بیشتر ما وقتی درگیر مشکلات روانی باشیم دیگر قادر به تفکر درست نیستیم. از لحظهای که وحشت و ترس، نفرت از خود و خودسرزنشگری در وجودمان رخنه میکند، شروع به نشخوار ذهنی میکنیم، سناریوهای فاجعهبار و گذشتهمان را در ذهن میکاویم، خود را به خاطر همه کارهای کرده و نکرده سرزنش میکنیم، به صداهای عجیب و غریب درونمان که به ما میگویند بدترینها را در پیش داریم گوش میسپاریم. ذهن ما لحظهای آرام نمیگیرد و در نهایت از ماراتن افکاری که در درونمان دویدهاند خسته شده و به خواب میرویم.
ذهن رنجور، آکنده از ترس، نفرت از خود و درماندگی است، توانایی معمول ما را برای قضاوت، یافتن چشمانداز، سبک و سنگین کردن عقیدهها و نظرات، تشخیص خطر و برنامهریزی واقعبینانه برای آینده و مهربانی و شفقت با خود تضعیف میکند.
این تواناییها ضعیف میشوند اما خبر بدتر این است که ما به این تحلیل توانایی هشیار نمیشویم. گویی به نظر میرسد ما همیشه اینگونه تفکر میکردیم و هیچ اتفاقی برای هوش، هشیاری و واقعیتنگریمان رخ نداده است. ذهن ما به ما خبر نمیدهد که واقعیت را از دریچهای تحریفشده مینگریم. هیچ زنگ هشداری در کار نیست و هیچ چراغ خطری شروع به چشمکزدن نمیکند.
واقعیت این است که در این موقعیت ما کنترل حدود یکسوم ذهن خود را از دست دادهایم و توجهمان را از جنبههای آسیبزده وجودمان دور میکنیم.
وقتی این چنین، چندین بار چرخههایی از تفکر تحریفشده را پشت سر گذاشتیم و دوباره ارتباطمان را با واقعیت بازیابی کردیم، باید با مهربانی بپذیریم که ممکن است این روانرنجوری به قوای تفکر ما آسیب زده باشد و هیچچیز شرمآوری در مورد آن وجود ندارد. این ماهیت بیماری است و ما باید بیشتر مراقبت کنیم.
در چنین حالتی ما باید ماشهچکانهای چنین حالاتی را در خود شناسایی کنیم، گاهی میتوانیم از ذهن دیگران بهره ببریم. این ذهن میتواند ذهن یک دوست مورد اعتماد و یا درمانگری باشد که در چنین لحظاتی به کمک ما آمده و هیجانها و افکار ما را نظمی دوباره ببخشند. با کمک چنین ذهنی ما میتوانیم حالات درونیمان را که گاه دیدمان را مخدوش میکنند آرام بخشیم.
ممکن است همیشه در نظرمان این باشد که تا زمانی که هشیار هستیم ذهنمان به طور مطلوب کار میکند. اما روانرنجوریهای روان، درس پیچیدهتری به ما میآموزد: قوای تشخیصی و تفکری ما که امکان دسترسی به واقعیت را برایمان فراهم میکنند بسیار آسیبپذیرند و ممکن است تحت تعارضها و برانگیختگیهای هیجانی خاموش شوند.در حقیقت، ما باید بدل به متفکری شویم که وقتی دیگر نمیتوانیم به درستی تفکر کنیم این را در خود تشخیص دهیم و قبل از هر تصمیم و کنشی تأمل کنیم و در فرصتی مناسب دوباره به آن بپردازیم.