هدف نهایی دلبستگی حفظ احساس ایمنی نوزاد است. وقتی نوزاد درمانده میشود، هم مادر و هم نوزاد برای کسب دوباره احساس ایمنی، کارهایی انجام میدهند (بالبی، 1969). برای مثال، نوزاد ناراحتی از این موضوع را با مضطرب شدن، گریه کردن و نزدیک شدن به مادر نشان میدهد. مادر به سمت کودک رفته، او را با صدایش آرام و از جایش بلند میکند. کودک به غر زدن ادامه میدهد و سپس به بدن مادر میچسبد، گریه کردن را متوقف نموده و به زودی شروع به تنفسی آرام و منظم میکند که این نشان دهنده کاهش برانگیختگی و کسب مجدد ایمنی است. به اصطلاح بالبی، نشانه تنیدگی نوزاد که از نظر کنشوری نوعی رفتار جستجوی دلبستگی به شمار میرود، نظام دلبستگی مادر را فعال میکند و مادر را برای آرام نمودن نوزاد بر میانگیزاند.
میان برداشت ساختارگرایی دربارهی شکلگیری سوژه در زبان و دیدگاه فروید دربارهی شکلگیری ایگو در جریان رشد کودک، قرابت و خویشاوندی وجود دارد. بر همین اساس، ژاک لاکان در روانکاوی خود این دو رویکرد را با هم ترکیب میکند. لاکان برخلاف فروید که ناخودآگاه را با مفاهیم زیست شناختی توضیح میدهد، آن را چون زبان، دارای ساختار میداند. به اعتقاد لاکان، ایگوی فرویدی واقعیتی مجسم چون چشم یا پا ندارد، بلکه نشانه است؛ نشانهای که فقط در نظامی دلالتی مانند زبان به وجود میآید. به این معنا، بدل شدن به یک شخص، شبیه آموختن یک زبان است. ما با قرار گرفتن در یک جایگاه در زبانِ از پیش موجود، رشد میکنیم.
به باور لاکان، جدا از زبان، سوژهی انسانی وجود ندارد! این نکته از نظر فلسفی اهمیت تعیینکنندهای دارد، زیرا به این معنی است که انسان به عنوان سوژه، مستقل از رابطهاش با سوژههای دیگر وجود ندارد، چرا که زبان از رابطه با دیگران جداییناپذیر است. حتی شکلگیری «نفس-من»، ساختهای اجتماعی است: انسان آنگاه سوژه میشود که گفتنِ «من» را فرا میگیرد، واژهای که در یک زبان مشترک و از طریق رابطه با دیگران فراگرفته میشود. پس، سوژه برخلاف تفکر دکارت که شکلگیری آن منوط به جدایی از اُبژه و دنیای بیرون بود، در خلال ارتباط با دیگران و در چارچوب زبان ساخته میشود و به گونه یا بیواسطه حاضر نیست.
اما بیاید کمی به عقبتر برگردیم، یعنی زمانی که سوژه پا در قلمرو جهان بیرونی نگذاشته است. زمانی که والدین در حال تدارک اتاق، لباس و اسباب سرگرمی نوزادشان هستند یا دائماً در جریان ادای آوا با نوزاد متولدنشده قرار میگیرند، زبان بند خود را در سوژه محکمتر میکند. بنابراین در قلمرو زبان و از طریق زبان است که سوژه تبدیل میشود؛ سوژهای در قلمرو زبان، سوژهای از زبان و نهایتاً سوژهای تابع زبان. در ادامه خواهیم دید که چگونه دریافت ما از «خود»، اساساً رابطهی تنگاتنگی با تصویر «بیرونی» ما پیدا میکند. هویت ما به جای این که از درون نشأت بگیرد، از موقعیتی به وجود میآید که ما در آن، خود را برای اولین بار از بیرون میبینیم.
از نظر لاکان، فقدان اولیه، فقدان نَفس است. فرد حین تلاش برای رفع این فقدان اولیه، در معرض امیال سیری ناپذیر قرار میگیرد. میل عبارت است از عدم امکان پر کردنِ شکاف میان نَفس و دیگری، یا عدم امکان حصول به آن چه فاقدش هستیم! تحلیل لاکان این است که هویت آدمی بین خودآگاه و ناخودآگاه شکاف خورده است، و اگرچه تمام تلاش آدمی صرفِ پر کردن این شکاف و تأمین ثبات و یکپارچگی اولیه میشود، اما توفیق نمییابد چراکه هیچ یک از امیال نمیتواند جایگزینِ اُبژهی اولیهی از دست رفته یعنی بدن مادر شود.
طبق نظریه ی لاکان، اُبژه اولیهی از دست رفته یعنی بدن مادر است که داستان زندگیِ ما را به پیش میراند و ما را وا میدارد تا در حرکت پایانناپذیرِ میل، جایگزینهایی برای این بهشت گمشده بجوییم. اما حکایت این حرکت پایانناپذیرِ میل چه خواهد شد؟ پاسخی که شاید حافظ میدهد: در انـدرون من خسته دل نـدانم کـیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
در 17 نوامبر امسال، انجمن روانشناسی آمریکا بیانیهای صادر کرد و تغییرات مشاهدهشده در دوران همهگیری کرونا و مربوط به تقاضا و ارائه خدمات روانشناسی را گزارش داد:
- 74% از روانشناسان از افزایش تقاضا برای درمان اختلالات اضطرابی گزارش دادند
- 60% از روانشناسان افزایش تقاضا برای درمان افسردگی را گزارش دادند
- حدود نیمی از روانشناسان افزایش تقاضا برای درمان اختلال استرس پس از سانحه و اختلالات خواب را گزارش دادند
- 41% از روانشناسان احساس فرسودگی شغلی میکردند و 30% از آنان گزارش کردند که قادر به پاسخگویی به نیازهای بیان شده توسط مراجعان نیستند
در زیر به 4 نشانه از فرسودگی شغلی در دوران همهگیری کرونا اشاره شده است که فراتر از خستگی، عصبانیت و افزایش بیماریهای جسمانی است و در صورت مزمن شدن میتواند منجر به مشکلات روانی و جسمانی بیشتری شود.
1.کمبود احساس همدلی یا غرق در تجارب روانی و دردهای عاطفی بیماران خود شدن
ممکن است اصطلاح "خستگی شفقت" را شنیده باشید. یک رابطه معکوس بین همدلی و فرسودگی شغلی وجود داد. وقتی به مدت زمان طولانی با درخواستهای بیشمار بیماران آشفتهحال روبرو شویم احساس میکنیم که غرق در درد آنها میشویم و قادر به حفظ مرزهای سالم عاطفی نیستیم و یا برعکس به کم شدن حس همدلی در ارتباط با بیماران منجر شود.
خستگی شفقت ممکن است به شکل افکار و احساسات عدم کفایت(دیگر نمیدانم بتوانم به کسی کمک کنم)، تهی شدن(چیزی برای ارائه به مراجعانم ندارم) و کمتر شدن توانایی برای همدلی و در نتیجه به گسسته شدن و فاصلهگیری از مراجعان ختم شود. اگر این مشکل پیگیری نشود تبدیل به بدبینی و در نهایت فرسودگی شغلی و آسیب روانی میشود
2.فرار از واقعیت کنونی
درباره این مورد کمتر صحبت شده با این حال بسیار مهم و مربوط است. استعفای بیمقدمه از محل کار، تغییر شغل، مهاجرت به شهر،کشور جدید نمودهایی از این مشکل هستند، هر تصمیمگیری تکانهای و تصمیمات بزرگ و شتابزده برای زندگی ممکن است به منزله فرار از واقعیت کنونی باشد. برخی از راههای فرار از واقعیت مثل حاضر نشدن سرکار و گذراندن آن زمان برای تماشای بیش از اندازه تلویزیون ممکن است چندان زیانبخش نباشد و در واقع برای برگشت به حالت قبلی مفید باشد با این حال ارزش توجه و مراقبت را دارد.
- از دست دادن عادتهای سالم روزمره
ساعت زنگدارتان پیام میدهد و شما مدام آن را موکول به 5 دقیقه دیگر میکنید، به درستی غذا نمیخورید، دیگر ورزش نمیکنید، قبلا مدیتیشن و یوگا کار میکردید و اکنون نیازی به آن نمیبینید،با عزیزانتان کمتر وقت صرف میکنید و ...اینها میتواند نشانهای فرسودگی شغلی باشد
تغییر عادتهای روزمره میتواند نتیجه فشار بیش از حد برای تطبیق دادن خود با افزایش بهیکباره مراجعانتان باشد. بسط دادن برنامه کاریتان برای مراجعان جدید به خودی خود و به طور موقت مسألهای نیست با این حال بر هم خوردن زیاد و پیدرپی زمان شخصیتان میتواند حس برهم خوردن مرزهای شخصیتان را در پی داشته باشد. حفظ عادتهای روزمره سالم مانند داربستی است که ما را در مواقع بحرانی سرپا نگه میدارد.
4.فقدان احساس لذت و رضایت
فرسودگی شغلی میتواند به صورت احساس بیانگیزگی و عدم توانایی در احساس شادی و هیجان و لذت خود را نشان دهد. لیست کارهایی که باید انجام دهید تحملناپذیر به نظر میرسد و حتی فعالیتهایی که در گذشته ما را سر ذوق میآورد اکنون کاری سخت به نظر میرسد. این مسأله ممکن است به این واقعیت مربوط باشد که ما احساسات مثبت را از نکات مثبت شغلیمان مانند مفید بودن، تأثیرگذاری مثبت بر زندگیها و دیدن نتایج مثبت کاریمان به دست میآوریم.
در زمان همهگیری، عوامل استرسزایی که بیماران تجربه میکنند ثابت و مزمن است که این عوامل شرایط روانی موجود آنها را هم تشدید میکند. در این موقعیت ما معمولا شاهد بازگشت مراجعانی هستیم که دوره درمان آنها اتمام یافته بود. مدت زمان درمان به طول میانجامد و ممکن است پایان نزدیکی با توجه به دوره همهگیری و عوامل استرسزا، برای آن دیده نشود. و این شرایط خلاء ای در کار ایجاد میکند و موقعیتی را ایجاد میکند که تقویت مثبت شغلی کمی را برایمان به همراه داشته باشد.
(میشه در انتها گفت بعدا در مورد مقابله با فرسودگی شغلی روانشناسها بیشتر گفته میشه)
شما نمیتوانید به کودکتان خوابیدن را آموزش دهید زیرا او از قبل میداند که چگونه بخوابد. خواب عملکردی بیولوژیکی است که او میتواند از دوران جنینی انجام دهد.
شما به فرزندتان آموزش ندادهاید که نفس بکشد، مدفوع کند یا گازمعدهاش را دفع کند؛ با این حال آنها به نوعی سعی میکنند شما را متقاعد کنند که این عملکرد بیولوژیکی خاص تحت کنترل شماست.
شما به فرزندتان یاد نمیدهید که در شب به شما نیاز داشته باشد. آنها از قبل به شما نیاز داشتهاند؛ درواقع بیشتر به آنها یاد دادهاید که به شما اعتماد کنند.
شما به فرزندتان یاد ندادهاید که شب بیدار شود. مغز آنها این کار را انجام میدهد تا آنها را ایمن نگه دارد.
شما به آنها نیاموختهاید که در دوران شیردهی به خواب بروند. انسان ها هزاران سال به این شکل تکامل یافتهاند تا اطمینان حاصل شود که مادر و نوزاد استراحت میکنند.
شما با "به موقع" پاسخ دادن به کودک خود عادتهای بدی ایجاد نکردهاید و نخواهید کرد. شما در حال ساختن رابطهای ایمن هستید.
نویسنده: Paula morales mcdowell
مترجم: نیکناز دیانی
نگاره دلبستگی کسی است که کودک دوستش داشته و به او اعتماد دارد. مهمترین نگاره دلبستگی برای کودک مادر و پدر است اما کودکان میتوانند با دیگر اعضای مهم زندگی خود هم رابطه دلبستگی ایمن داشته باشند. مادربزرگ و پدربزرگ و مربیان مهدکودک و ...
داشتن روابط دلبستگی دیگر در زندگی برای کودک سازنده است. داشتن دو نگاره ایمن دلبستگی بهتر از داشتن یکی است و نتایج مثبتی را در تحول کودک در طولانیمدت نشان داده است.
اگر کودک ارتباطش را با یکی از نگارههای دلبستگی از دست دهد، احتمالا ناراحت خواهد شد. کودک ممکن است گوشهگیر شده و به شما نشان دهد که دلش برای آنها تنگ شده است، به دنبال میگردد و در موردش صحبت میکند.
میتوانید به کودک کمک کنید احساساتش را نامگذاری کند، عکسهایشان را نشانش دهید و به دنبال موضوعات مشترکشان بگردید: "دلمون برای بابابزرگ تنگ شده، نه؟" "مامانبزرگ اینو برات گرفته بود"، "تو و بابا این بازی رو میکردید".
به یاد داشته باشید که کودکتان رابطه خود را با دیگران خواهد داشت، این موضوع که کودکتان وابسته و دلتنگ شخص دیگری شود شاید گاهی برایتان ناراحتکننده باشد اما به یادآوری رابطه منحصربه فرد کودک با شما، خیالتان را راحت خواهد کرد!
پایین بودن اعتماد به نفس اغلب منجر به چیزی میشود که آن را کمرویی میدانیم. اما اگر عمیقتر به کمرویی نگاهی بیندازیم پی میبریم که در لایههای زیرین مشکل عمیقتری وجود دارد. ما نسبت به خود، بدگمان هستیم و این بدگمانی نسبت به خود این حس را میدهد که گویی دیگران دلایل خوبی برای دوست نداشتن ما، زیر سؤال بردن افکار و رفتار ما و تمسخرمان دارند. این حس باعث میشود که ما از دنیای پیرامون خود بترسیم، سعی میکنیم کسی صدایمان را نشنود، جرأت نشان دادن چهرهمان را نداریم، از جمع گریزانیم چون فکر میکنیم سوژه خوبی برای تمسخر و تحقیر دیگران هستیم. کمرویی و خجالت ما موضع پیشگیرانهای در مقابل ضرباتی است که تصور میکنیم دیگران بر ما وارد خواهند کرد. خجالتی بودن ما ریشه در احساس بیارزشی دارد.
به عنوان یک فرد کمرو، خود را غریبهای در شهری بیگانه میبینیم که در آن هیچکسی را نمیشناسیم، از اینکه وارد رستورانی شده و غذا سفارش دهیم دچار وحشتیم. احساس میکنیم از دایره دوستی و محبت دیگران خارج هستیم. انگار که مطمئنیم هدف تمسخر و تحقیر دیگران قرار خواهیم گرفت. سرزنشگریهایی که در گفتن آن به خود مهارت داریم را به دیگران نسبت میدهیم و از آنها میترسیم. تصورمان از خود را در دیدگاههای دیگران مییابیم. از رفتن به فروشگاه لباس و خرید کردن وحشت داریم، فروشنده حتما متوجه خواهد شد که فرد شیک پوشی نیستیم، پول کافی نداریم، حتما از وزن نامتناسب ما وحشت خواهند کرد، گویی ما حق نداریم لباسی زیبا برای خود داشته باشیم. ما از مهمانی گریزانیم، حتما دیگران تصور میکنند که ما کسلکننده و بیانرژی هستیم و کاش در آن جمع حضور نداشتیم، و هزاران تصور دیگر.
فرانتس کافکا، رماننویس مشهور که گفته میشود از خودش تنفر داشت خود را در نقش یک سوسک تصور میکرد. این تصور برای خیلی از افرادی که خود را تحقیر میکنند آشناست. اگر از خود بیزار باشیم، معمولا با همه حیوانات کمتر دوستداشتنی همانندسازی میکنیم: کرگدن، عنکبوت و ... ما اغلب در گوشه و کناریم، از سایهمان هم فرار میکنیم. جای تعجب نیست که با این دنیای درونی آکنده از این احساسات در نهایت "خجالتی" باشیم.
راهحل این نیست که برای اعتماد به نفس بیشتر تقلا کنیم. بلکه باید روی تصوراتی که به دیگران نسبت دادهایم و اغلب درونمان هستند تأمل کنیم. ما باید این نفرت را به ریشههای آن برگردانیم، جایی که از آن سربرآورده و نیرویش را برای آلوده کردن تصوراتمان نسبت به همه کسانی که با آنها در ارتباطیم خالی کنیم؛ انسانها ما را تحقیر نمیکنند، به دنبال سرزنش کردن ما نیستند و ...اینها قطعیتهای ذهن ماست و نه کاری که آنها انجام میدهند. ما مجبور نیستیم صدایمان را پایین بیاوریم، خود را از جمعها کنار بکشیم، با حالت شرمآوری وارد مهمانی شویم و این ترسها را با خود به دوش بکشیم. زمانی که متوجه تحریفات ذهنی خود شویم میتوانیم این تصورات را کنار بگذاریم و با دنیایی در ارتباط باشیم که هدفی جز خاموشی احساس دوستداشتنیبودنمان داشته باشد
خلقوخو یا سرشت اولیه به مجموعهای از تفاوتهای فردی زیستی در نوزاد اشاره دارد که در تمایلات رفتاری او از بدو تولد آشکار بوده و در طول مراحل رشد باقی میمانند. این تفاوتهای فردیِ درونزاد در نوزاد، بلوکهای سازندهی شخصیت منحصر به فرد او در سالهای آینده را شکل میدهند. در واقع شخصیت، ترکیبی از ویژگیها و ترجیحات ذاتی نوزاد در تعامل با محیط و تجربههای حاصل از آن است.
یافتههای مطالعات طولی الساندرا پیونتلی، عصبشناس و روانکاو ایتالیایی، بر روی دوقلوها، از دوران جنینی تا سه سالگی آنها، حاکی از آن است که این کودکان از زمان زیستن در رحم مادر، تفاوتهایی را در رفتار و نحوهی ارتباط با محیط نشان میدادند؛ تفاوتهایی که تا سالهای بعدی زندگی نیز مشهود بودند. بهطور دقیقتر، از دههی پنجاه میلادی پژوهشهایی صورت گرفتهاند که در آنها ۹ عامل خلقوخویی شناسایی شده است. این عوامل عبارتند از:
۱) سطح فعالیت: نوزاد چقدر از نظر حرکتی فعال یا کمتحرک است،
۲) آهنگین/ریتمیک بودن و نامنظم بودن: آیا خواب و بیداری او در فواصلی معین و قابلپیشبینی رخ میدهد یا اینکه از نظم خاصی پیروی نمیکند؟،
۳) گرایش-انزوا: او چقدر به سمت بیرون و به اطراف تمایل دارد و با محیط ارتباط برقرار میکند،
۴) سطح سازگاری: او چهطور و با چه سرعتی با شرایط جدید سازگار میشود،
۵) آستانهی حسی: او چقدر به محرکهای حسی در محیط پاسخ میدهد،
۶) شدت واکنشها: او با چه کیفیتی به محرکهای محیطی پاسخ میدهد،
۷) کیفیت خلق: چقدر گریه میکند و چقدر میتوان او را به عنوان نوزادی خوش اخلاق توصیف کرد،
۸) حواسپرتی: آیا او به محرکهای گوناگونی در محیط توجه میکند یا بر روی محرکهای محدودی متمرکز میشود، و
۹) پایداری توجه: توجه او برای چه مدتی بر روی یک محرک ثابت میماند؟
توجه به این تفاوتهای فردی در نوزاد توسط والدین از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ چرا که میتواند بهعنوان ابزاری برای شناختن نوزاد و برقراری رابطه با او باشد. از سوی دیگر، پژوهشهای انجامشده بر روی خلقوخوی نوزاد نشان دادهاند که این ویژگیهای ذاتی در نوزاد، توانایی والدین در انطباق با نیازهای او و همچنین سبک فرزندپروری آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. درواقع، اینکه هر یک از والدین تا چه حد از نظر خلقوخویی به نوزادشان شباهت دارند یا با او متفاوت هستند، پیشبینیکنندهی نیرومندی از کیفیت رابطهی میان آنها است. آگاهی والدین از این تفاوتها و شباهتها، به آنها کمک خواهد کرد تا بتوانند بهطور نسبی و با انعطافپذیری، از ترجیحات خلقوخویی خودشان فراتر رفته و خود را با خلقوخوی منحصربهفرد نوزادشان هماهنگ کنند.
اضطراب وجودی چیست؟
اضطراب وجودی مثل اضطرابهای دیگر است اما ریشه در موجودیت و هستی ما دارد. اضطرابهای معمول ما سؤالهای سادهتری از ما میپرسند، مثل اینکه "اگه موقع رانندگی ترمز ماشین از کار بیفته چی میشه؟!" و شما هم میتوانید پاسخهای سادهای به آن بدهید مثل اینکه "ترمزهای ماشین هفته پیش چک شدند!".
اما اضطرابهای وجودی شما سؤالاتی را مطرح میکنند که پاسخ دادن به آنها دشوار است. اضطراب وجودی شما ممکن است سؤالاتی در مورد وضعیت دنیا و آینده شما از شما بپرسد: اگر سطح آب دریاها بالاتر بیاید چه میشود؟ اگر گونههای دیگری از ویروس کرونا به سراغمان بیاید چه اتفاقی میافتد؟ و اگر قرار باشد قرنطینه را تا انتها رعایت کنیم روابطمان چه خواهد شد؟
باید اعتراف کنیم که سؤالاتی که اضطراب وجودی ما مطرح میکند سؤالات نسبتاً معقولی است. مشکل این است که شما پاسخ قطعی برای هیچ یک از آنها ندارید. پس چطور میتوانید خیال خود را راحت کرده و اضطراب خود را فرو بنشانید؟ آن هم در دنیایی که نگرانیهای بزرگی وجود دارد که گاه وجود شما را ناایمن میکنند.
واکنش بدن ما به اضطراب
در برابر چنین حوادث آشفتهای که در جهان رخ میدهد واکنشهای اضطرابی غیرمعمول نیست و کاملا معتبر است. وقتی مغز ما تهدیدی را درک میکند، بدن ما کنترل آن را به عهده میگیرد. ما ممکن است به فراخور شرایط وارد حالت جنگ و گریز یا فریز شدن (ثابت ماندن) شویم. یک خبر بد در تلویزیون کافی است تا این واکنشها در ما فعال شود حتی اگر هیچ خطر فوری در خانهتان شما را تهدید نکند. در چنین شرایطی ممکن است تپش قلب بگیرید یا عضلاتتان سفت شود. این به این خاطر است که بدنتان سعی دارد شما را در برابر یک تهدید فیزیکی محافظت کند. مغز شما به خوبی خطرها را درک میکند اما نمیتواند به خوبی تمایزی بین تهدیدهای فیزیکی و تهدیدهای وجودی و انتزاعی قائل شود. انرژی تحریکشده شما نمیتواند صرف جنگ و گریز در برابر تهدیدی واقعی شود بنابراین جایی جز بدن برای جوشیدن ندارد. این موضوع اغلب به واکنشهای گسستی منجر میشود، گویی ذهنمان تعطیل میشود و چیزی احساس نمیکنیم.
چطور با این اضطرابها مقابله کنیم؟
میزان استفاده از رسانهها را کمتر کنید:
دو قرن پیش، انسانها ارتباطات جهانی با یکدیگر نداشتند، آنها فقط باید نگران بلایایی بودند که در مجاورتشان رخ میداد. در حال حاضر ما تلفن و اینترنت داریم و از واقعه بدی که همزمان در گوشه و کنار دنیا اتفاق میافتد باخبر هستیم. مطلع بودن و همدلی و در صورت لزوم کمک به انسانهایی که درگیر بلایایی هستند بسیار خوب است اما باید ظرفیت ذهن خود را نیز برای کنترل این اخبار ناخوشایند و فاجعهبار در نظر بگیریم. گاه با شیوههایی نظیر کنترل زمان استفاده از رسانهها میتوان همزمان از اخبار آگاه بود ولی غرق در آن نشد.
راهی برای اضطراب خود به بیرون پیدا کنید:
وقتی بدن شما در حالت ترس است، نشستن و خواندن اخبار و به اشتراک گذاشتنشان با دوستان کاری درست به نظر نمیرسد. در عوض بدنتان تمایل دارد از کورتیزول و آدرنالین ایجاد شده برای دویدن، مبارزه و پیدا کردن پناهگاهی استفاده کند. این اجازه را به این تمایل طبیعی و غریزی بدنتان بدهید. میتوانید با ورزش، پیادهروی یا نظافت مقداری از این اضطراب را به بیرون رها کنید. اگر تمایل به واکنشهای گسستی اضطراب دارید بدنتان را در حالت راحتی و امنیت قرار دهید، فیلم مورد علاقهتان را تماشا کنید و برای خود چیزهایی را فراهم کنید که احساس آرامش به شما میدهند.
گاهی تاریخ را مطالعه کنید
اگر تاریخ را مطالعه کنید پی میبرید که فجایع و بلایا چیز جدیدی در جهان نیستند. در هر دوره از دنیا، چه جدید و چه قدیم، انسانها نگران این بودند که دنیا به آخر کار خود نزدیک میشود. طاعون، بلایای طبیعی، جنگ و تحولات سیاسی در هر زمانی وجود داشتهاند.
گاهی تاریخ به شما یادآوری میکند که آنچه تجربه میکنید لزوماً چیز جدیدی نیست. انسانها هزاران سال است که در حال بازسازی دنیا هستند. همه آنها ممکن است مانند ما گیج و وحشتزده بودند اما در نهایت راهی یافتهاند.
نویسنده: آماندا دادسن