مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

شکاف و از هم گسیختگی / ترمیم و بازسازی

شکاف و از هم گسیختگی / ترمیم و بازسازی

بسیاری از تنش های موجود در روابط را میتوان از دید مفهومی که در روان درمانی مورد استفاده قرار میگیرد توضیح داد : ایده شکاف و از هم گسیختگی  / ترمیم و بازسازی

از دید درمانگران هر رابطه‌ای در معرض لحظاتی از  ناکامی و یا به عبارتی "از هم گسیختگی و شکاف" است یعنی وقتی اعتمادمان را به کسی که به او عشق میورزیم و از نظر ما مهربان است و میتواند نیازهای ما را درک کند از دست میدهیم

این گسست‌ها اغلب خفیف هستند و از دید افراد دیگر ممکن است حتی به چشم نیایند: فرد نمیتواند به گرمی به احوالپرسی دیگری پاسخ دهد، یکی از زوجین سعی دارد ایده‌ای را به همسرش توضیح دهد و او شانه‌هایش را بالا انداخته و با بی‌میلی میگوید که نمیداند همسرش از چه چیزی حرف میزند، در جمع دوستان، فرد پاسخ شریک زندگی‌اش را به سردی میدهد. گسستگی میتواند جدی‌تر هم باشد: فرد پارتنرش را احمق مینامد و در را میکوبد، تولدش را فراموش میکند و یا یک رابطه خارج از ازدواج را شروع میکند.

این از هم گسستگی‌ها در یک رابطه به خودی خود اطلاعاتی در مورد چشم‌اندازهای ادامه آن رابطه نمیدهند، ممکن است گسست‌های مداوم و نسبتا شدیدی به وجود بیاید و لزوماً رابطه تمام نشود و یا ممکن است در یک رابطه لحظه‌ای پرتنش بر سر یک اختلاف جزئی رخ دهد و همه چیز به سمت اتمام آن رابطه پیش برود.

آنچه تفاوت را تعیین میکند چیزی است که درمانگران مشتاقند آن را به ما بیاموزند: ظرفیت آنچه که آن را "ترمیم" مینامیم. ترمیم اشاره به تلاش دو شخص برای جلب اعتماد یکدیگر و جای گرفتن دوباره در ذهن دیگری به عنوان فردی شایسته و دلسوز و کسی که میتواند به اندازه کافی نیازهای آنها را درک کند،‌است.همانطور که روان‌درمانی اشاره دارد، ترمیم فقط یک ظرفیت بین ظرفیت‌های دیگر نیست بلکه تعیین‌کننده اصلی بلوغ هیجانی هر فرد است و این همان چیزی است که ما را به عنوان بزرگسالانی واقعی تعریف میکند.

ترمیم خوب به حداقل چهار مهارت نیاز دارد:

1.توانایی عذرخواهی

عذرخواهی ممکن است آنطوری که به نظر میرسد ساده نباشد چون فقط چند کلمه نیست که گفته میشود بلکه هزینه واقعی آن عشق به خود است، اگر کسی را خود را غیرقابل تحمل میداند اعتراف به اینکه کار احمقانه‌ای کرده، ‌از نظر عاطفی نامتعادل است،‌کنترل‌گر و تندخو است،‌ انتظاری بیش‌ از اندازه است. ممکن است بر موضع خود پافشاری کنیم و از گفتن متاسفم سرباز بزنیم نه به این خاطر که بیش از حد از خودمان رضایت داریم بلکه دقیقاً به این دلیل که احساس دردناک ناشایستگی‌ در ما برایمان بسیار نمایان میشود.

2.توانایی بخشش

پذیرش عذرخواهی به اندازه عذرخواهی کردن میتواند مشکل باشد. برای انجام آن ما باید تا قسمتی همدلانه با این موضوع برخورد کنیم و درک کنیم که چرا افراد خوب(که شامل ما نیز میشود) میتوانند کارهای بدی انجام دهند نه به این خاطر که شرور هستند بلکه به این خاطر که آنها به دلایل مختلف میتوانند خسته، غمگین، نگران یا ضعیف باشند. وقتی چنین بخششی به نظرمان غیرممکن بیاید، درمانگران صحبت از یک دفاع ذهنی که به "دوپاره سازی" معروف است به میان می‌آورند. اینکه برخی از افراد را به طور کامل خوب و برخی به همان سادگی وحشتناک هستند. ما با تقسیم بشریت به خوب و بد، به ظاهر خود را از خطر احساس ناامیدی و یا احساسات دوسوگرایانه بالغانه محافظت میکنیم. فردی که به نظرمان پاک و کامل بود و میتوانستیم او را با تمام وجود دوست داشته باشیم،به طور کاملا ناگهانی وحشتناک در نظرمان جلوه میکنند و ما هرگز نمیتوانیم آنها را ببخشیم.

ما به گسست‌ ادامه میدهیم چون داستان تکرار‌ ‌شونده‌ای را برایمان تایید میکند که اگرچه بسیار غم‌انگیز است،با این‌حال در نظرمان امن به نظر میرسد: اینکه تعهدات عاطفی همیشه خطرناک هستند، به دیگران نمیتوان اعتماد کرد و امید توهمی بیش نیست و در نهایت همه ما اساساً تنها هستیم.

  1. توانایی آموزش دادن

پشت هر شکاف و گسستگی،‌ تلاش ناموفق یک شخص برای آموختن چیزی به دیگری وجود دارد. موضوعی که میخواستند بیان کنند، با این حال از کوره در رفتند و یا بدخلق شدند: ‌چیزی در مورد نحوه رفتار با والدین یا کاری که باید در مورد رابطه کرد،‌ اینکه چطور باید از فرزندمان مراقبت کرد یا چطور مسائل مالی را مدیریت کرد،‌ و با این وجود، این تلاش به یکباره شکست میخورد و همه چیز در مورد هنر خوب آموزش دادن فراموش میشود،‌ هنری که تا حد زیادی به توانایی شخص مقابل برای درک آنچه از آنها میخواهیم بستگی دارد.معلمان خوب همیشه به دنبال نتایج معجزه‌آسا نیستند،‌آنها میدانند که ذهن انسان در برابر ایده‌های نو مقاومت میکند.آنها برای حفظ آرامش در برابر ناکامی‌های اجتناب‌ناپذیر روابط، انتظار مشکلاتی از این قبیل را در ارتباطات بین‌فردی دارند. آنها فریاد نمیزنند چون عقیده ندارند که ذهن‌ها کاملا باید همسان باشد.وقتی سعی دارند مطلبی را تفهیم کنند فشار زیادی وارد نمیکنند. آنها به شنونده خود زمان میدهند و به عنوان یک احتمال این را در نظر میگیرند که ممکن است در نهایت مجبور باشند به دو واقعیت ذهنی احترام بگذارند و در پایان این را میپذیرند که همیشه ممکن است سوءتفاهم‌هایی با اشخاصی که بسیار دوست دارند به وجود بیاید.

4.توانایی آموختن

احساس آزرده شدن از صحبت‌های کسی بسیار راحت‌تر از آن است که باور داشته باشیم آنها ممکن است در پس این صحبت موضوع مهمی برای گفتن به ما داشته باشند. ما معمولا ترجیح میدهیم به جای اینکه تمرکز بر محتوای آنچه که شخص میخواهد به ما انتقال دهد، به نحوه انتقال او توجه کنیم.آسان نیست که تصور کنیم ما در خیلی از زمینه‌ها نیازمند آموزش و مانند یک یادگیرنده مبتدی هستیم. کسی که ترمیم‌کننده خوبی است اساساً یک یادگیرنده خوب است.این‌گونه افراد نسبت به دریافت اطلاعات و دیدگاه‌های جدید اشتیاق دارند و جای تعجبی برای آنان ندارد که کسی انتقادی از آنها مطرح کند بلکه حتی این نشانه‌ای است که فردی به اندازه کافی روی رابطه‌شان سرمایه‌گذاری کرده تا متوجه اشکالاتی در زمینه‌‌هایی شود و در سایه امنیت رابطه‌شان چیزی را به آنها ارائه میدهد که هیچ کس دیگری زحمت آن را به خود نمیدهد: یک بازخورد

در سنت کینتسوگی ژاپن قطعات شکسته کوزه و گلدان‌ها با ماده‌ای طلا‌ مانند به هم چسبانده و ترمیم میشود و این به عنوان راهی برای تاکید بر اهمیت انسانی هنر ترمیم در نظر گرفته میشود،‌ کینتسوگی راهی برای ترمیم است که گسست‌ها و شکاف‌ها را به عنوان بخشی از زندگی تقدیس میکند و نه پایانی بر داستان آن.

 

ما نیز باید کاری مشابه برای رابطه‌های خود انجام دهیم.داشتن رابطه‌‌ای بدون لحظه‌های گسست بی‌شک خوب است،‌ اما یک دستاورد عالی‌تر این است که بدانیم چگونه با رشته‌های گرانبهای طلای عاطفی، گسست‌های موجود در رابطه‌مان را وصله و ترمیم کنیم: رشته‌هایی مانند پذیرش خود، صبر، فروتنی، شجاعت و مقدار زیادی مهربانی

کودکی و تاثیرات آن در زمان حال

کودکی و تاثیرات آن در زمان حال

اگر زنده هستیم و کم و بیش فعالیت داریم، اگر گهگاه قادر به لذت بردن از چیزهایی هستیم، اگر میتوانیم نسبت به دیگران مهربان و قدردان باشیم، اگر اعتیاد نداریم و یا مایل به ادامه زندگی با همه رنج‌ها و دردهایش هستیم به احتمال زیاد کسانی در همان اوایل ما را خیلی دوست داشته‌اند. آنها ممکن است در حال حاضر بسیار دور از ما زندگی کنند،علائق مشترکی با ما نداشته باشند و شاید وقت صرف کردن با آنها کمی کسل‌کننده به نظر برسد و با این وجود ما عمیقاً به آنها بسیار وفادار هستیم و در قلبمان میدانیم که ما همه چیز را مدیون آنها هستیم.

وقتی میگوییم کسی به ما عشق ورزیده است چیزی که در واقع ما به طور ضمنی به اشاره داریم کسب مجموعه ای از مهارت‌های هیجانی است. این مهارت‌ها به طور رسمی به ما منتقل نشده اند بلکه ما آنها را در گستره زندگی روزمره‌مان آموخته‌ایم.ممکن است در آشپزخانه، در جریان یک گردش در جنگل و یا بعد از شنیدن داستانی قبل از خواب اتفاق افتاده باشد و بدین‌گونه ما در جریان دوست داشته‌شدن آموزش هیجانی جامعی دریافت کردیم، موارد زیر برخی از آموخته‌های حاصل از دوست داشته شدن هستند:

  • تحمل

بعضی وقتها همه چیز بد به نظر میرسید، چشمهایمان خیس از اشک و یا برآشفته از خشم بودیم. حس میکردیم که دنیا از هم میپاشد و ما نمیتوانیم ادامه دهیم،آنها این وضعیت را برایمان آسان میکردند تا جایی که میتوانستیم بار دیگر آرام نفس بکشیم.آنها تحمل تاریکی شب را برایمان آسان میکردند و به ما اطمینان میدادند که هنگام طلوع خواهد رسید. آنها ظرفیت تحمل ترس‌ها و رنج‌هایمان را در ما بالا بردند.

  • عشق به خود

آنها به ما این حس را دادند که برایشان ارزشمندیم و بنابراین روزی برای خودمان هم ارزشمند خواهیم بود. اگر چیزی ساختیم یا ایده‌ای داشتیم، حتی اگر به طور کامل هم محقق نشده بود، میتوانستیم با آنها در میان بگذاریم. وقتی وارد آشپزخانه میشدیم نه هر بار ولی احتمالا به دفعه های کافی، آنها سر بلند میکردند و نشانه‌های خوشحالی در چشمانشان نمایان میشد. آنها ممکن بود برای ما اسمی انتخاب کرده باشند: قهرمان کوچک، دختر شیرین و ....،در دوره نوجوانی احتمالا نمیخواستیم این اسم استفاده شود و حتی خجالت میکشیدیم که همکلاسی‌هایمان آن را بدانند اما این نام به عنوان یک سمبل مخفی از یک بستر هیجانی باقی ماند که آرامش و اعتماد‌به‌نفس‌مان را میتوانستیم بر پایه های آن بنا کنیم.

  • بخشش

بعضی وقتها ما کار اشتباهی انجام میدادیم: کتابی را فراموش کردیم، میزی را خراشیدیم، با کسی به تندخویی برخورد کردیم و یا از عصبانیت منفجر شدیم و پرخاش کردیم.میتوانست تنبیهی سخت برای آن در نظر گرفته شود با این حال نشد.آنها با گذشت کردن دلایلی را برای رفتار ناخوشایند ما در نظر میگرفتند، اینکه ما خسته بودیم یا اینکه هرکسی ممکن است این کار را بکند، هیچ‌کسی کامل نیست،آنها بخشیدن خود و دیگران را به ما یاد دادند.آنها یاد دادند که نیازی نیست کامل باشیم تا لیاقت وجود داشتن را داشته باشیم.

  • صبر

زمان زیادی طول کشید تا توانستیم دست به سازی ببریم،نوشتن را یاد بگیریم یا بتوانیم بیسکوئیت درست کنیم،آنها بر سرمان فریاد نزدند،تمسخرمان نکردند یا عصبانی نشدند.آنها هنر انتظار کشیدن برای پدید آمدن چیزهای خوب را به ما آموختند،‌آنها انتظار نتیجه‌های فوری از ما نداشتند از این رو ظرفیت صبر کردن را در ما هم ایجاد کردند.

  • ترمیم

اتفاقات بدی هم در این میان افتاد، آنها سخنان ناخوشایندی به ما گفتند و ما هم گفتیم،احساس کردیم از آنها نفرت داریم اما آنها همچنان پابرجا بودند، خشم‌مان را دیدند و آن را از ما گرفتند‌ و اینگونه به ما ترمیم را آموختند،اینکه ‌اوضاع میتواند خیلی بین ما بد باشد با این حال قابل اصلاح است،‌اینکه میتوان منعطف بود و اینکه وقتی پای عشق در میان باشد فرصت‌های دومی را باید در نظر گرفت.

 

با برخی از این درس‌ها و موارد دیگر، ما افرادی پرورش یافتیم که میتوانند نسبت به خود مهربان باشند، با خطاهای خود مدارا کنند، نسبت به دیگران دلسوز باشند و توانایی تسلیم نشدن و ادامه دادن را داشته باشند.

ما فقط دوست داشته نشدیم بلکه آموزشی را دریافت کردیم که تأثیرش را هر زمان که نسبت به کسی اهمیت میدهیم،‌با مهربانی و شفقت با خود ارتباط برقرار میکنیم یا خود را برای مواجهه با سختی‌ها به اندازه کافی قدرتمند حس میکنیم،‌میبینیم.

والدشدگی در دوران کودکی

والدشدگی در دوران کودکی

14 نشانه‌ای که حاکی از والدشدگی شما در دوران کودکی‌تان است:

والد‌شدگی زمانی رخ میدهد که کودک مجبور میشود نقش یک بزرگسال را بر عهده بگیرد. خیلی از کودکان وادار میشوند تا نقش مراقب را برای خواهر و برادر کوچکتر و یا نقش یک داور را در مشاجرات والدینشان ایفا کنند. وقتی که والدین نمیتوانند حضور کاملی در زندگی داشته باشند،‌کودکان از لحاظ تحولی در موقعیت‌های نامناسبی قرار میگیرند.

والدشدگی در یک پیوستار قرار دارد و سطوح متفاوتی از آسیب را ایجاد میکند. همچنین میتواند منجر به خصوصیاتی در شما شود که در حوزه‌های خاصی از زندگیتان میتواند برای شما مفید باشد مانند مسئولیت‌پذیری زیاد یا یک مراقب عالی بودن. بنابراین میتوان آن را به کلی بد در نظر نگرفت اما این امکان هم وجود دارد که برای کودک و بزرگسالی‌اش فاجعه‌بار شود.  ما باید تعادل درستی بین مسئولیت پذیری و ساختار مندی و از طرف دیگر بازی و تفریح برقرار کنیم.

کودکانی که والد‌شدگی را تجربه کرده‌اند اغلب با خوش‌گذرانی مشکل دارند و به راحتی نقش مراقب را ایفا میکنند. ارزش خود را با آنچه میتوانند برای دیگران فراهم کنند میسنجند. با ساختارمند بودن احساس بهتری از بازی یا بداهه‌پردازی به آنها میدهد

نشانه‌هایی که خبر از والدشدگی شما در دوران کودکی‌تان میدهد:

  1. درحالی بزرگ شده‌اید که همیشه احساس میکردید باید مسئولیت‌پذیر باشید.
  2. با بازی کردن و کمی بی‌قاعده و فارغ بودن مشکل دارید
  3. دوست دارید همه چیز را تحت کنترل داشته باشید.
  4. به مشاجره و مسائل مربوط به مراقبانتان کشانده شده‌اید
  5. احساس میکنید مسئولیت‌هایی به شما داده شده که مناسب سنتان نبوده است.
  6. اغلب با عباراتی مانند "خیلی خوب"‌ و "خیلی مسئولیت‌‌پذیر" مورد تحسین واقع میشدید
  7. احساس میکنید که تکیه به خود خیلی بهتر از اعتماد کردن به دیگران است.
  8. واقعاً به یاد نمی‌آورید که بچگی کرده باشید.
  9. والدینتان در مراقبت از خود و دیگران مشکل داشتند و مسئولیت را به گردن شما می‌انداختند
  10. اغلب احساس میکنید که به یک مراقب برای دیگران تبدیل شده‌اید
  11. مراقبت از دیگران حس خوبی به شما میدهد حتی اگر مجبور باشید قسمت‌هایی از وجودتان را فدا کنید.
  12. احساس همدلی زیاد و توانایی ارتباط نزدیک با دیگران
  13. احساس میکنید که همیشه باید یک میانجی‌گر باشید
  14. احساس میکنید که از تلاش‌های شما قدردانی نمیشود.

اگر هرکدام از این نشانه‌ها را در خود میبینید،‌ با کودک درون خود ارتباط بیشتری بگیرید و اجازه دهید که آن قسمت از خود را تجربه کنید. قسمت بازیگوش کودک درون معمولاً قسمتی است که در جریان والدشدگی آسیب میبیند. این قسمت میخواهد خوشی‌های در لحظه داشته باشد و آزادانه به دور از گناه و اضطراب زندگی کند.

چطور با کودک درون خود ارتباط بگیریم؟

  • آگاه باشید.بپذیرید که کودک درون دارید و تلاش کنید او را بشناسید.باید صدایش را جدی بگیرید و درک کنید که چه خوشتان بیاید یا نه او آنجاست.
  • نیازهای کودک درون خود را بشناسید.خیلی از کودکان در حالی بزرگ میشوند که یاد میگیرند نیازهای آنها مهم نیست و یا برای آنکه دوام بیاورند باید این نیازها را سرکوب کنند.گوش دادن به خود و به رسمیت شناختن نیازهای خود یک مفهوم کاملا غیرمعمول برای شماست. آنچه در دوران کودکی از مراقبان خود دریافت نکردیم دقیقاً چیزی‌ است که به آن نیاز داریم
  • مسئولیتش را بپذیرید.این واقعا دشوار است. شما باید درد ناشی از برطرف نشدن نیازهای کودکی خود را به رسمیت بشناسید. شما باید بپذیرید که عادلانه نبود و به شما آسیب زده است. اکنون بزرگسالی هستید که مسئولیت والدگری خود را بر دوش دارید. مشکلی نیست که بگویید عادلانه نبود و آرزو کنید که ای کاش اوضاع متفاوت بود. اما تنها راه پیش‌رفتن این است که بگویید:" قراره از اینجا به بعد رو خودم به عهده بگیرم، من قهرمان خودم هستم، قرار نیست که همیشه اینطور زندگی کنم"
  • یک والد و یک دوست برای کودک درون خود باشید. فهرستی از آنچه در کودکی دریافت نکرده‌اید و نیازهایی که هنوز باید برآورده شوند تهیه کنید. این برای هرکسی متفاوت است. شاید در کودکی زندگی ساختارمندی نداشته‌اید و اکنون به یک ساختار نیاز دارید. شاید بیش از اندازه ساختارمند بوده‌اید و آنچه که اکنون به آن نیاز دارید آزادی است.
  • راهی پیدا کنید تا مرتباً از کودک درون خود قدردانی کنید.لیستی از مواردی که کودک درون شما ممکن است نیاز داشته باشد در زیر آورده شده.

آنچه کودک درون شما ممکن است به آن نیاز داشته باشد و چطور آن را فراهم کنید:

ساختار:

در طول روز خود ساختار بیافرینید. میتوانید طبق یک برنامه روزمره یک ساعت خواب و ساعت بیداری مشخصی داشته باشید. به این برنامه‌ها متعهد باشید و آن‌ها را دنبال کنید. کودکانی که نقش والد را داشته‌اند معمولا مجبور بودند برای دیگران ساختار ایجاد کنند و نیازهای خود را نادیده بگیرند. راهی پیدا کنید تا ساختاری بیافرینید که برایتان معنی‌دار بوده و به شما احساس امنیت بدهد. 

بازی و آزادی:

لحظاتی از بازی را به زندگی خود اضافه کنید، بدوید، در چمن‌ها دراز بکشید، در باشگاه ثبت‌نام کنید. کاری انجام دهید که احساس سرزندگی کنید.

گروه:

راه‌هایی برای برقراری ارتباط با دیگران پیدا کنید. به دنبال افرادی باشید که ارزش‌های مشترکی با شما دارند و به شما اجازه میدهند که خود حقیقی‌تان باشید. برای روابطی که شما را خسته میکنند محدودیت‌هایی قرار دهید.

عشق و تقویت مثبت:

با خود به مهربانی صحبت کنید و با افرادی که همین کار را میکنند وقت بگذرانید. هر زمانی که خود را سرزنش میکنید سه حرف خوش‌آیند هم در عوض بزنید. زمانی در روز برای خود تعیین کنید و به خود محبت بورزید

سلامت هیجانی:

به خود اجازه احساس و تجربه هیجانات را بدهید، به خود یادآوری کنید که احساسات شما واکنش‌های طبیعی هستند و شما قدرت این را دارید که تصمیم بگیرید با آنها چه کنید.

برای خود چالشی ایجاد کنید که هر روز یکی از این موارد را انجام دهید و برای کودک درون خود دوباره والدگری کنید. به موارد بالا نگاه کنید و تصمیم بگیرید که کدام یک از موارد نیازمند توجه بیشتری از سمت شما هستند و سپس با یک کار ساده که میتوانید هر روز انجام دهید به آن توجه نشان دهید.

 

 

پاندمی تنهایی در دوران کرونا

پاندمی تنهایی در دوران کرونا

برای احساس تنهایی مان در طول دوران قرنطینه چه کاری می‌توانیم انجام دهیم؟

 

تنهایی یک حالت ذهنی ناخوشایند است؛ فرقی ندارد که در حال گذراندن یک پاندمی جهانی باشیم یا جمعه را به تنهایی  پای تلویزیون یا فضای مجازی بگذرانیم.

برای افرادی که در دوران بحران کرونا مجردند، تنهایی و انزوا ممکن است حتی از خود ویروس نیز حادتر و جدی‌تر باشد. با توجه به اینکه برای جلوگیری از انتقال ویروس، فاصله‌گذاری اجتماعی توصیه می‌شود ارتباط گرفتن و دیدن دوستان قدیمی نیز چالش‌زاست چه برسد به اینکه بخواهید برای برقراری رابطه عاطفی، ارتباط عمیقتری برقرار کنید.

در پژوهشی پیرامون بررسی اثرات ویروس کرونا، ۸۰ درصد افراد احساس تنهایی، افسردگی، ناامیدی یا عصبی بودن را  گزارش کردند. در مقایسه با پژوهشی در مورد احساس تنهایی در سال ۲۰۱۸ که نشان می‌داد ۴۶ درصد افراد بالاتر از ۱۸ سال معمولا احساس تنهایی را تجربه می‌کنند، افزایش واقعا چشمگیر بود.

 

در طول دهه گذشته دوستیابی آنلاین به روالی معمول برای ده‌ها هزار انسان مجرد تبدیل شده است. کووید ۱۹ نیز دوستیابی آنلاین را به بالاترین حد خود رسانده زیرا افراد فرصت کمتری  برای مدل قدیمی ارتباط رو در رو دارند. اما آیا این مسئله اتفاق خوبی است؟

 

منافع دوستیابی به سبک کووید

 

ترس از دشواری‌های ناشی از کرونا ممکن است در طولانی‌مدت یکی از منافع این سبک دوستیابی باشد. دلایل زیادی وجود دارد که دوستیابی در طول این پاندمی می‌تواند یکی از بهترین تجارب زندگی شما باشد:

 

سرعت دوستیابی را کاهش می‌دهد.

 تنهایی دشوار است و می‌تواند افراد را به سمت روابط تکانشی سوق دهد. دوستیابی در این دوران افراد را وادار می‌کند که اندکی درنگ کنند و تکانه‌ی دیدن کسی و صمیمی شدن سریع با او را به تاخیر بیاندازند. اگر بخواهم از منظری سنتی تر بگویم فرایند خواستگاری بنا به ضرورت ناشی از این ویروس طولانی‌تر می‌شود که احتمال ارتباطی خالصانه و واقعی‌تر را افزایش می‌دهد. گذشته از تمامی اینها، شما برای کسی خطر می‌کنید که ارزشش را دارد، که برای مدت َطولانی‌تری او را شناخته‌اید. 

 

اولویت‌های واضحی را ایجاد می‌کند.

کووید ۱۹ فرهنگ مان را تغییر داده است. ما را واداشته به اینکه اولویت‌ها و ارزش‌هایمان را بررسی کنیم که این برای دوستیابی اتفاق مثبتی ست. وقتی پارتنرهای احتمالی از اولویت‌های درونی‌شان آگاه باشند، این احتمال بعضی از قرار ملاقات‌ها و انرژی گذاشتن‌های غیرضروری را از بین می‌برد. اگر در طول چنین دورانی فرد مقابلتان آسیب‌رسان باشد،  شما نیز ممکن است تحمل کمتری داشته باشید و چنین افرادی را سریعتر کنار بگذارید.

 

رابطه با خود.

 تنها بودن و اجبار به گزینشی عمل کردن به دلیل پاندمی به افراد این فرصت را می‌دهد که روابطشان با خودشان ‌را ارتقا دهند. حتی در طول زمان­های تنهایی، فرصتی برای خوداکتشافی و رشد وجود دارد. اینکه یاد بگیریم خودمان را دوست داشته باشیم و به خودمان عشق بورزیم برای داشتن ارتباط سالم با دیگری حیاتی است. هر چه بیشتر خودتان را بشناسید، ارتباطتان با دیگران نیز وضوح بیشتری پیدا می‌کند.

 

راهبردهایی برای مقابله با تنهایی

تنهایی یک هیجان بهنجار انسانی است که هر کسی از زمانی به زمان دیگر تجربه‌اش می‌کند. حتی اگر اینطور بنظر نرسد، این احساس فروکش خواهد کرد و ممکن است تا ابد این احساس را تجربه نکنید. مهم است به یاد داشته باشید که تنهایی موقتی است، هرچند ممکن است در آن لحظه به شکل فاجعه‌باری همیشگی بنظر برسد. اگر شما احساس تنهایی می‌کنید، تعدادی از این راهبردها را برای مدیریت کردن این احساس امتحان کنید:

مسیر افکارتان را ثبت کنید. احساس تنهایی می‌تواند باعث شود افکار مخرب یا نادرستی پیدا کنیم.  افکار و احساساتتان را ثبت کنید و به قضاوت‌هایی که در مورد خودتان می‌کنید توجه کنید. اگر متوجه شدید که هنگام فکر کردن به خودتان شفقت کمتری دارید، برای جایگزین کردن آن افکار با فکرهای منصفانه‌تر، آگاهانه تلاش کنید. برای مثال، اگر تنهایی باعث می‌شود فکر کنید «من دوست داشتنی نیستم»، تلاش کنید این فکر را جایگزین کنید «من صفات مثبت بسیاری دارم که سزاوار دوست داشته شدن هستند». هرچه بیشتر این مهارت را تمرین کنید، آسانتر می‌شود.

 

با دوستان و عزیزانتان ارتباط برقرار کنید. مدل‌های متفاوتی از عشق وجود دارد و غالبا ما روابط کنونی مان را بدیهی می‌پنداریم و نادیده می‌گیریم زیرا بر آن چیزی تمرکز می‌کنیم که در حال از دست دادنش هستیم.  با دوستان و خانوادتان ارتباط تلفنی و تصویری برقرار کنید؛ و در زمان مناسب و شرایط امن آنها را حضوری ببینید. روابط صمیمی شما مهم هستند و در طولانی‌مدت به احتمال بیشتری در کنارتان می‌مانند تا غریبه‌ای که در اینترنت پیدا کرده‌اید.

تمرکزتان را تغییر دهید. فکر کردن و صحبت کردن مداوم در مورد چیزی که بیشترین آسیب را به شما می‌رساند آسان است اما خیلی کمک‌کننده نیست. احساستان را احساس کنید، چه شما از آن مطلع باشید چه نباشید حضور دارند اما به طور وسواسگونه درگیر تنهایی‌تان نشوید که باعث می‌شود فاجعه بزرگ و بزرگتر شود. پس از اینکه به احساسات خود توجه لازم را نشان دادید، آگاهانه تصمیم بگیرید که از ذهنتان خارج شوید. به پیاده روی بروید ، خود را سرگرم کنید، یک غذای مفصل برای خود بپزید. هر کاری که باعث حواس پرتی مثبت می شود را انجام دهید تا حالت ذهنی‌تان تغییر کند.  

تنهایی می‌تواند سازنده باشد اگر به آن اجازه دهیم. از افکارتان آگاه باشید و با خودتان با ملایمت رفتار کنید. از این فرصت استفاده کنید تا به خودتان یادآوری کنید از  چه چیزهایی لذت می‌برید، از خودتان بعنوان فرد مجردی که خودش تصمیم می‌گیرد چه چیزی بخورد، چه چیزی را تماشا کند و کجا برود. 

ممکن است در جلب رضایت شرکای عاطفی‌تان گیر کرده باشید و فراموش کرده‌اید که می‌توانید به جایی بروید که واقعا برایتان لذت‌بخش است. ممکن است به یک سریال تلویزیونی علاقه‌ای نداشته باشید و دیگر مجبور نباشید قسمت دیگری از این سریال را به این دلیل که شریک صمیمی‌تان عاشقش بوده تماشا کنید.

جایی در سالهای آتی، زمانی که در رابطه عاطفی قرار می‌گیرید، ممکن است به عقب نگاه کنید و آرزو کنید که ای کاش از آن استفاده بیشتری می‌کردید. فکر می‌کنید در آینده آرزو می‌کنید که ای کاش چه کاری را در زمان مجردی‌تان انجام داده بودید؟ آن را انجام دهید. از تنهایی تان نسبت به بودن با فردی که مناسب‌تان نیست کمتر بترسید. تا زمانی که فرد مناسب‌تان را پیدا کنید، به شناخت و دوست داشتن خودتان بپردازید.

 

 

آیا احساسات منفی می توانند برای شما مفید باشند؟

آیا احساسات منفی می توانند برای شما مفید باشند؟

خیلی از ما یاد گرفته ایم که فقط احساسات مثبت‌مان را نشان دهیم و احساسات دیگرمان را پنهان کنیم.به ما گفته شده که رهبران خوب، دوستان خوب، والدین خوب، خوشبینی، اشتیاق، شفقت و شوخ‌طبعی نشان می‌دهند.

ما همچنین یاد گرفته‌ایم که هیجان‌هایی مانند ناامیدی، ترس، خشم و گناه انرژی همه را کم می­کند، احساسات دیگران را جریحه‌دار کرده و اوقات خوبمان را خراب می‌کنند، به ما یاد داده‌اند که این احساسات را احساسات بد بنامیم و آنها را برای خود نگه داریم.

بیایید به احساسات، نگاه متفاوتی داشته باشیم؛ تمامی احساسات بخشی از تجربه انسانی هستند. نمیتوان شادی را بدون غم، صلح را بدون خشم و شجاعت را بدون ترس تجربه کرد. وقتی به خود اجازه دهیم از میان تاریکی عبور کنیم همانگونه که از میان روشنایی عبور می­کنیم، زندگی غنی‌تر می­شود. بزرگی می­گفت:"کسانی که نمیدانند چطور با تمام قلبشان گریه کنند،‌ نمیدانند چطور هم بخندند".

احساسات شما بر ارتباطاتتان تاثیر دارد، وقتی دیگران نتوانند احساسات شما را بخوانند، حس راحتی نخواهند کرد تا آن چه را که در ذهنشان است با شما در میان بگذارند و یا بدون دلیل مشخصی آشفته می­شوند، اگر در مخفی کردن احساسات خود مهارت دارید، تجربه ای مانند گفتگو با یک دیوار خالی را ایجاد میکنید که باعث شکل‌گیری دیگران خشم، نا‌امیدی و ترس در دیگران می‌شود.چهره های بی حالت بیش از اینکه دیگران را آرام کنند، آنها را گیج می­کنند.

علاوه بر این، احساسات غیرمثبت می­توانند انگیزه­ای برای رفتار سازنده باشند و وقتی در جهت مثبت هدایت شوند ممکن است تحول بزرگی ایجاد کنند. بهتر است یاد بگیرید که احساسات خود را بشناسید که در نتیجه آن رفتار خودتان را توضیح دهید و نیازهای خود را بیان کنید و انرژی خود را در جهت مثبت هدایت کنید.

 

از احساسات غیرمثبت خود به خوبی استفاده کنید.

بیایید به جنبه مثبت از احساساتی که به نظر بد می‌آیند نگاهی بیندازیم. گاهی واکنش‌های شما به این احساسات میتواند مخرب باشد و در مواقع دیگر این احساسات اهداف بالاتری دارند.

 

  • گناه:

پژوهشگران دانشگاه استنفورد دریافتند رهبرانی که تمایلی به احساس گناه نشان می­دهند در ارزیابی‌ها و بازخوردها جزو بهترین رهبران به شمار آمدند. گناه، انگیزه انجام کار خوب و تصمیماتی که برای گروه مفید است را بالا می­برد حتی اگر هزینه­ی فردی در بر داشته باشد. جنبه مثبت گناه، شفقت، مراقبت و بخشندگی است.

  • خشم:

می­توان از خشم برای ایجاد تحولی بزرگ در زندگی استفاده کرد. بسیاری از اتفاقات خوب زندگی بر پایه قدرت جمله" بسیار خب، نشانتان خواهم داد !"شکل گرفته است. اگر خشم شما را بر آن دارد تا آزادانه‌تر عقیده‌تان را ابراز کنید، به سمت ناشناخته‌ها قدم بردارید یا ثابت کند که می­توانید کاری را که قبلا مطمئن نبودید انجام دهید پس خشم نیرویی خوب به حساب میآید. جنبه مثبت خشم، اشتیاق، شجاعت و قاطعیت و عزم راسخ است.

  • ترس

وقتی مغزتان تهدیدی حس میکند، توانایی شما برای تمرکز افزایش پیدا می­کند. خیلی از مردم می­گویند که تحت فشار بهتر کار می­کنند. در واقع ظرفیت خلاقیت آنها ضعیف تر میشود اما حواس‌پرتی‌های آنها کمتر می­شود و در نتیجه سریع تر کار می­کنند. جنبه مثبت ترس، تمرکز و هوشیاری است.

  • ناامیدی

وقتی انتظارتان از کار، مردم و حتی خودتان برآورده نمیشود ممکن است عصبانی و ناامید شوید، به آنچه میخواستید نرسیده‌اید و آنچه که به آن امید داشتید برآورده نشده است. وقتی بفهمید آن‌چه که انتظار داشتید چه بوده بهتر میتوانید وجود آنچه را که برای رسیدن به آن نیاز داشتید درک کنید. اگر پی بردید ‌رویایتان آنطوری که همیشه آرزویش را داشتید تحقق نخواهد یافت چند روز به خود فرصت دهید و برای فقدان خود اندوهگین باشید تا بتوانید دوباره ادامه دهید. جنبه مثبت ناامیدی، توانایی پذیرش واقعیت است و باعث حرکت از رنج به سمت آزادی و یا تشخیص آنچه که برای پیشروی به آن نیاز دارید می‌شود.

  • بی‌حوصلگی

بی‌حوصلگی می­تواند نبود چالش را نشان دهد به این معنی که برای برانگیختن ذهن به چیزهای بیشتری نیاز دارید. گاهی اوقات خوب است که برای وقفه‌های کوتاه کاری انجام ندهید تا مغز شما برای مدتی آسوده باشد. در موارد دیگر بی‌حوصلگی نشانه‌ای است از اینکه شما از قوای خود به طور کامل بهره نمی­گیرید. وقتی احساس بی‌حوصلگی می­کنید سعی کنید آینده مطلوب خود را متصور شوید به جای اینکه به خود اجازه دهید با آنچه که پیش روی شماست کسل شوید. با یک مربی یا یک دوست خوب صحبت کنید که شما را در مسیر تعریف دنیایی که می­خواهید برای خود خلق کنید پشتیبانی کنند. بی‌حوصلگی و بی‌قراری شما ممکن است به پایان نرسد اما حداقل به شما چشم‌انداز و هدفی می­دهد که میتوانید آن را دنبال کنید. جنبه مثبت بی‌حوصلگی را میتوان در این دید که شما را وامیدارد چالش‌های جدید را بپذیرید، در آنچه کار را با معنا میکند کاوش کنید و تصمیماتی بگیرید که برای نقاط قوت و رویاهایتان به کار بیایند.

 

هر روز زمانی را برای تأمل سپری کنید، از خود بپرسید چه حسی دارید و چه کاری را اگر نیاز است باید متفاوت انجام دهید. اگر حس میکنید گیر کرده‌اید برای پیدا کردن علت آن کمک بگیرید و اینگونه میتوانید تعیین کنید که چطور احساسات خود را به سمت یک برآیند مثبت هدایت کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مدیریت اضطراب ناشی از ویروس کرونا (COVID 19)

مدیریت اضطراب ناشی از ویروس کرونا (COVID 19)


«ترس یک چیز واقعی است اما قدرتی ندارد، مگر قدرتی که ما به آن می‌دهیم»

جویس میر

واضح است که پس از اعلان عمومی ویروس کرونا، اضطراب و وحشتزدگی سراسر جهان را فرا گرفته است. حتی اگر آرامشتان را بدست آورده باشید از دیدن برخی از صحنه‌ها ممکن است تعجب کنید. برای مثال اوایل که با قفسه‌های خالی فروشگاه‌های مواد غذایی یا کمبود ماسک و ضدعفونی‌کننده مواجه شدید ممکن است از خودتان پرسیده باشید که «شاید جدی باشد؟» « باید چیزی را احتکار کنم؟»، حتی ممکن است به این فکر کرده باشید که «آیا من نیز بر اثر ابتلا به این ویروس خواهم مرد؟»

زمانی که بسته شدن مدارس، متوقف شدن کارها، بسته شدن خطوط هوایی و فروپاشی بازار را دیدید ترس‌های اولیه‌تان بزرگتر شدند و بخش بزرگتری از ذهنتان را پر کردند. اگر تلاش کرده باشید دیگران را متقاعد کنید که «چیز خاصی نیست» ممکن است با واکنش شدیدشان روبرو شده باشید و این پیام را گرفته باشید: «بدیهی است که همگی مان باید وحشت‌زده باشیم». اما من تشویق‌تان میکنم به اینکه به عقل سلیم بچسبید و دیدگاه خودتان را داشته باشید. اگر بطور مداوم و به شدت نگران باشید آیا به چیزی کمک می‌کنید، چه برسد به اینکه مشکل را حل کنید؟ بدیهی است که خیر.

نگران بودن در مورد هر چیزی فایده‌ای ندارد. بله، اضطراب نرمال است و افراد اضطراب دارند زیرا اضطراب به آنها کمک می‌کند تا از خطر آگاه باشند و بدین ترتیب از خودشان مراقبت کنند، اما نگرانی و وحشتزدگی مزمن کار خاصی نمی‌کند بلکه فقط ساعت‌ها، روزها، و حتی هفته‌ها زندگی‌تان با این فرض اشتباه هدر خواهد رفت که «اگر نگران باشم، آنچه که از آن می­ترسم رخ نمی‌دهد». این یک هذیان است. مشکل نگران بودن در مورد ویروس کرونا این است که این نگرانی می‌تواند تبدیل به وسواس شود. در حال حآضر این یک وسواس در سراسر جهان است، که خودش را جاودانه می‌سازد و فرهنگ ترس را ایجاد می‌کند. یک جور شرطی‌ شدن.

اگر قرار بود در مورد بالاترین علت مرگ و میر در جهان پژوهش کنید، این را کشف می‌کردید که بالاترین علت مرگ بیماری قلبی است.  با دانستن این قضیه، آیا در طول هرروز در مورد رژیم غذایی، میزان تمرین بدنی و سطح کلسترول تان نگران خواهید بود؟

در اینجا فهرستی از مواردی را ارائه می‌کنیم که به شما در مقابله با اضطراب و مدیریت کردن آن یاری خواهند کرد:

در مورد حقایق اطلاعات کسب کنید.

بر اساس آخرین اطلاعیه مرکز کنترل بیماری‌ها تا چند روز اخیر حدود ۱۹ میلیون نفر در سراسر جهان به این بیماری مبتلا شده‌اند که ۷۱۴ هزار نفرشان نیز بر اثر این بیماری جان خود را از دست داده‌اند. میخواهیم از دو جنبه به این واقعیت نگاه کنیم. خطر مواجهه با این ویروس و ابتلا به آن، و خطر مردن بر اثر این ویروس. بر اساس اطلاعات موجود این ویروس به راحتی قابل گسترش است و از فردی به فرد دیگر انتقال می‌یابد. بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهانی این ویروس به شدت مسری است. و هیچ ایمنی در مقابل این ویروس وجود ندارد زیرا یک ویروس جدید است. بر اساس این گزارش، می‌توان گفت که این مسیر ادامه می‌یابد و بسیاری از افراد امسال یا سال آینده با این ویروس مواجه و به آن مبتلا خواهند شد. هم‌چنین بر اساس دانسته‌های ما در مورد این ویروس، انتظار می‌رود که بیشتر افراد بطور جدی به این بیماری مبتلا نشوند. تقریبا ۷۰ درصد افراد به نوع خفیف آن مبتلا می‌شوند و بهبود می‌یابند. ۱۵ تا ۲۰ درصد نیز بطور جدی به این بیماری مبتلا می‌شوند. که در میان این افراد نیز غالبا افراد مسن دیده می‌شوند. بالاترین خطر بیماری جدی و مرگ در افراد مسن‌تر از ۸۰ سال است. افرادی که دچار بیماری های خاص هستند نیز ممکن است با پیامدهای جدی این بیماری از جمله مرگ دست به گریبان شوند. و افرادی که بیشترین خطر را در مواجهه با این بیماری احساس می‌کنند افراد مسنی هستند که با بیماری‌های مزمنی همچون دیابت، بیماری قلبی یا بیماری ریوی درگیرند.

دانستن حّقایق کمک‌کننده است زیرا می‌توانید یاد بگیرید بجای آنکه صرفا بر اساس هیجانات به موقعیتها واکنش نشان دهید، منطقی‌تر نگاه کنید.

فرایند فاجعه‌سازی را شناسایی کنید.

به بیان دیگر، زمانی که شما در مورد ویروس کرونا نگران می‌شوید، ذهنتان یک بازی (تصویر ذهنی) با شما به راه می‌اندازد که در این بازی، بدترین سناریو تبدیل به یک واقعیت می‌شود. در واقع، شما به خودتان جمله نگران‌کننده‌ای می‌گویید مثلا «اگر ویروس را بگیرم و بمیرم چه می‌شود؟» که از نظر دکتر دیوید کربونل (۲۰۱۶)، این جمله به معنای این است که «وانمود کن که به این ویروس مبتلا می‌شوی و می‌میری».

زمانی که مغز شما به این فکر می‌کند که «چه می‌شود اگر...»، به دلیل اینکه مغز یک ابزار حل مسئله است، شروع به تولید راه‌حل می‌کند. این همان جایی است که وسواس و نشخوار شروع می‌شود. مغز شما تلاش می‌کند که سناریوی «چه می‌شود اگر» را برایتان حل کند. این تمایل فرایندی است که آرامش ذهنی شما را مختل می‌کند.

فهمیدن کاری که انجام می‌دهید به متوقف کردن آن کمک بسیاری می‌کند. به عبارتی، باید برای کاری که مغزتان انجام می‌دهد توضیحی داشته باشید.

علائم را تجویز کنید (رویکرد متناقض‌نما)

«در مقابل هرچیزی که مقاومت کنید، دوام بیشتری پیدا می‌کند».

این رویکرد شامل نگرانی عمدی در مورد مشکل است.  به نگرانی‌تان بیشتر توجه کنید و ذهنتان را روی تلاش برای «نگرانی بیش از حد» متمرکز کنید. رویکرد متناقض نما شامل دو اصل اساسی است: ۱) تلاش شما برای افزایش مستقیم اضطراب، باعث کاهش آن می‌شود. ۲) تلاشتان برای کاهش اضطراب باعث افزایش آن می‌شود (کربونل، ۲۰۱۶).

بعد از اینکه مدتی این کار را انجام دهید، نگرانی در مورد آن موقعیت دشوار می‌شود. در واقع، به احتمال زیاد اذیت می‌شوید و در مقابل تمایل نگران بودن مقاومت می‌کنید.

از رویکرد (درمان پذیرش و تعهد) استفاده کنید.

این تکنیک شامل این سوال است « آیا تصوری که در مورد ویروس کرونا دارید- مانع شما برای انجام کار مهمی برای خودتان می‌شود»؟ این رویکرد مستلزم این است که به تاثیر افکارتان بر روی رفتارتان نگاه کنید. به جای نگاه کردن به صحت یا محتوای افکار، به این نگاه کنید که این افکار چگونه زندگی‌تان را تحت تاثیر قرار می‌دهند. هدف این رویکرد این است که به شما کمک کند تا خودتان، اهداف شخصی‌تان را تخمین بزنید به جای آنکه با افکار منفی و ترس‌آورتان محدود شوید. این رویکرد کمک می‌کند که علی‌رغم این ترس‌ها و ناامنی ها، نسبت  به زندگی‌تان مشتاق‌تر شوید.  

افکار منفی‌تان را شناسایی و دنبال کنید.

زمانی که نگرانی، مزمن شود معمولا سایر برنامه‌های زندگی‌تان را مختل می‌کند. نگرانی مزمن می‌تواند تمامی برنامه‌ها، خواسته‌ها و الهامات را تسخیر کند. هم‌چنین ممکن است شما به این باور بچسبید که «اگر انتظار بدترین اتفاق را داشته باشم، برایش آماده خواهم شد». این باور شما را تشویق می‌کند به اینکه به طور پیوسته انتظار بدترین نتیجه را داشته باشید و نگرانی‌تان را تقویت می‌کند.

از «بازسازی شناختی» برای شناسایی این نوع افکار استفاده کنید. بعبارتی فکرتان را تغییر دهید.

یکی از اشکال بازسازی شناختی،  قالب‌بندی مجدد است. برای مثال، به جای آنکه قرنطینه‌ها و بسته شدن اماکن را بعنوان بحران ببینید، به آنها به چشم احتیاط نگاه کنید.

تنفس عمیق

 نفس بکشید. به یاد داشته باشید که بهترین کار در زمان احساس اضطراب، کشیدن نفسهای عمیق، بلند و آهسته است.  حتی کشیدن یک نفس می‌تواند به آرامش و احساس بهترتان کمک کند. نفس کشیدن به آرام کردن آمیگدال و وضوح بیشتر فکرتان کمک می‌کند.

بهداشت را رعایت کنید.

آخرین اما مهم‌ترین نکته این است که هر کاری که می‌توانید برای سلامت‌تان انجام دهید. ورزش، تغذیه خوب، استراحت کافی و اقدامات بهداشتی از جمله مواردی هستند که می‌توانید برای خودتان انجام دهید. 

نویسنده: دکتر شاری استینز

 

                                                                                                      منبع:

https://pro.psychcentral.com/recovery-expert/2020/03/managing-corona-virus-covid-19-anxiety/

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چطور ضربه‌های روانی‌مان را التیام بخشیم؟

چطور ضربه‌های روانی‌مان را التیام بخشیم؟

تروما/آسیب روانی به معنای یک رویداد منفی است که به قدری خارج از تحمل ما می‌باشد که نمیتوانیم به درستی درک کرده، پردازش کنیم یا از آن عبور کنیم و البته جنبه بسیار ناخوشایند دیگر آن این است که نمی‌توانیم آن را به درستی به یاد بیاوریم و در مورد ماهیت آن و تاثیراتش بر خودمان تأمل کنیم. در درونمان رخنه می‌کند ولی از دیدمان پنهان می‌ماند و حضورش را تنها با اختلالات و دردهایی نمایان می‌کند،‌ ادراک ما را از واقعیت تغییر می‌دهد بدون اینکه ما را از عملیات نهانی خبیثانه‌اش آگاه کند.

جای تعجبی ندارد که بسیاری از این ضربه‌های روانی در کودکی اتفاق می‌افتد و کودکان در برابر این ضربه‌های روانی آسیب‌پذیر‌تر هستند چون خود و جهان را کاملا درک نمی‌کنند و باید تا حدودی متکی به پدر و مادری باشند که اغلب کمتر از حد بالغ، صبور و متعادل‌اند. به طور مثال یک کودک ممکن است از سمت والدی که خود بدون هیچ تقصیری بعد از تولد کودکش افسرده شده، و یا در معرض خشونت والدین قرار گرفته و آسیب روانی ببیند. یا به سبب آنچه روانشناس‌ها آن را "غفلت" می‌نامند دچار ضربه روانی شود. منظور از غفلت که یکی از گسترده‌ترین علل ضربه‌های روانی می‌باشد این است که کودک در سنین بسیار حساس( بین ۰ تا ۵ سالگی و به ویژه ۱۸ ماهگی) به درستی توجه، آسودگی و آرامش دریافت نکند و در یک جمله عشق کافی دریافت نکند.

نشانه اصلی ضربه روانی ترس است. افراد آسیب دیده بیش از هرچیزی ترسیده‌اند. آنها از نزدیک شدن به دیگران می‌ترسند، ‌از رها شدن، تحقیر ، بیماری حتی ممکن است از رابطه جنسی بترسند، آنها از سفر،‌ از بدنشان،‌ مهمانی‌ها و در یک معنای گسترده از دنیا می‌ترسند. وحشت، میراثی به جای مانده از ضربه روانی است، خاطره‌ای بینام، فراموش‌شده و ناهشیار از وحشت که به آینده هم فرافکنی می‌شود. همانطور که دونالد وینیکات روانکاو بیان کرد "فاجعه‌ای که فرد آسیب‌دیده وحشت دارد که اتفاق بیفتد، پیش از این اتفاق افتاده است" و به همین دلیل برای پی بردن به آنچه که مدت‌ها پیش برایمان رخ داده،‌ باید از خودمان نه چندان در مورد گذشته (که کاملا به آن دسترسی نداریم) بلکه در مورد آنچه که می‌ترسیم برایمان رخ دهد،‌ سوال کنیم. دلهره‌هایمان بهترین سرنخ‌های ما از گذشته هستند.

یک پیامد اصلی ضربه‌ روانی این است که افراد حافظه فعالی از آنچه برایشان آسیب‌زا بود ندارند و بنابراین درکی از تصویر تحریف‌ شده‌شان از واقعیت ندارند. آنها فکر نمی‌کنند که به طور غیرطبیعی می‌ترسند بلکه فکر می‌کنند هرچیزی ترسناک است، ‌آنها متوجه احساس بسیار ناخوشایند کم‌ارزشی خود نمی‌شوند و تصور می‌کنند که دیگران احتمالا از آنها خوششان نمی‌آید و مسخره‌شان می‌کنند. آنها درک نمی‌کنند که صمیمیت چقدر ناراحت‌کننده است و فقط می‌گویند که در رابطه‌ها خوشحال نیستند. به عبارت دیگر ضربه روانی دید ما را نسبت به واقعیت تحت‌تاثیر قرار می‌دهد و در عین حال مانع از این می‌شود که متوجه شویم زندگی را با یک لنز تحریف شده می‌نگریم.

بهترین نتیجه در کار با ضربه روانی زمانی حاصل می‌شود که ذهن تحریف شده خود را در ارتباط با یک ذهن روشن‌بین قرار دهیم و خوانش خود از واقعیت را با یک دوست خردمند یا درمانگر بسنجیم و به جایی برسیم که بتوانیم تشخیص دهیم ما نفرت‌انگیز نیستیم،‌ شاید هرکسی از ما متنفر نباشد، ممکن است هرچیزی به فاجعه ختم نشود و ما نباید انتظار یک مجازات هولناک را داشته باشیم.

غلبه بر ضربه‌های روانی ممکن است چندین سال زمان ببرد،‌ اما شروع آن با گام کوچکی آغاز می‌گردد: درک این واقعیت که ما ممکن است واقعا آسیب‌ دیده‌ باشیم و شاید دنیا همان جای تاریک و خوفناکی نیست که همیشه تصورش را کرده‌ایم.

باور نادرست در مورد خودکشی

باور نادرست در مورد خودکشی

باورهای نادرست در مورد خودکشی

  1. کسی که در مورد خودکشی صحبت می‌کند یا اقدام می‌کند فقط به دنبال جلب توجه است.

صحبت در مورد خودکشی یا اقدام به خودکشی نشان‌دهنده درخواست کمک و فریادی از روی ناامیدی است اگر شخصی اقدام به آسیب‌رسانی یا خودکشی می‌کند به این معنا نیست که جلب توجه می‌کند بلکه آخرین تلاششان است که دیگران را از وضعیت تحمل‌ناپذیرشان آگاه کنند.

  1. اگر کسی مصصم است که خودکشی کند، من و شما کاری نمی‌توانیم بکنیم.

خودکشی یک عمل تردید‌آمیز است، بیشتر کسانی که خودکشی می‌کنند نمی‌خواهند بمیرند بلکه می‌خواهند دردشان متوقف شود، آنها بین میل به مرگ و میل به زندگی مردد هستند، حمایت‌های عاطفی و مداخلات تخصصی در زمان مناسب می‌تواند جلوی خودکشی افراد را بگیرد و میل زندگی در آنها را بیشتر کند.

  1. .کسی که به نظر روبراه می‌رسد خطر خودکشی ندارد.

در ظاهر به نظر می‌رسد فرد همه چیز  دارد: یک شغل خوب، خانواده سالم و یک زندگی اجتماعی فعال و یک خانه زیبا،‌ به آنها نگاه می‌کنیم  و با خود می‌گوییم، زندگی اش فوق‌العاده است، ‌چطور این‌چنین فردی به خودکشی فکر می‌کند،‌ شما نمی‌دانید درون آن فرد چه می‌گذرد، مرگ افرادی مانند رابین ویلیامز، چستر بنینگتون، آنتونی بردن و کیت اسپید نمونه‌هایی برجسته از افرادی بودند که در اثر خودکشی جانشان را از دست دادند،‌افراد به ظاهر خوشحال هم ممکن است در معرض خطر خودکشی باشند.

  1. .افرادی که خودکشی می‌کنند خودخواه هستند و راه ساده‌ای را انتخاب می‌کنند.

به طور معمول افراد خودکشی نمی‌کنند چون نمی‌خواهند زندگی کنند بلکه آنها خودکشی می‌کنند چون می‌خواهند به رنج‌هایشان پایان دهند. این افراد از شدت رنج احساس درماندگی و ناامیدی می‌کنند. افرادی که اندیشه‌های خودکشی دارند این کار را به انتخاب خود انجام نمی‌دهند بلکه مشکلات روحی یا شرایط دشوار زندگی  آنها را دچار نشانه‌های جدی روانی می‌کند.

  1. افراد به طور غیرمنتظره‌ای خودکشی می‌کنند.

اکثر افرادی که اقدام به خودکشی می‌کنند قصد خود را از طریق رفتار و گفتار خود به گوش دیگران رسانده‌اند، علائم هشدار دهنده همیشه وجود دارد، از جمله گفتن اینکه می‌خواهند زندگی‌شان به پایان برسد، دارایی‌شان را می‌بخشند، تغییرات خلقی چشمگیری دارند و از دیگران کناره گیری می‌کنند،‌ مشاهده چنین رفتارهایی می‌تواند ناراحت‌کننده باشد ول به شما فرصتی می‌دهد برای آنکه مداخله‌ای کنید و باعث شوید قبل از اینکه دیر شود کمک حرفه‌ای دریافت کنند.

  1. .صحبت راجع به خودکشی با یک شخص افسرده ممکن است ایده خودکشی را برای او به وجود بیاورد:

واقعیت این است که کسانی که با این افکار روبرو هستند کمی احساس آسودگی می‌کنند از اینکه می‌توانند افکارشان را در این باره با کسی در میان بگذارند، ‌آنها می‌خواهند شنیده شوند و کسی به آنها گوش بسپارد،‌ به آنها فرصتی می‌دهید تا با صدای بلند فکر کنند و آنچه را که از سر می‌گذرانند پردازش کنند. و زمانی به آنها می‌دهد تا انتخاب‌های دیگری پیش رویشان ببینند.

  1. هرکسی که خودکشی می‌کند دیوانه یا غیرمنطقی است.

خیلی از افراد در پاسخ به شرایط غیرقابل تحملی مانند مشکلات ارتباطی و سایر عوامل استرس‌زای زندگی مثل موارد کیفری و حقوقی،از دست دادن خانه،مرگ یکی از عزیزان،‌یک بیماری ناتوان کننده،ضربه روانی،سواستفاده جنسی،طرد شدن اقدام به خودکشی می‌کنند.در واقع هر فردی که خود را در یک بن‌بست ببیند ممکن است به فکر خودکشی بیفتد.

  1. اکثریت کسانی که خودکشی می‌کنند بیسواد و فقیر هستند.

در آمریکا بیشترین کسانی که خودکشی می‌کنند بالاترین سطح تحصیلات و پتانسیل دارا بودن بیشتر درآمد را دارند.

  1. کسی که حرف خودکشی را می‌زند عمل نمی‌کند.

گفتن این جمله به فردی که افکار خودکشی دارد و با شما در میان می‌گذارد می‌تواند تحریک‌آمیز باشد و او را به سوی عمل سوق دهد.

  1. کسی که قبلا اقدام به خودکشی کرده دیگر این کار را نمی‌کند.

خطر اقدام دوباره خودکشی برای کسی که قبلا این کار را انجام داده به مراتب بیش از کسانی است که برای بار اول تصمیم به خودکشی می‌گیرند، برای بعضی از این افراد، خودکشی در دفعات دوم و سوم آسان‌تر می‌باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد