مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

شرم: شناخت و تسکین آن

شرم: شناخت و تسکین آن

 مجبور نیستید برای همیشه احساس شرم کنید.

هر کسی در مواقعی از زندگیش شرم را تجربه کرده است. اما هیچکس از این احساس آگاه نیست تا زمانی که در قالب حمله وحشتزدگی، اضطراب، افسردگی یا احساسات و رفتارهای ناخوشایند دیگر دزدکی و آرام آرام به سطح بیاید.

شرم می تواند شکاف پنهانی در درون شما باشد که شما از آن خبر نداشته باشید تا زمانی که خیلی دیر شود.

8 راه برای رهایی از شرم، و باز کردن جایی برای عشق

در لحظه از خودتان بپرسید: چند وقت است که این احساس اینجاست؟ ببینید که آیا کسی آن را دیده- و یا بدتر- آیا کسی شما را به خاطر آن قضاوت کرده است؟ سریع رد پای گام های خودتان را بگیرید و ببینید که چطور و کجا اتفاق افتاد.

شرم می تواند مانند لکه ای روی پیراهنتان باشد که از آن خبر ندارید. و نحوه ی پاسخ شما به آن می تواند فرصتی برای ساختن روزتان و یا از دست دادنش باشد. آیا خودتان را به خاطر این لکه سرزنش می کنید؟ شانه هایتان را بالا می اندازید و یا می خندید و همچنان عاشق خودتان هستید؟

برای بعضی افراد دوست داشتن خود کاری پیچیده است و حتی کوچکترین اشتباه می تواند پایین آمدن احساس اعتماد به نفس را جرقه بزند.

اما اگر شرم را برای تمام زندگی تان با خودتان حمل کنید چه؟ آیا اعتماد به نفس پایین با ایجاد این احساس که هرگز به اندازه کافی خوب نبوده اید، می تواند در مقابل موفقیت تان کارشکنی کند؟

آگاه شدن از آن و این احساس که نمی توانید از شر آن خلاص شوید ممکن است شما را درمانده و ناامید کند. پس چه کار کنید؟

ما از متخصصین در مورد شرم و چگونگی از بین بردن آن سوالات زیادی پرسیده ایم؟ (حتی عمیق ترین شرمی که در زندگی یک فرد نمود می یابد. در اینجا سه مورد از توصیه هایی را می آوریم که برای چگونگی مواجهه با شرم از طریق شناخت آن، تسکین دادن آن و حرکت رو به جلو برای پیدا کردن شادی واقعی پیشنهاد کرده اند:

1- یاد بگیرید که به احساساتتان اعتماد کنید

«زمانی که فکر می کنید نباید چیزی را می گفتید یا کاری را انجام می دادید به ویژه زمانی که آسیبی به خودتان یا دیگران با حرف یا رفتارتان وارد نکرده اید، از خودتان بپرسید که از کجا یاد گرفته اید اینگونه فکر کنید و خودتان را به خاطر کوچکترین اشتباهی سرزنش کنید؟

ممکن است در حال تکرار انتظارات جامعه یا گذشته تان باشید. می توانید قطعه های پازل را دوباره بچینید و خودتان را از شر آنهایی  خلاص کنید که شما را از آنچه که هستید و می خواهید باشید بازمی دارند.

2- اجازه دهید که از گذشته عبور کنید

شرم به نوعی تحقیر کردن خود و نبخشیدن خود است. بیایید شرم را به درستی بشناسیم. اولین راه برای شناخت، تسکین و از بین بردن شرم تان این است که بر دیگران تسلط پیدا کنید. در جهانی که محکوم، مجازات می کند، بلی، شرم را افزایش می یابد، انجام این کار می تواند دشوار باشد.

در مورد این فکر کنید: دیگر اجازه ندهید دیگران ارزش و شایستگی هایتان را قضاوت کنند.

شما انسان هستید. هر کسی چیزی دارد که ممکن است به خاطرش شرمگین باشد. خودتان را دوست داشته باشید. با خودتان مهربان باشید. خودتان را ببخشید. این ها اولین کارهایی هستند که برای از بین بردن شرم باید انجام دهید.

ثانیاً، خودتان و کسانی که ممکن است دلیل شرمتان باشند را ببخشید. شما هرگز از احساس گناه رها نخواهید شد تا زمانی که یاد بگیرید ببخشید و بخشیده شوید. شما لایق دوست داشته شدن هستید. عشق، بی قید و شرط است. عشق هیچ ربطی به اشتباه کردن ندارد.

اگر درگیر شرم هستید به یک مشاور قابل اعتماد و خردمند مراجعه کنید. توانایی صحبت کردن در مورد موقعیت تان می تواند به شما در شناسایی علت زیربنایی شرم کمک کند طوری که بتوانید به سمت بهبودی حرکت کنید.  

روش های دزدکی که شرم، شادی شما را تحت تاثیر قرار می دهد.

3- بدانید که چه چیزی را باید دنبال کنید، در نتیجه هنگامی که شرم بالا می آید، می توانید آن را شناسایی کنید

تعدادی از نشانگانی که شرم ایجاد می کند:

  • فقدان اعتماد به نفس
  • ناتوانی برای داشتن ارگاسم
  • ترس از خجالت زده شدن/شکست/طرد
  • احساس دوست داشتنی نبودن/حمایت نشدن/تنهایی

ذهن ناهشیار به هنگام احساس شرم، میان تمامی رویدادها ارتباط برقرار می کند و آنها را به هم ربط می دهد. بهبودی و تسکین زمانی شروع می شود که اولین رویداد برانگیزنده ی شرم تشخیص داده شود، به طور کامل بررسی و محاسبه شود و وارونه شود.

  • گام اول: هرچیزی که به نوعی به شما چگونگی رها شدن از هیجانات منفی مرتبط با اولین رویداد برانگیزاننده می­آموزد را دنبال کنید.
  • گام دوم: باورهایی که دوست دارید به جای شرم جایگزین کنید را یادداشت کنید.
  • گام سوم: یک تصویر/ نماد خلق کنید که هر آن چیزی را که در گام اول یاد گرفته اید و هم چنین تمامی عبارت های جایگزین مثبتی که در گام دوم نوشته اید را نمایش دهد.

برای رها شدن از احساس شرم، به هر رویدادی که در آن شرم را تجربه کرده اید از طریق نماد/تصویر خلق شده در گام سوم بنگرید.

اجتناب

اجتناب

در اینجا به شما خواهیم گفت که چگونه با تکنیک های مواجهه ساختارمند این کار را انجام دهید.

افراد زیادی از مکالمات دشوار با عزیزانشان اجتناب می کنند. گاهی اوقات ایده ی خوبی است که اجازه بدهیم زمان بگذرد و کاری نکنیم. بعضی تعارضات بی اهمیت هستند و روابط نیاز به سازش و تحمل دارند. با این حال، اگر اتفاقی بین شما و پاتنرتان افتاده ارزش آن را دارد که مواجه شوید. روش درست، استفاده از مهارت های مواجهه سازنده است و بدین ترتیب مواجهه با تعارض به جای بدتر ساختن امور، رابطه تان را عمیق تر و پرمعناتر می کند و آن را نجات می دهد. در اینجا توصیه هایی برای بهبود و ارتقای مهارت های مواجهه ای ارائه می کنم.

۱. فکر کنید به جای آنکه تکانشی عمل کنید؛

 از قبل برنامه ریزی کنید. مواجهه موثر به معنای ابراز بدون سانسور افکار و احساسات نیست. در واقع هریر لارنر (1989) روان شناس معتقد بود برنامه ریزی و تدبیر چیزهایی هستند که باعث قابل گفتن و قابل شنیدن حقایق در موقعیت های دشوار و در مورد سخت ترین موضوعات می شود. پیشنهاد من یادداشت و تکرار کلمات و صدایتان است. هم چنین، در مورد بهترین زمان و مکان فکر کنید. گاهی اوقات بهترین کار منتظر ماندن تا زمانی است که بتوانید در مورد مسئله بدون پرخاشگری و واکنش صحبت کنید.

۲. با تاکید بر اهمیت رابطه شروع کنید:

تعارض را به شیوه ای خاص و پرجزئیات تعریف کنید و به عنوان مشکل مشترکی مطرح کنید که باید حل شود. هر چیزی که باعث آزارتان در مورد شخص یا رابطه شده را بیرون نکشید. به این حالت سیفون کشیدن گفته می شود باعث دفاعی تر شدن فرد مقابل و بزرگتر شدن مسئله می شود.

۳. در مورد سهم تان در تعارض ایجاد شده فکر کنید و مسئولیت تان را بپذیرید:

 اگر شما سهم تان در مشکل را بپذیرید، فرد مقابلتان به احتمال بیشتری سهمش را خواهد پذیرفت. از دیدگاه او به رفتارتان نگاه کنید، یا حداقل وقتی به او اجازه فهم و آگاهی از مسئله را نداده اید  یا اگر نگرانی تان را به شیوه منفعلانه یا پرخاشگری منفعلانه ای برایشان مطرح کرده اید، مسئولیت تان را بپذیرید.

۴. احتمال دفاعی شدن را کاهش دهید:

مشکل را از نظر مسائل و رفتارها مطرح کنید، نه ویژگی های شخصیتی معیوب و غلط. به اینکه فرد قابل تان دوست دارد چگونه به نظر برسد فکر کنید و قلمروش را مورد حمله قرار ندهید. از شرمنده کردن و سرزنش کردن اجتناب کنید حتی اگر فکر می کنید سزاوار این سرزنش هستند (این باعث دفاعی شدن آنها و ممانعت از ایجاد یک دیالوگ ساختاریافته می شود). به جای اظهارات سرزنش آمیز «تو» از «من» استفاده کنید. مثلا من هستم/من احساس می کنم/ من فکر می کنم/ من می شنوم و غیره (ساتیر و همکاران، 1991).

۵. به دنبال راه حل های انسجام بخش باشید:

نکته این نیست که راه خودتان را بروید بلکه نکته اصلی پیدا کردن راه حل هایی برای ارضای علائق هر دو طرف است (راه حل های برد- برد). چیزی که می خواهید و دلیل آن را توضیح دهید اما از شخص دیگر در مورد اینکه آن مسئله از نظرش چگونه است سوال بپرسید. هدف ایجاد همدلی مشترک و پیدا کردن راه حل هایی برای رفع نگرانی های هر دوی شماست.  ما غالبا بیش از حد بر موقعیت هایمان متمرکز می شویم در حالی که به میزان کافی بر اینکه چرا این موقعیت ها را حفظ می کنیم تمرکز نمی کنیم. زمانی که «چراها» را شناسایی می کنیم غالبا می توانیم راه حل های خلاقانه تری را تولید کنیم. 

مواجهه با مسائل رابطه ترسناک است و خطر به راه افتادن یک جنگ را به همراه دارد. اما اجتناب از مسائل می تواند منجر به کاهش رضایت از رابطه و غریبگی با دنیای یکدیگر شود. اگر نمی توانید از مسئله پیش آمده بگذرید، و این مسئله به رابطه مهم تان آسیب می رساند، از مواجهه ساختارمند با آن مسئله منافع بیشتری بدست خواهید آورد.

التیام یافتن از مسائل دلبستگی

التیام یافتن از مسائل دلبستگی

چگونه می توانید دلبستگی ایمن‌تری را در خودتان به وجود آورید؟

الگوهای دلبستگی که به عنوان کودک تجربه کرده ایم به اشکال قدرتمندی ما را در سراسر زندگی تحت تاثیر قرار می دهند. درک نحوه دلبستگی مان به والدین یا مراقبین اصلی دیگرمان می تواند در مورد این مسئله بینش عمیقی به ما دهد که چرا امروز زندگی مان را این گونه زندگی می کنیم و به ویژه، چگونه در روابط مان عمل می کنیم. روابط اولیه ما به عنوان مدلهایی برای تعیین انتظار ما از نحوه کار جهان و پیش بینی نحوه رفتار دیگران عمل می کنند. بدون درک این مسئله ما در معرض خطر خلق مجدد این الگوهای قدیمی و پویش های گذشته در زمان حال هستیم. اگر الگوی دلبستگی ناایمنی (اجتنابی، دوسوگرا، یا آشفته) را تجربه کرده باشیم، به احتمال بیشتری در روابط نزدیکترمان به ویژه با پاتنر و فرزندان مان مجددا ناایمنی را تجربه می کنیم.

بسیاری از ما که الگوی دلبستگی ناایمنی را در اوایل زندگی مان تجربه کرده ایم به طور ناخواسته تجارب پیچیده، دردناک، یا آسیب زننده را در روابط بعدی مان مجددا خلق می کنیم. از آنجا که الگوهای دلبستگی مان ما را با احساس ناایمنی و کرختی نسبت به خودمان رها کرده اند، ممکن است این الگو را در روابط بعدی نیز تکرار کنیم و بدین ترتیب انتخاب خوبی در مورد پارتنرهای عاطفی مان نداشته باشیم. ما غالبا افرادی را انتخاب می کنیم که با آنها می توانیم پویش های روابط گذشته مان را دوباره فعال کنیم، و یا آنها را تحریک می کنیم و به اشتباه می اندازیم تا همان جو هیجانی که در آن بزرگ شده ایم را دوباره ایجاد کنند.

برای درک شریک مان، بررسی و کاویدن مقوله های مختلف دلبستگی مفید است. برای مثال، اگر مراقب مان از نظر هیجانی در دسترس نبوده و به ابراز نیازهای ما پاسخی نداده باشد، احتمال دارد که الگوهای دلبستگی اجتنابی را ایجاد کرده باشیم. احتمال دارد بخواهیم ارتباطمان با نیازهایمان را قطع کنیم و در مورد افرادی که نیازهایشان را ابراز می کنند فکر بدی کنیم و از داشتن نیازها احساس شرم کنیم. اگر با الگوهای دلبستگی اجتنابی/نادیده انگار سازگار شده باشیم، گرایش خواهیم داشت که به طور کاذبی مستقل باشیم و غالبا از نظر هیجانی خاموش و ساکتیم. در رابطه ممکن است نسبت به نزدیکی مقاوم باشیم یا نیازهایمان را انکار کنیم و نتوانیم به نیازهای پاتنرمان توجه کنیم.

از سوی دیگر، در صورتی که والدی داشته ایم که به طور بی ثباتی به نیازهایمان پاسخ داده، امکان دارد الگوی دلبستگی اضطرابی را ایجاد کرده باشیم. ما یادگرفته ایم که نیازهای دلبستگی مان را به طور پرخاشگرانه ای منتقل کنیم، پریشانی مان را با صدای بلند ابراز کنیم و به والدین مان بچسبیم در حالی که فریاد می کشیده ایم تا بتوانیم توجه شان را دریافت کنیم در حالی که با احساس خلا و پوچی به حال خودمان رها شده بودیم. ما ممکن است به بزرگسالانی با دلبستگی دلمشغول تبدیل شویم و غالبا احساس اضطراب، ناایمنی، بی اعتمادی کنیم  و یا در روابط بزرگسالانه مان این الگو را دوباره فعال کنیم. در هر یک از این موارد، می توانیم ببینیم که چگونه سازش های اولیه مان می توانند همچنان به ما آسیب برسانند یا ما را هم در مورد نحوه رفتار با خودمان و هم در رابطه با دیگران محدود کنند.

خبر خوب این است که به عنوان بزرگسال،  ممکن است الگوی دلبستگی ایمن اکتسابی را در خودمان رشد دهیم. در اینجا سه روش کلیدی را مطرح می کنم که از طریق آنها می توانیم از مسائل اولیه دلبستگی مان رهایی یابیم و دردهایمان را التیام بخشیم.

۱. روایت منسجمی را خلق کنید

پژوهش های دلبستگی به ما می گویند که برای رهایی از چرخه دلبستگی های تنش زا، باید تمامی درد گذشته مان را احساس کنیم. همانطور که دکتر دنیل سیگل در کتابش تحت عنوان ذهنیت توضیح داد، «بهترین پیش بینی کننده امنیت دلبستگی، تجارب والد در دوران کودکی اش نیست، بلکه چگونگی پردازش و احساس والدین در مورد تجارب دوران کودکی شان است. به همین دلیل برای ترمیم توانایی دلبستگی مان و ایجاد ایمنی درونی بیشتر به عنوان بزرگسال بایستی مشتاق به خلق چیزی باشیم که سیگل از آن نام می برد : «روایت منسجمی» از تجربه مان.

دکتر سیگل می گوید «به نظر می آید که با پرسیدن انواع خاصی از سوالات در مورد زندگینامه شخصی می توانیم کشف کنیم که چگونه افراد، گذشته شان را درک کرده اند- ذهنشان چگونه خاطرات شان از گذشته را شکل داده و هویت امروز شان را چگونه تحت تاثیر قرار داده است». پاسخهایی که افراد به این سوالات بنیادین می دهند هم چنین آشکار می کند که چگونه این روایت درونی – داستانی که خودشان می گویند- ممکن است آنها را در لحظه حال محدود کند و هم­چنین باعث شود که همان میراث دردناکی را به کودکانشان انتقال دهند که روزهای اولیه زندگی خودشان را نابود کرده است». به بیان دیگر، اگر بتوانیم با تاریخچه مان مواجه شویم و روایت مان را ملموس سازیم، می توانیم واقعا زندگی، روابط و الگوهای دلبستگی که به کودکانمان منتقل می کنیم را تغییر دهیم.

گفتن داستان مان به شیوه ای منسجم می تواند به حل تروماهای بزرگ و کوچک زندگی مان» کمک کند. در حالی که مردم ممکن است به تروما به عنوان پدیده ای غیرمعمول یا تهدیدکننده زندگی فکر کنند، واقعیت این است که اکثریت ما تروما را تجربه کرده ایم، چه ترومای بزرگی که شامل یک فقدان جدی، سوءاستفاده، یا حادثه تهدیدکننده زندگی است، چه ترومای کوچک، اتفاقی که چشمگیر به نظر نمی رسد، اما ما را با ایجاد پریشانی، ترس یا درد تحت تاثیر قرار داده و نحوه نگاه ما به خودمان و جهان پیرامون مان را تحت تاثیر قرار داده است. اگر تجارب مان را نفهمیم، ممکن است به شیوه هایی که نسبت به آنها ناآگاهیم تحت تاثیر تروما قرار بگیریم، اما این منجر به سوگ بزرگی در ما می شود.

۲. پارتنری را انتخاب کنید که الگوی دلبستگی سالمتری داشته باشد

رویکرد دیگر برای خلق امنیت بیشتر در دلبستگی های دوران بزرگسالی، در ارتباط بودن با کسی است که الگوی دلبستگی ایمنتر و سالمتری نسبت به ما داشته و برای طولانی مدت در روابط می ماند. زمانی که دلبستگی ایمنی را نسبت به کسی ایجاد می کنیم که الگوی دلبستگی ایمنی دارد، می توانیم ایمنی درونی بیشتری را ایجاد کنیم، زیرا به طور فعالانه ای یک مدل جدید را تجربه می کنیم که برای نحوه ی عملکرد روابطمان تعیین کننده است.

برای مثال، اگر والد دردسترس ما را با تجربه میزان زیادی از اضطراب، ابهام، یا حسادت در روابط بزرگسالانه مان رها کرده، از طریق بودن با فردی آرام و باثبات می توانیم امنیت را بدست آوریم. اگر با محافظت از خود و اجتناب از صمیمیت رشد کنیم، داشتن پارتنری که خودش امن، پاسخگو و هماهنگ است ممکن است باعث شود که آسیب پذیرتر شویم و یا اعتماد کنیم. البته که بسیاری از ما دلبستگی های ناایمن را تجربه کرده ایم و بسیاری از ما عاشق کسانی می شویم که ناایمنی را تجربه کرده اند. این موقعیت ها ناامیدکننده نیستند. ما همیشه مجبور نیستیم که به فرد دیگری برای برآورده ساختن نیازهایمان تکیه کنیم، یا کسی که برای التیام از دردهای گذشته به ما کمک کند. ما می توانیم خودمان در درون مان برای رشد ایمنی درونی تلاش کنیم و بدین ترتیب روابط سالم تر و قوی تری را با دیگران ایجاد کنیم.

۳. برای درمان مراجعه کنید

راه ارزشمند دیگر برای رشد یک الگوی دلبستگی ایمن، درمان است. یک رابطه خوب درمانی به فرد اجازه می دهد که دلبستگی ایمنی را با درمانگر ایجاد کند. داشتن تجربه هیجانی اصلاح کننده با فردی که به طور مستمر پایگاه ایمنی را فراهم می کند و به ما اجازه احساس و لمس داستانمان را می دهد هدیه ای است که می تواند در هر حوزه ای از زندگی مان به ما سود برساند.

هر یک از ما در زندگی اولیه مان متحمل درد شده ایم، حتی کسانی از ما که احساس می کنیم با الگوهای دلبستگی ایمنی بزرگ شده ایم. هر یک از ما در روابط شکست ها و تروماهایی را تجربه  کرده است، بزرگ یا کوچک. در نتیجه، هر یک از ما از فرایند خلق یک روایت منسجم و شکل دهی دلبستگی های ایمن تر سود خواهد برد، چه در یک رابطه بین فردی و چه در رابطه درمانی. داستان مان هرچه باشد، ایجاد امنیت درونی فرایندی است که به ما آزادی بیشتری می دهد تا خود واقعی مان باشیم و زندگی و روابط مان را به عمیق ترین شکل تجربه کنیم.

منافع آگاهی هیجانی

منافع آگاهی هیجانی

 بینش­هایی نسبت به هیجاناتمان از پاول اکمن

در سال ۱۹۶۰، یک پژوهشگر آمریکایی به پاپوای گینه ی نو برای مطالعه تظاهرات چهره ای مردم منزوی سفر کرد. یافته­ های او که تا حد مخالفت با تفکر انسان شناسان معاصرش پیش رفت، زمینه ای برای پژوهش پیشگامانه او در زمینه هیجانات فراهم کرد و این پژوهشگر- پاول اکمن- تا جایی کارش را ادامه داد که به یکی از تاثیرگذارترین روان شناسان قرن بیستم تبدیل شد. کار او مسیر گسترده ای را دنبال می کند، از پژوهش در مورد هیجانات به عنوان برنامه هایی جهانی که قسمتی از آنها توسط طبیعت نوشته شده تا پژوهش در مورد برنامه هایی که بخشی از آنها از طریق تجربه نسبت به اسراری که ابرازهای ریز چهره آشکار می سازد، نوشته می شوند. اکمن امروز هم از طریق همکاری  با دالای لاما (اطلس هیجانات) و یا محصولات  هالیوودی (درون برون)، همچنان در حال کار روی افشای اسراری در مورد دنیای هیجانی ماست. چندین دهه­ پس از فراگیر شدن بینش او، اکمن می­ گوید که شاید بتواند هیجاناتش را بیشتر درک کند و بفهمد. اما با یک لبخند اضافه می کند این بدین معنا نیست که که توانایی مدیریت بهتر هیجاناتش را بدست آورده است. 

در اینجا اظهارات اکمن را ارائه می کنیم:

آگاه شدن از هیجانات چگونه به ما کمک می کند؟

پژوهش من نشان داده که مردم دوست دارند بتوانند در مورد چیزی که در موردش هیجانی می شوند و نحوه رفتارشان به هنگام هیجانزده شدن حق انتخاب داشته باشند. اما در واقعیت ما چنین حق انتخابی را نداریم. کلید هر دو داشتن آگاهی بهتر است. معمولا از اینکه هیجانی هستیم آگاه نیستیم تا زمانی که چیزی شبیه این می گوییم، «اوه، سرمو گم کردم». خب، سرتو گم نکردی،  تو فقط آگاهی از احساسی که در آن لحظه داشتی را از دست داده ای. این ماهیت هیجانات است و من معتقدم که نباید این حق انتخاب را داشته باشید. هیجانات تان باید این نمایش را هدایت کنند، نه تصمیمات منطقی تان. این روزها، شکارچی خطرناک بسیاری از ما راننده­های مست هستند. اگر هیجانات تان نمی توانستند کنترلتان را به دست بگیرند و برایتان تصمیم گیری کنند، در حین رانندگی در آزادراه نمی توانستید زنده بمانید. ما مکانیزمی داریم که اتفاقات را به سرعت ارزیابی می کند، خطر را حس می کند و بدون فکر پاسخ می دهد و زندگی مان را نجات می دهد. اما همین مکانیزم باعث می شود که گاهی اوقات کاملا نامتناسب واکنش نشان دهیم. مانند زمانی که در واقعیت خطری وجود ندارد، و پاسخی که می دهیم پاسخ درستی نیست.

چرا به هیجانات نیاز داریم؟

اگر هیجانات را نداشتیم خیلی خطرناک می شد. هم­ چنین زندگی بسیار کسل کننده می شد. زیرا که هیجانات مان ما را هدایت می کنند- هیجان زدگی، لذت، و حتی خشم. خشم می تواند اجباری برای عدالت اجتماعی باشد. خشم می تواند ما را به تلاش و تغییر محیط مجبور کند، زیرا چیزی که می بینیم چیزی است که فکر می کنیم اشتباه است. پس هیجانان اساساً سازنده اند و مخرب نیستند. با این حال، در موارد خاص می توانند مخرب هم باشند، مانند زمانی که چیزی که در جریان رشد یاد گرفته ایم برای محیط و شرایط کنونی مان چندان سازگار نیست.

چگونه می توانیم در مورد رفتار هیجانی مان حق انتخاب هایی داشته باشیم؟

هیجانات ما تاثیر دوگانه ای دارند. آنها تحت تاثیر چیزهایی قرار گرفته اند که برای گونه ما انطباقی بوده و در جریان تربیت مان سازگارانه بوده اند. اگر می خواهید در مورد چیزی که در موردش هیجانی می شوید حق انتخاب داشته باشید، خنثی کردن چیزهایی که نتیجه تکامل گونه ها هستند بسیار دشوار است. ممکن است بتوانید یاد بگیرید بعضی چیزها را که به رشد و تربیت خودتان مربوط می شود را خنثی کنید. فروید درست می گفت: چیزهایی که در آغاز در مورد هیجانات تان یاد گرفته اید، حتی اگر دیگر متناسب با محیط و شرایط کنونی تان نباشند، همچنان تاثیر بزرگی بر شما دارند. کلید حق انتخاب داشتن در مورد رفتار هیجانی تان، آگاه بودن از این واقعیت است که هیجانی شده اید. تا زمانی که آگاه نشوید، در مورد رفتارتان حق انتخابی ندارید. این چیزی است که دوست داریم بتوانیم انجام دهیم. اما چیزی است که هیجانات مان نمی خواهند قادر به انجامش باشیم.

آیا آگاهی معادل بهوشیاری است؟

بهوشیاری اصطلاحی است که از بازنگری غربی رویکردهای بودیستی بیرون می آید و با تکنیک خاصی در جهت تلاش برای ارتقای آگاهی مرتبط است. بهوشیاری اندکی نسبت به چیزی که من در موردش صحبت می کنم محدودتر است، زیرا نامی برای یک رویکرد خاص در جهت رشد آگاهی است.

آیا می توانیم هیجانات را خودمان از طریق تظاهرات چهره ای مان تولید کنیم؟

به طور متناقضی ما غم را راحت تر از لذت می توانیم بخودی خود تولید کنیم. هر کسی می تواند لبخند بزند، اما انقباض ماهیچه ای که لبخند را خلق می کند لذتی را تولید نمی کند. برای برانگیختن لذت نیاز است ماهیچه بیرونی چشم ها را نیز منقبض کنید و صرفا 10 درصد می توانند خودخواسته این کار را انجام دهند. اگر هر دو را به طور خودکار انجام دهید، شروع به احساس لذت می کنید: شما همان بخش هایی از مغز را فعال می کنید که در زمان احساس خودبخودی لذت فعال هستند. اما اکثریت ما نمی توانیم این کار را انجام دهیم. حافظه مسیر خوبی برای تولید تجارب هیجانی گذشته و تجربه دوباره آنهاست در صورتی که گرفتار یک هیجان نباشیم. بنابراین، هر فردی خودش می تواند با یادآوری یک تجربه لذتبخش، لذت را تولید کند.

آیا می توانیم از طریق تظاهرات ریز چهره دیگران به درستی بگوییم که آنها چه احساسی در موردمان دارند؟

می توانیم به درستی بگوییم که چه احساسی دارند، اما نمی دانیم که چه چیزی احساس شان را جرقه زده است- ممکن است ما جرقه زننده احساس شان نباشیم. من عبارت خطای اتلو را ابداع کردم. اتلو در نمایش بزرگ شکسپیر، به درستی متوجه ترس دزدمونا شد. اما محرک ترس را به غلط شناسایی کرد و به همین دلیل او را کشت. (او فکر کرد که ترس او را از خیانت کردن دیده، در حالی که دزدمونا از شوهر حسودش ترسیده بود). هیجانات به ما نمی گویند که چه چیزی آنها را جرقه زده است. فرض ما بر این است که محرک هیجانات آشکار می شود. اما پیش فرض های ما، مانند پیش فرض اتلو، می توانند به شدت گمراه کننده باشند. دشمن توانایی تشخیص محرک هیجانات، پیش بینی ها و انتظارات خودمان است. باید ذهن بازی داشته باشیم، و این موضوع راحتی نیست. کار دالای لاما و من روی اطلس هیجانات برای این بود که به افراد برای یافتن ذهنی آرام کمک کنیم.

چرا داشتن یک ذهن آرام به شدت مهم است؟

با یک ذهن آرام به احتمال بیشتری می توانید یک تصمیم منطقی و متناسب با موقعیت بگیرید. زمانی که گرفتار یک هیجانید، احتمال دارد که ادراکات تان در مورد آن موقعیت در جهت چیزی که با آن هیجان جور درآید دچار سوگیری شود. شما متوجه موضوعاتی که جور درنمی آیند نمی شوید. پس ذهن آرام یک پیش شرط حیاتی برای توانایی پاسخگویی و واکنش به واقعیت است، نه پاسخگویی به امور غیرواقعی که در موردشان مشغله دارید. دالای لاما می گوید اگر بعدا از احساستان آگاه شوید، این توانایی در سطح پیش از مهدکودک است. اگر بلافاصله بعد از تجربه هیجان آگاه می شوید، این توانایی در سطح پیش دبستانی است. در دبیرستان در حین تجربه هیجان فرد آگاه است، و در کالج همین که هیجانی برانگیخته می شود، فرد آگاه می شود. این چیزی است که همه ما خواهان آنیم، زیرا می توانیم تصمیم بگیریم که آیا می خواهیم درگیر شویم یا خیر، تا اپیزودهایی که پایان شان پشیمانی است را خلق نکنیم. و من فکر می کنم که یادگیری این مسئله برای هر کسی امکان پذیر است.

هنر و تسکین روح کودکان

هنر و تسکین روح کودکان

هنر یکی از جنبه­های جهانی و مهم بیانگر انسان است و طول عمرش به قدمت تمدن بشری است. استفاده از هنر برای تسکین و تسلط بر هیجانات، به قدمت نقاشی­های ترسیم شده بر دیوار غارهاست (آرون-بین، ۲۰۰۵). هنر بیانگر، فعالیتهایی چون رقص، نقاشی، نمایش، نوشته­های خلاقانه، نوشتن شعر، نواختن موسیقی، مجسمه سازی و عکاسی را در بر می­گیرد. هنرهای خلاقانه به بچه­ها فرصت رشد آرامش جسمی و روانی را می­دهد. بسیاری از کودکان و بزرگسالانی که در کمپ نازی­ها در طول جنگ جهانی دوم زندانی بودند، از نقاشی و طراحی برای سازگار شدن با فجایع ترسناکی که در طول روز با آن مواجه می­شدند، استفاده می­کردند.

هنرهای بیانگر از دیرباز به منظور ارتقای سلامت روان و حمایت اجتماعی در کار با کودکان مورد استفاده قرار گرفته­اند. هنر به کودکان امکان بیان احساسات، ادراکات، افکار و خاطراتشان را می­دهد در حالی که کلمات چنین امکانی را فراهم نمی­کنند (مالچیودی، ۲۰۰۵). مطالعات نشان می­دهد که هنرهای بیانگر از طریق ایجاد فرصتی برای به اشتراک گذاشتن تجارب در فضایی همدلانه و حسی، امکان رهایی از اضطراب و استرس­های روان­شناختی را برای کودکان آسیب­دیده فراهم می­سازد.

به طور ویژه­تر شواهدی وجود دارد که نشان می­دهد پرداختن به فعالیت­های هنری، حتی به عنوان ناظر فعالیت‌های خلاقانه دیگران بودن یا مبتدی بودن در کارهای خلاقانه، می­تواند خلق، هیجانات، و دیگر حالات روان­شناختی را بهبود بخشد و تاثیر قابل توجهی نیز بر پارامترهای فیزیولوژیکی مهم دارد. هم­چنین درگیری در فعالیت­های خلاقانه، پتانسیل کاهش افسردگی و استرس را دارد و می­تواند به عنوان ابزاری برای تسکین خستگی ناشی از بیماری های مزمن عمل کند.

هنردرمانی کاربرد هنر به عنوان یک ابزار روانشناختی برای کمک به ارتقای ابراز وجود، مهارت­های سازگاری خلاقانه، و تقویت تصویرخود است. در واقع کاربرد هنر برای کمک به افراد در شناخت چالش­های متفاوت و مسائلی است که در زندگی­شان با آن مواجه می­شوند.

هنرهای بیانگر به کودکان از طریق تغییر فیزیولوژی­شان کمک می­کند. پرداختن به هنرهای نمایشی به تغییر سیستم پاراسمپاتیک مغز کودکان منجر می­شود (لین، ۲۰۰۵). تنفس­شان کندتر می­شود، فشار خونشان کاهش می­یابد، و بدنشان ریلکس­تر می­گردد. این تغییرات به کاهش بیش برانگیختگی فیزیولوژیک یا پاسخ جنگ و گریز می­انجامد که با استرس همراه است. نمایش خلاقانه زیست شیمی را تعدیل می­سازد و سلامت جسمی را ارتقا می­دهد. زمانی که کودکان در فعالیت­های هنری شرکت می­کنند، به میزان زیادی وضعیت بدنی­شان تغییر می­کند. فرایندهای خلاقانه باعث می­شود که مناطق خاصی از مغز، اندورفین و دیگر انتقال دهنده­های عصبی را آزاد کنند که بر سلول­های مغز و دیگر سلول­های سیستم ایمنی تاثیر می­گذارند، درد را تسکین داده و به فعالیت موثرتر و کارآمدتر سیستم ایمنی می­انجامد. اندورفین مانند مخدر عمل می­کند و به تجربه گشایش، ارتباط، و آرامش منجر می­شود. در ارتباط با این تغییرات فیزیولوژیک، هنر می­تواند به طور منظمی نگرش­های افراد، حالات هیجانی و ادراک درد را تغییر دهد (لان،۱۹۵۷).     

عصب روانشناسان نشان داده­اند که مراقبه، هنر و تسکین از منبع واحدی در بدن سرچشمه می­گیرند: تمامی اینها با الگوهای تغییرات مغزی و بدنی مشابهی در ارتباطند.

سن و مرحله رشدی یک کودک بر چگونگی تاثیر تجربه تحصیلی، مراقبت والد-فرزندی یا درمانی بر مغز او تاثیر قابل توجهی دارد. کودکانی که در سن پایین دچار تروما شده­اند فرایند سازگار شدنشان نسبت به کودکانی که در سنین بزرگسالی دچار تروما می­شوند متفاوت است.

با توجه به شیوه­ای که مغز رشد می­کند، از پایین  به بالا و از درون به بیرون، مناطق متفاوتی از مغز در طول تروما با توجه به سن کودک تحت تاثیر قرار می­گیرند. هر چه سن کودک در طول تروما پایین تر باشد، تحریک راه­های عصبی خاصی نیاز می شوند که رشد سالم مغز را ارتقا می­دهند. هنرهای بیانگر به کودکان در مدیریت تجارب بسیار سخت یا دردناکی کمک می کند که هضم شان مشکل­تر است. در واقع آگاهی و رشد روانشناختی یک کودک از طریق هنرهای بیانگر رشد می­کند. استفاده از هنرهای بیانگر به رشد هوش حسی حرکتی کودکان می انجامد که در تجسم و بیان مفاهیم و ایده­های انتزاعی به کودکان کمک می­کند.

اگر کودکان استعداد رشد و شکوفا شدن را داشته باشند، ما بزرگسالان باید تمامی روش­های نوآورانه، ارزان و اثبات شده علمی را که به  آنها در رهایی و تسکین ترومای کودکی شان کمک می­کند، به کار بگیریم.

علاوه بر اینکه هنر یک راه ابراز هیجانی برای کودکان است، هنردرمانی می تواند به آنها به طور واقعی در رشد و درک بهتر هیجانات شان کمک کند. توصیف کلامی عصبانیت یا آسیب برای کودکان آسان نیست، اما یک کودک می تواند هیجاناتش را در یک نقاشی، شعر یا رقص نمایش دهد و درک احساساتش را برای خود و دیگران آسانتر سازد. هم چنین هنر نقطه شروعی برای مکالمه است که می تواند منجر به ابراز بازتر احساسات و افکار شود. در نتیجه درمانگر، والد یا کودک می توانند به هیجاناتی بپردازند که کودک هرگز از آنها خبر نداشته است.

پرداختن به فعالیت های هنری هم چنین به کودکان امکان رشد اعتماد بنفس را می دهد. این روشی برای گشودن امکان دیالوگ در مورد موقعیت هایی است که ممکن است مواجهه با آنها یا به اشتراک گذاشتن شان دشوار باشد. تبدیل هیجانات به کاری خلاقانه هم اثری درمانی دارد و هم به افزایش آگاهی کمک می کند.

سازگاری با درد و خشم

سازگاری با درد و خشم

وقتی که خشمی وجود دارد، دردی زیر آن پنهان شده است. (اکهارت تول)

اکثریت ما به سهم خودمان خشم و درد را تجربه کرده ایم، بعضی از ما بیش از دیگران. اما آیا هیچ وقت در بحبوحه‌ی خشمتان برای لحظه‌ای توقف کرده اید و به این مسئله فکر کنید که زیر این همه خشم چیست؟ دلیل ریشه ای آن چیست؟ در بسیاری از موارد احتمالا تشخیص علت هیجان یا شناخت علت دقیق آن مشکل است. تمام چیزی که می دانید این است که انگار دارید منفجر می شوید، هیچ چیز خوب پیش نمی رود و به نظر می­ آید که نمی توانید از این وضعیت رد شوید. گاهی اوقات ممکن است به این بیانجامد که خرابکاری کلامی کنید یا رفتارهای ناسالمی را انجام دهید، مانند نوشیدن زیاد، خوردن وسواس گونه، پرداختن به رفتار جنسی پرخطر و بی قید و بند. در بالاترین حد ممکن است حتی به خودتان و یا دیگران آسیبی عاطفی برسانید. در حالیکه اندکی توجه و آگاهی به خود و تعدادی از راهبردهای سازگاری می تواند کمک کند که کل آن روز را از دست ندهید.

کمی آزادی عمل به خودتان بدهید.

 اول، کمی آزادی عمل به خودتان بدهید. تشخیص دهید که علت این خشم چیست و به خودتان فرصت درک عامل پشت آن را بدهید. این بدین معنا است که می توانید سر دیگران فریاد نکشید، یا اشیا را پرت نکنید، یا به طور عمدی کار خودتان یا دیگران را خراب نکنید یا نسبت به تلاش های خودتان بیش از حد انتقادگر نباشید. این بدان معناست که می توانید دکمه ی توقف خشمتان را فشار دهید و دلایل منطقی تری را برای آن پیدا کنید و بعد تعدادی راهبرد سازگاری، برای غلبه بر خشم و ادامه زندگیتان به کار گیرید.

دلیل احتمالی را بیابید.

برای مثال، ممکن است به علت موفقیت دیگران عصبانی باشید. زیر خشم و حسادتتان ممکن است این درد باشد که قادر به حمایت کافی از عزیزانتان نیستید زیرا فاقد ابزارهای ضروری هستید، ترکیبی از فقدان و شرایط یا دلایل دیگری که نمی توانید به اندازه فردی که از او عصبانی هستید موفق عمل کنید. عصبانیت تان از او به اندازه عصبانیت تان از خودتان نیست. دلیل ریشه ای در اینجا، دردی است که از احساس ناکافی بودن، شکست، ناتوانی در دنبال کردن چیزی تا به آخر یا هر عامل دیگری ناشی می شود. با شناخت درد زیر خشم، می توانید برنامه یا راهکاری را پیدا کنید که در رد شدن از آن خشم و درد و تبدیل آن به عملی اثربخش­تر کمک تان کند. آیا فایده ای دارد؟

قطعا بله، همانطور که درد بدنی به علت پزشکی زیربنایی آن بستگی دارد.

 اگرچه ممکن است از اینکه عصبانی هستید احساس درد کنید، اما درد، علت خشمتان نیست. خشم و درد همچنان شانه به شانه ی هم حرکت می کنند. یادگیری چگونگی مواجهه با آن و مدیریت هر دوی اینها برای زندگی سالم، شاد، مولد و خودکارآمد ضروری است.

راهبردهای سازگاری متنوعی را بکار گیرید.

چگونه این را انجام دهید؟ راهبردهای سازگاری متنوعی وجود دارد.

همواره توصیه شده است که برای رد مشکل پزشکی احتمالی یا درمان مشکلی که تشخیص داده شده، سراغ پزشک بروید.

ـ تکنیک های کاهش استرس را یاد بگیرید و تمرین کنید، شامل مراقبه، یوگا، تمرین های تنفس عمیق، تمرین های بدنی، پیاده روی در طبیعت، خواندن کتابی لذت بخش، وقت گذرانی با دوستان یا شریک عاطفی.

ـ با یک دوست، عشقتان یا عضوی از خانواده حرف بزنید و از او برای کار کردن روی خشم و دردتان تقاضای کمک و حمایت کنید. از این مسئله شگفت زده خواهید شد که چقدر دیگران می توانند مراقب و متوجه شما باشند زمانی که تقاضای کمک کنید. زمانی که دیگران درخواست کمک می کنند آماده ی جبران باشید.

قبل از حرف زدن، فکر کنید. به تاخیر انداختن پاسخ به شما زمان کافی برای سنجیدن چیزی که می خواهید بگویید را می دهد، و شما را از اشتباهی بزرگ به خاطر گفتن چیزی نامتناسب و پیامدهای ماندگار آن دور می کند. این تکنیک را هرجا و هر زمانی که چیزی به ذهنتان می رسد، استفاده کنید. مثالهای پاسخ های نامتناسب عبارت است از: فحش دادن یا تنه زدن به راننده ای بی توجه یا بی ملاحظه، زیر لب گفتن ها و غرغر کردن به رئیس یا همکارتان، برگرداندن خشمتان به شریک عشقی و اعضای خانواده تان، و فرستادن پیام یا ایمیلی گستاخانه.

روی بهبود رژیم تان کار کنید که غذاهای سالمی را شامل شود.

از اینکه نیاز به مایعاتتان تامین شده، مطمئن شوید. بدنتان به مایعات برای سلامت و عملکرد بهینه نیاز دارد.

 مغزتان را با پازل های چالش برانگیز، بازی های لغات، پیدا کردن راه حل های خلاقانه برای مشکلات هر روزه تان تحریک کنید.

برای تمام خوبی هایی که دارید، قدردان باشید. قدردانی یکی از هیجانات زندگی بخش است.

تجاربتان را با دیگران به اشتراک بگذارید تا بتوانند از اندوخته ی خرد شما نفعی ببرند.

اغلب بخندید. خنده رایگان است و مقادیر مناسبی اندورفین تولید می کند و به لحاظ شیمیایی باعث احساس خوبی در بدن می شود.

خواب شبانه ی خوبی داشته باشید.

با دعا روح معنوی تان را تقویت کنید.

برای ایجاد تعادل در زندگی تان بکوشید: در خانه، کار، با دوستان، همسایگان و آشنایانتان.

وقتی که می خواهید ریلکس کنید عوامل حواس پرتی تان را حذف کنید. زمان استفاده از تکنولوژی را کاهش دهید تا مغزتان رها شود و حیات دوباره بیابد. این به نوبه ی خود باعث کاهش استرس می شود.

دوست، همکار و همسایه ی خوبی باشید.

یک فهرست از اهدافی تهیه کنید که می خواهید تعقیب کنید و برای رسیدن به تک تک شان تلاش کنید.

رویایی بزرگ داشته باشید. فکر کردن در مورد آیتم های لیست آرزوهایتان چیز فوق العاده ای است. اگر چیزی را قویاً بخواهید، می توانید راهی برای آن پیدا کنید حتی ناقص.

اگر خشم سمی تان ادامه یافته و به بخش های دیگر زندگی تان سرایت کرده و پیامدهایی منفی را به بار آورده است، درمانگری را ملاقات کنید تا به شما برای عبور از آن کمک کند.

به یاد داشته باشید که در عین اینکه درد و خشم می توانند مشکلاتی را برایتان ایجاد کنند، می توانید کاری در مورد این هیجانات انجام دهید. اگرچه مجبور به انجام کاری نیستید. در اکثریت موارد انتخاب با خودتان است.

وسواس فکری عملی

وسواس فکری عملی

اختلال وسواس فکری عملی (OCD) یک اختلال روانشناختی است که با افکار و اعمال وسواسی مشخص می شود. قبل از ادامه ی این متن، باید اشاره کنم که شناسایی وسواس فکری عملی بدون شناخت بیشتر فرد و محیطش امکان پذیر نیست. مثال های زیر در مورد تشخیص OCD تنها با هدف شرح آن ارائه شده اند.

افکار وسواسی

افکار وسواسی افکار ناخوانده تکرارشونده ای هستند (افکاری که می توانند در قالب تخیلات یا تکانه ها نیز باشند). لغت «ناخوانده» را به خاطر داشته باشید. افکار وسواسی ناخوشایند و ناخواسته هستند. آنها اضطراب بالایی را جرقه می زنند. در واقع به دلیل پریشانی که افکار وسواسی ایجاد می کنند، افراد می کوشند که آنها را نادیده بگیرند و یا با افکار و اعمالی دیگر آنها را «خنثی» کنند (که در مورد این بعداً بیشتر توضیح خواهم داد).

اجازه بدهید در مورد افکار وسواسی به چند مثال اشاره کنم:

  • ـ والدی که مکرراً فکر می کند که باید کودکش را در زمان خواب بکشد.
  • ـ فرد غیر هم جنسگرایی که تخیلات تکرار شونده ای در مورد درگیر شدن در رابطه جنسی هم جنسگرایانه دارد.
  • ـ مرد جوانی که به هنگام رانندگی برای هدایت ماشینش به درون ترافیک احساس اجبار می کند.
  • ـ مامور پلیسی که در افکار ناخوانده اش تصور می کند که شاید از کشتن افراد بی گناه لذت می برد.

افراد مثال های بالا به دلیل افکار و تکانه های تکرار شونده شان، وحشت زده و پریشان خاطر می شوند. آنها از وسواس هایشان لذت نمی برند و با آنها همسان سازی نمی کنند. اکنون مثال های زیر را در نظر بگیرید. آیا فکر می کنید این ها نیز فکر وسواسی هستند؟

  • ـ بازی کردن دوباره و دوباره ی بازی ویدئویی
  • ـ چک کردن ایمیل چندین بار در طول روز
  • ـ افکار تکرارشونده در مورد اینکه چقدر دیگری مهم تان را دوست دارید.
  • ـ یادآوری مکرر صحنه ای زیبا از یک فیلم
  • ـ فکر کردن منظم در مورد شعر عمیقا احساسی یکی از موسیقی های جدید مشهور
  • ـ اشتیاق قوی برای در آغوش کشیدن یک دوست

دو مثال اول اعمالی بدنی هستند در نتیجه نمی توانند فکر وسواسی باشند. بقیه ی مثال ها نیز فکر وسواسی نیستند، مگر آنکه تکانه یا افکار ناخوانده باشند و منجر به پریشانی زیادی شوند. یادآوری خودخواسته ی شعری زیبا یا نمایش مجدد صحنه ای زیبا از یک فیلم با تجربه ی رویدادهای ذهنی ناخوانده یکسان نیست. و افکار تکرارشونده در مورد اینکه چقدر همسرتان را دوست دارید احتمالا تجربه ای خوشایند است نه آزاردهنده.

اعمال وسواسی

همانطور که ذکر کردم مردم معمولاً تلاش می کنند که افکار وسواسی شان را نادیده بگیرند و یا خنثی سازند. آنها چگونه این کار را انجام می دهند؟ از طریق اجرای اعمال وسواسی.

اعمال وسواسی، اعمال رفتاری یا ذهنی تکراری هستند که به منظور کاستن از پریشانی و اضطراب همراه با افکار وسواسی و یا جلوگیری از پیامدی وحشتناک انجام می شوند. اعمال وسواسی مستقیماً به افکار وسواسی مرتبط نمی شوند و یا به وضوح افراطی هستند.

 

تعدادی مثال در مورد اعمال وسواسی ارائه خواهیم کرد:

  • ـ هر بار که در مورد آسیب رساندن به کودکتان فکر می کنید، ۶۶ بار «دور شو ای شیطان» را تکرار کنید.
  • ـ برای آنکه مطمئن شوید که درها را واقعا قفل کرده اید بیش از یک ساعت از روز را به قفل کردن و باز کردن درهای منزل، اداره و یا حتی ماشین تان بگذرانید.
  • ـ شستن دست ها چندین بار در طول روز و برای مدتی طولانی، طوری که در پایان روز دو ساعت را به شستن دست هایتان اختصاص داده باشید.
  • ـ بیش از بیست بار اتاق تان را ترک کنید و به آشپزخانه برگردید تا مطئن شوید که گاز را خاموش کرده اید زیرا نمی توانید به حافظه تان اعتماد کنید.
  • ـ دوش گرفتن تشریفاتی با هر باری که خیال و تصویر رابطه جنسی همجنس گرایانه به ذهنتان خطور کند.

حالا در مورد مثال های زیر فکر کنید، آیا فکر می کنید که اینها نیز اعمالی وسواسی هستند؟

  • ـ یک ورزشکار حرفه ای که چهار ساعت از روز را به تمرین کردن یک عادت ورزشی اختصاص می دهد.
  • ـ هر شب قبل از رفتن به رختخواب انجام عادت یک ساعته دوش گرفتن، کرم صورت، نخ دندان کشیدن و شانه زدن مو و ریلکس کردن.
  • ـ بیش از صد یا دویست بار بازخوانی یک شعر یکسان در طول روز برای حفظ کردن آن.
  • ـ انجام یک مراسم معنوی/مذهبی از صبح تا ظهر

پاسخ این است که این ها اعمال وسواسی نیستند. یک راه برای تشخیص یک عمل وسواسی این است که تلاش کنید هدف آن عمل را دریابید و ببینید که آیا هدف آن منطقی است. برای نمونه از یک بازیکن حرفه ای فوتبال انتظار می رود که چندین ساعت در طول روز تمرین کند و منطقی است که در انجام نرمش های خاصی که مربیش پیشنهاد کرده است پافشاری داشته باشد.

با این حال همین ورزشکار در صورتی که بر انجام تشریفات پیچیده ای شامل ۳۳ بار چرخیدن بر خلاف جهت عقربه ساعت و سپس ۳۳ دور اطراف استخر که در آن ۳۳ جای خاص را لمس کند اصرار ورزد ممکن است اختلال وسواس فکری عملی داشته باشد.

اگرچه هر ورزشکاری که در تمرین روتین روزانه اش اختلال ایجاد شود ممکن است درجاتی از اضطراب را تجربه کند اما ورزشکار دچار اختلال وسواس فکری عملی در صورتی که نتواند مراسم وسواسی اش را دقیقا به همان شیوه ای که می خواهد به انجام برساند، درجات بالایی از اضطراب را تجربه خواهد کرد .

نکات پایانی

کلید فهم این اختلال روانی به یاد داشتن این نکته است که فرد مبتلا به OCD رویدادهای ذهنی را تجربه می کند که پریشانی آور و اضطراب زا هستند و در نتیجه به منظور کاهش اضطراب یا ممانعت از رخداد آسیب آینده در رفتارهای وسواسی درگیر می شود.

تنها اینکه کسی چیزی را تکراری انجام می دهد یا در مورد یک مسئله بارها فکر می کند بدین معنا نیست که او وسواس فکری عملی یا فکر وسواسی و یا عمل وسواسی دارد.

نشانگان سوء استفاده عاطفی

نشانگان سوء استفاده عاطفی

تشخیص سوءاستفاده عاطفی دشوار است. بر خلاف سوءاستفاده فیزیکی، افرادی که سوءاستفاده عاطفی می­کنند و یا مورد سوءاستفاده عاطفی قرار می گیرند ممکن است حتی از وقوع چنین چیزی باخبر نباشند.

 سوءاستفاده عاطفی می تواند از سوءاستفاده فیزیکی آسیب زاتر باشد زیرا می تواند دیدگاه ما را نسبت به خودمان تحت تاثیر قرار دهد. وقتی که اجازه می دهیم چیز نادرستی هویت ما را تعریف کند این می تواند خود ما و آینده مان را فلج کند. سوءاستفاده عاطفی می تواند میان والد و کودک، شوهر و همسر، خویشاوندان و دوستان به وقوع بپیوندد.

فرد متجاوز، نگرش ها، کلمات یا اعمالش را بر قربانی فرافکنی می کند زیرا آنها خودشان با زخم های کودکی شان مواجه نشده اند و همین زخم های گذشته، امروز باعث می شوند که به دیگران آسیب برسانند.

این سوالات را در حوزه های زیر از خودتان بپرسید تا با پاسخ دهی شان بتوانید از سوءاستفاده کردن یا مورد سوءاستفاده قرار گرفتن آگاه شوید:

۱. تحقیر، تخریب، تخفیف، نفی، قضاوت، سرزنش کردن:

  • آیا کسی شما را مورد تمسخر و اسباب سرگرمی قرار می دهد و یا شما را در مقابل دیگران کوچک می شمارد؟
  • آیا او شما را اذیت می کند و یا از طعنه و ریشخند به عنوان ابزاری برای تخریب یا تحقیر شما استفاده می کند؟
  • زمانی که شاکی می شوید و گله می کنید آیا می گوید که «فقط یک جوک بود» و یا اینکه تو زیادی حساسی؟
  • آیا به شما می گوید که نظر یا احساسات تان «نادرست» است؟
  • آیا کسی به طور مرتب نظرات، افکار، پیشنهادات و احساسات شما را مورد تمسخر و غفلت قرار می دهد؟

۲. تسلط، کنترل و شرم:

  • آیا احساس می کنید که آن شخص با شما مثل یک بچه رفتار می کند؟
  • آیا مدام شما را اصلاح و یا مجازات می کند بدین علت که رفتارتان «نامتناسب» است؟
  • آیا احساس می کنید که مجبورید قبل از رفتن به جایی و یا حتی قبل از گرفتن تصمیمات کوچک از او «اجازه بگیرید»؟
  • آیا مخارج شما را کنترل می کند؟
  • آیا به گونه ای با شما رفتار می کند که انگار پایینتر از او هستید؟
  • آیا باعث می شود احساس کنید که همیشه او حق دارد؟
  • آیا کم و کاستی های شما را به یادتان می آورد؟
  • آیا اعمال، آرزوها، برنامه ها و یا حتی شخصیت و هویت شما را کم ارزش می شمارد؟
  • آیا نگاه و رفتاری نفی کننده، نادیده انگار، تحقیرآمیز و یا کوچک شمارنده با شما دارد؟

۳. تهمت زدن و سرزنش کردن، خواسته ها یا انتظارات غیرمنطقی و مبتذل، انکار کم و کاستی های شخصی:

  • آیا او شما را به خاطر ذهنیات خودش متهم می کند حتی زمانی که می دانید چنین چیزی نادرست است؟
  • آیا نمی تواند به خودش بخندد؟
  • آیا از اینکه اسباب خنده و سرگرمی دیگران شود و یا نسبت به هر گونه نظری که دال بر بی احترامی تلقی شود، به طور افراطی حساس است؟
  • آیا با معذرت خواهی کردن مشکل دارد؟
  • آیا برای رفتار خودش، دلیل تراشی و توجیه می کند و یا معمولا دیگران یا شرایط را به دلیل اشتباهات خودش سرزنش می کند؟
  • آیا به شما فحش می دهد و یا به شما برچسب می زند؟
  • آیا شما را به خاطر مشکلات یا ناخشنودی اش سرزنش می کند؟
  • آیا به طور مداوم مرزهای شما را می شکند و به خواسته های منطقی شما، بی احترامی نشان می دهد؟

۴. فاصله عاطفی و «درمان خاموش»، انزوا، طرد عاطفی یا غفلت:

  • آیا از اخم، عقب نشینی و یا بی توجهی یا سردی عاطفی استفاده می کند؟
  • آیا نمی خواهد به نیازهای اساسی شما پاسخ بگوید و یا از غفلت یا طرد، به عنوان ابزاری برای تنبیه تان استفاده می کند؟
  • آیا به جای قبول مسئولیت برای اعمال یا نگرش هایش، سرزنش خودش را بر شما فرافکنی می کند و نقش قربانی را بازی می کند؟
  • آیا از احساسات شما با خبر است و یا به آنها اهمیتی می دهد؟
  • آیا همدلی نشان می دهد و یا برای جمع آوری اطلاعات سوالاتی را می پرسد؟

۵. وابستگی مشترک و عدم تمایز:

  • آیا کسی با شما به گونه ای رفتار می کند که گویی بخشی از او هستید و شما را به عنوان شخصی متمایز از خودش به حسب نیاورد؟
  • آیا مراقب مرزهای شخصی شما نیست و اطلاعاتی که شما تایید نکرده اید را با دیگران به اشتراک می گذارد؟
  • آیا به درخواست های شما بی اعتناست و تصورش بر این است که آنچه خودش فکر می کند برای شما بهترین است؟
  • آیا خواهان تماس مداوم از سوی شما است و شبکه حمایتی سالمی را میان همسالان خود ایجاد نکرده است؟

جمع بندی:

به روابط تان کمی عمیق تر نگاه کنید، رنج و دردهای ما همواره به دلیل مسائل شخصی و درونی مان نیست، گاهی بی آنکه آگاه باشیم، درون رابطه ای هستیم که به طور مداوم از آن آسیب می بینیم...

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد