبی (binge eating) و دلبستگی ناایمن اجتنابی که معمولا با سرکوبی هیجانات همراه است، اغلب با تمایل به بی‌اشتهایی عصبی (anorexia nervosa) رابطه دارد.

پرخوری عصبی را می‌توان راهی برای فرار از احساسات منفی نسبت به خود و جابه جا کردن آن با احساسات کمتر دردآور دید. اغلب افرادی که نشانه‌های این اختلال را دارند، در زمان‌هایی که هیجانات منفی شدیدی را تجربه می‌کنند، از درک درست احساساتشان و پیدا کردن راه‌حلی برای کاهش فشارها ناتوان هستند و به پرخوری، به عنوان واسطه‌ای برای تنظیم فوری هیجان روی می‌آورند.

در مقابل، نشانه‌های بی‌اشتهایی عصبی، اغلب روشی برای اجتناب از تجربه هیجانات است. محروم کردن خود از غذا، راهی برای بی‌حس شدن نسبت به هیجانات منفی، اجتناب از بیان یا تجربه درونی آن هیجانات، یا راهی برای آرام کردن اضطراب است. افرادِ دچار بی‌اشتهایی عصبی (Anorexic)، اغلب در درک حالت‌های هیجانی در خود و دیگران مشکل دارند که می‌توان به نوعی آن را «بریدگی هیجانی» تعبیر کرد. انگار که راه‌حل آنها برای بریدن از هیجانات، از طریق بریدن از غذا خوردن، میسر می‌شود.

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد