کمالگرایی میل شدید به کامل بودن، عالی بودن و ناتوانی در پذیرش نقصها تعریف میشود. کمال به عنوان آرمان در ذهن شکل میگیرد و باعث میشود انسانها به دنبال رسیدن به خودِ آرمانی که در دوردستها قرار داد، خودِ واقعیشان را فراموش کنند؛ خود واقعی که با نقص یا کاستی همراه است و افراد کمالگرا برای پذیرش آن آماده نشدهاند.
کمالگرایی باعث میشود که افراد به جای تمرکز بر موفقیتها و کارهایی که به درستی انجام دادهاند، بر اشتباهات و شکستهای خود تمرکز کنند. آنها معیارهای سختگیرانهای برای عالی، بهترین و بینقص بودن دارند؛ معیارهایی که رسیدن به آنها زمان و انرژی بسیاری میطلبد. افراد کمالگرا از شکست میترسند، به جزئیات توجه زیادی دارند، تصمیمگیری برای آنها دشوار است و همیشه مردد هستند و ... به همین دلایل تا نرسیدن به سطحی از اطمینان، کارها را انجام نمیدهند یا انجام آنها را به تاخیر میاندازند. کمالگرایی در نهایت به ناکامی، افسردگی، اضطراب و خشم منجر میشود.
والد به اندازه کافی خوب
دونالد وینیکات، روانشناس و رواندرمانگر مشهور والد-کودک در دهه ۱۹۵۰، گاهی با والدینی مواجه میشد که احساس یأس و شکستخوردگی داشتند. برای مثال به این دلیل که نتوانسته بودند فرزندان خود را به بهترین مدارس بفرستند، یا گاهی با یکدیگر مشاجراتی داشتند و یا اینکه خانه همیشه مرتب و منظم نبود. این در حالی بود که وینیکات باور داشت این والدین تقریبا هیچگاه والدین بدی نبودهاند، بلکه نسبت به فرزندان خود محبت و علاقه داشتند و در درک و پاسخ دادن به نیازهای آنها تا حد توان تلاش میکردند، فقط استانداردهای بالایی برای والد خوب بودن اتخاذ کرده بودند. مطالعه این افراد باعث شد که وینیکات توصیفی به یاد ماندنی از والدینی داشته باشد که فرزندانی دارای سلامت روان پرورش میدهند: «والدین به اندازه کافی خوب».
والدینِ به اندازه کافی خوب میتوانند فرزندانی پرورش دهند که تا بزرگسالی خود را به اندازه کافی خوب و ارزشمند میدانند. چگونه این ویژگی نسل به نسل منتقل میشود؟
وینیکات باور داشت که باورِ «به اندازه کافی خوب بودن» زمانی در کودک ایجاد میشود که والدین بتوانند فرزندان خود را همانگونه که هستند بپذیرند و با وجود کاستی، نقص و اشتباه در انها، باز هم علاقه، محبت، توجه خود را نثارشان کنند. او باور داشت والدینی به کودکان خود اجازه اشتباه کردن و نقص داشتن میدهند که خودشان وجودِ اشتباه، نقص و کاستی را در خود بپذیرند. این مادران هم هیجانات مثبت و هم هیجانات منفی، هم کاستیها و نقاط قوت کودک را مانند آینهای به او نشان میدهند و در تحمل و پذیرش آنها به فرزند خود کمک میکنند. مادرانِ به اندازه کافی خوب به کودکان خود کمک میکنند به جای نگاه سفید یا سیاه، نگاهی خاکستری به خود داشته باشند. این کودکان نگاه حاکی از ارزش، علاقه و پذیرش مادر را درونی کرده و خودِ واقعی خود را به نمایش میگذارند.
وینیکات بین مادر به اندازه کافی خوب و مادر عالی، مادر به اندازه کافی خوب را انتخاب میکند. زیرا وقتی مادری تلاش میکند که تمام نیازهای کودک را برآورده کند، کودک یاد نمیگیرد که با ناکامی مبارزه کرده و هیجاناتش را تنظیم کند.
خودِ کاذب: آیا خود واقعی تان هستید یا وانمود میکنید کسی هستید که باید باشید؟
از سوی دیگر، برخی والدین به کودکان خود منتقل میکنند که «مهم نیست چقدر خوب باشی، هیچگاه برای اینکه به تو توجه و تو را تایید کنم، کافی نیستی». این والدین، نیازها و هیجانات کودک را نادیده میگیرند یا سرکوب میکنند، انتقاد بیش از حد میکنند یا بدرفتاری کلامی و فیزیکی دارند. آنها به کودکان خود میآموزند که چیزی درونشان خوب نیست و به همین دلیل، سزاوار دوست داشته شدن نیستند.
والدین کمالگرا، اجتنابی، نادیدهانگار، افسرده، مشغول، غافل و ... به کودکانشان میآموزند که دنیا و دیگران به اندازه کافی ایمن نیستند که «خود واقعیات را نشان دهی». به این ترتیب، این کودکان که نیاز دارند با والدین خود در ارتباط باشند، برای ماندن در کنار پدر و مادر خود، وانمود میکنند کسی دیگر هستند یا به عبارتی «خودِ کاذبی» ایجاد میکنند. خود کاذبی که هیجانات منفی، نقص، کاستی و اجازه اشتباه را به خود راه نمیدهد.
در این شرایط، کودک که تایید، توجه و تحسین مادر را نداشته و آنها را درونی نکرده، از معیارهای سختگیرانه، کمالگرایی، پیشرفتگرایی و بینقصگرایی افراطی استفاده میکند تا به وسیله تایید بیرونی، ارزشمندی و عزت نفس خود را تکمیل کند. او وقتی فکر میکند که ناکافی است، محافظی از کمالگرایی اتخاذ میکند. شروع میکند به تلاش کردن افراطی در جهت رشد و کمال، برای پوشاندن نقصها به صورت افراطی، توسل به وسواسها و جزئینگری، شروع نکردن کارها تا زمانی که اطمینان حاصل شود همه چیز آماده و عالی است، فرار از موقعیتهای که ممکن است نقصی را برملا کند یا شکست بخورد، ساعتها کار کردن، ساعتها مطالعه و ... از روی اجبار و نه از روی کنجکاوی و لذت. این است ماجرای کمالگرایی که از روابط ما ریشه میدواند و اگر آگاه نشویم، همیشه گرفتارمان میکند.
کمال به مثابه یک هذیان
مفهوم «به اندازه کافی خوب» ما را از ایدهآلسازیهای آسیبرسان دور میکند. «به اندازه کافی خوب بودن» در رابطه با والدگری آغاز شد، اما در حیطههای مختلفی به خصوص در شغل و رابطه میتواند به کار گرفته شود. رابطه میتواند به اندازه کافی خوب باشد، حتی در حالی که مشاجره وجود دارد. یک شغل میتواند به اندازه کافی خوب باشد، حتی علیرغم آنکه بعضی اوقات بسیار کسلکننده میشود یا از تمام شایستگیهایمان استفاده نمیشود. اما میتوانیم ببینیم که رو به پیشرفت هستیم. زندگیِ به اندازه کافی خوب، بهترین زیستی است که انسانها میتوانند در واقعیت دنبال کنند.
آلفرد آدلر، «کمال» را ایدهآلی میداند که انسان هیچگاه نمیتواند به آن برسد و بین "تلاش برای کامل شدن و خواستن روانرنجوروار کمال" تفاوت قائل میشود. انسان بودن به معنی کامل بودن نیست، بلکه به معنای مفید بودن است؛ به معنای همکاری با دیگران و استفاده از آنچه که وجود دارد، برای ساختن بهترین شکل از آن.
باید بدانیم همین نسخه ما، به اندازه کافی خوب است و اگر با همین نسخه از خودمان نتوانیم صلح برقرار کنیم، هیچگاه قادر نخواهیم شد که با هیچ نسخهای از خودمان به صلح برسیم. در نتیجه، با وجود تمام دردهایی که پذیرش نقص برای انسان به همراه دارد و این باور که رسیدن به کمال به نوعی هذیان است، شجاعت پذیرش نقصها را میتوان کمالی دانست که کمتر کمالگرایی به آن نائل میشود.
گامهایی برای پذیرش کامل نبودن
اگر کمالگرا هستید، میدانید که تعریف و تمجید دیگران مبنی بر اینکه شما خوب و ارزشمند هستید، بر احساس بی ارزشی و دوست داشتنی نبودنی که نسبت به خودتان دارید، نسبتا بیتاثیر بوده یا یک مُسکن موقتی است. آنچه ما برای رهایی از کمالگرایی نیاز داریم، توانایی این است که ببینیم باوجود نقصهایی که داریم، همچنان ارزشمندیم. رواندرمانی میتواند فرصتی ایجاد کند تا افراد بیاموزند که "با نقص خود مواجه شوند و شجاعت لازم برای پذیرش کامل نبودن را به دست آورند". تنها در صورتی که شجاعت پذیرش نقصهایمان را داشته باشیم، میتوانیم روی آنها کار کنیم.
تامل کنید
خودتان را بسنجید، اما قضاوت نکنید. نسب به خود کنجکاو و باشفقت باشید و بر این سوالات تامل کنید: نقص برای من چه معنایی دارد؟ این نواقص چه احساسی در من ایجاد میکند؟ من خودم را با این نواقص چگونه میبینم؟ کمالگرایی و در مقابل، نقص داشتن از نظر دیگران چگونه است؟ دیگران من را با نقصهایم چگونه میبینند؟ احساس دیگران نسبت به من چگونه است؟ کمالگرا بودنم چطور بر زندگی خودم و کسانی که زندگیشان با من گره خورده، تاثیر میگذارد؟ کمالگرایی چه موانعی را بر سر راه پیشرفت من قرار میدهد؟