احساسات بخش مهمی از زندگی ما هستند. اما در مورد این نیروهای هیجانی که قدرت زیادی برای رشد و یا سرکوب ما دارند آموزش کمی به ما داده شده است. دانستن برخی موارد در مورد اهمیت احساسات به ما کمک میکند
۱.داشتن احساسات شما را ضعیف نمیکند. مغز شما به درستی کار میکند. احساسات شما واقعیت انسان بودن شما را خاطر نشان میکند. مغز همه افراد برای تجربه خشم، غم، ترس، انزجار، شادی، هیجان و ...طراحی شده است.احساسات اصیل به ما کمک میکنند بقا پیدا کنیم. به عنوان مثال، ترس ما را از خطر دور میکند. زمانی که احساسات اصیلمان مورد قضاوت، شرمساری یا طرد شدن قرار بگیرند دچار اضطراب، ناامنی یا افسردگی خواهیم شد.
۲. احساسات اصیل به ما احساس زنده بودن و انسان بودن میدهند. این احساسات انرژی روانی ما را تأمین میکنند. افکار ما راکد است. این احساسات اصیل ما هستند که به تجربیات زندگی رنگ و بوی میبخشند. احساسات به بدن ما انرژی میبخشند و آن را به جنبش درمیآورند. به عنوان مثال، خشم بدن ما را برای مبارزه آماده میکند تا به ما کمک کند از یک حمله جان سالم به در ببریم. انزجار، با رفلکس تهوع، ما را وادار میکند چیزی سمی را دفع کنیم و از ما در برابر مواد غذایی سمی و افراد سمی محافظت میکند. زمانی که غم و اندوهی را به دنبال از دست دادن فردی بااهمیت احساس میکنیم، به دنبال آرامش و ارتباط میگردیم و به آن پاسخ دهیم تا التیام پیدا کنیم.
۳. گاهی جامعه و خانواده با پیامهایی آشکار و یا نامحسوس به ما یاد میدهند احساسات را نادیده بگیریم، بیاعتبار یا دفن و گاه سرکوب کنیم. این عواقب زیادی برای سلامت روان ما در پی دارد. برای سالهای متمادی، جامعه ما را به این باور رسانده که میتوانیم «ذهنی فراتر از ماده و جسم» داشته باشیم بدون اینکه واقعاً نقش و زیستشناسی احساسات را درک کنیم. اضطراب، افسردگی و بسیاری از اختلالات روانی، ناشی از مسدود شدن احساسات هستند. وقتی این احساسات به قدری دردناک باشند که نتوان آنها را به تنهایی تحمل کرد، ذهن و بدن ما راهبردهای مختلفی را برای سرکوب این احساسات به کار میگیرد. و زمانی ما جریان این احساسات را مسدود کنیم، از سرزندگی و انرژی که میتواند زندگی را برایمان بهتر کند، تهی میشویم.
۴. ما میتوانیم یاد بگیریم که احساسات خود را به صورت درونی پردازش و به آن اعتبار ببخشیم و سپس فکر کنیم که چگونه آنها را به بهترین شکل بیان کنیم. زمانی که دریابیم در پس اضطراب ما، ترس، غم، هیجان و شادی پنهان شده است، اضطراب به میزان قابلتوجهی کاهش پیدا میکند و میتوانیم با احساسات زیربنایی به طور مؤثرتری برخورد کنیم. به عنوان مثال، اگر احساس کنیم شخص دیگری بر مرزهای ما پا گذاشته است میتوانیم خشم خود را پردازش کرده و از آن برای ابراز خواستهها و نیازهایمان استفاده کنیم و یا تصمیم بگیریم که در لحظه دست به کاری نزنیم.
تجربه احساسات اصیل به ما کمک میکند با خود واقعیمان بیشتر در ارتباط باشیم، ذهن ما به بدنمان متصلتر میشود و انسجام بیشتری در خود احساس میکنیم، در واقع یکپارچهتر میشویم. این احساسات بیانگر نیازهای اصیل ما هستند. آنها به ما نشان میدهند چه کسی هستیم و چگونه تحت تأثیر تاریخچه زندگی خود قرار گرفتهایم. آنها در واقع مانند قطبنمایی ما را در زندگی هدایت میکنند.