Source: School of life
چطور دنیای بهتری بسازیم؟ گزینههای شناختهشده و ضروری برای این کار وجود دارند که میتوان از آنها شروع کرد: مالاریا، انتشار دیاکسید کربن، فرار مالیاتی، تجارت مواد مخدر، فرسایش خاک، آلودگی آب و غیره.
اما دونالد وینیکات به خاطر سادگی رویکردش شایسته چنین جایگاهی است که در تاریخ پیدا کرده است. او عنوان کرد که شادی و رضایت بشریت در نهایت وابسته به شیوه تربیت فرزندان است نه مسائل خارجی و سیاسی.
به عقیده وی، تمام بیماریهای نوع بشر، در اصل پیامدهای شکست در مراقبت والدانه است. فاشیسم، بزهکاری، زنستیزی، اعتیاد به الکل و ...تنها نشانههایی از دوران کودکی نامطلوبی است که یک اجتماع باید هزینه آن را بپردازد. راه رسیدن به جامعهای بهتر از اتاق نوزاد آغاز میشود!
دونالد وینیکات یک پزشک اطفال انگلیسی بود که در اوایل کارش به حوزه روانکاوی که در آن زمان نو بود علاقمند شد. او نقش مهمی در آموزش عمومی در مورد تربیت کودک ایفا کرد، حدود 600 برنامه در بیبیسی و سخنرانیهای خستگیناپذیری در سراسر کشور برپا کرد، 15 جلد کتاب تألیف کرد که مجموعه مقالاتش به نام "همهچیز از خانه شروع میشود" جزو پرفروشترینها بود.
در سال 1954 بسیار عجیب بود که در ساعات پربیننده رادیو بیبیسی، شنونده کسی باشید که با صدایی هوشمند و ملایم با ایدههایی نظیر " بچهها برای جلب توجه گریه میکنند" و "بچههای هفتساله را برای سرسختشدن باید به مدارس شبانهروزی فرستاد" مخالفت میکرد.
انگلیسی بودن وینیکات خود عجیب بود، چون فرهنگ انگلیسی در آن زمان هم به سرسختی، بروز ندادن شکنندگی و مقاومت در برابر دروننگری زبانزد بود. همانطور که خود او هم اشاره کرد: "یک مرد انگلیسی نمیخواهد ناراحت شود، اینکه به او یادآوری شود که در هرجایی فجایع شخصی وجود دارد، اینکه او از درون خوشحال نیست، به طور خلاصه، او حاضر نیست گلف خود را کنار بگذارد!"
با این حال اگر دقیقتر نگاه کنیم، جنس روانکاوی وینیکات مشخصاً انگلیسی است، نثر او عملگرایانه و بیتکلف بود. عمیقترین ایدهها را به زبانی ساده و بیآلایش بیان میکرد. هیچ نشانی از پیچیدگی و نامفهومی آلمانی وجود نداشت. چیزی که او هدف روانکاوی کودکان میدانست هم از تواضع خاص انگلیسیها نشأت میگرفت. او میخواست به مردم کمک کند تا در فرمول معروفش والدینی "به اندازه کافی خوب" باشند و نه کامل و بیعیب و نقص و این جلوهای از تواضع و واقعبینی یک ذهن انگلیسی است.
در یکی از مقالات اولیهاش، طرح خود را این چنین اعلام کرد: " به نظر من تقسیم دنیای مردم به دو طبقه کمککننده خواهد بود. کسانی هستند که در کودکی هرگز "سرخورده" نشدهاند و لذتی اینچنین را از محیطشان خواستارند. گروه دیگر هم تجارب آسیبزایی متحمل شدهاند که ناشی از سرخوردگی اطرافشان بوده است و حال باید خاطرات آن لحظات را با خود به همراه داشته باشند، هر دو این گروه در معرض طوفانهای زندگی، فشار روانی و شاید بیماری هستند". او میخواست با صورتبندی بینظیر خود والدین را "به اندازه کافی خوب" بودن تشویق کند و بنابراین تعدادی پیشنهاد ارائه کرد.
وی نقش تعیین کننده و پرشوری در آموزش همگانی در زمینه ی فرزندپروری ایفا نمود. روانکاوی کودک وی از تواضع خاص انگلیسی برخوردار بود. مجموعه رادیویی مشهور وی عنوان ساده ای داشت: “مادر فداکار معمولی و کودکش”
او قصد داشت با صورتبندی بی نظیر خود به مردم کمک کند؛ نه برای اینکه درخشان یا کامل بودن بلکه فقط برای "به اندازه کافی خوب بودن"، از نظر او والدین به اندازه ی کافی خوب چه معنی دارد؟
- به یاد داشته باشید که کودک شما بسیار آسیبپذیر است
وینیکات در ابتدا مخاطبان را مجاب میکند که نوزاد تا چه حد از نظر روانی شکننده است، نوزاد در ابتدا خودش را نمیفهمد، نمیداند کجاست، برای زنده ماندن تلاش میکند، نمیداند وعده بعدی غذایش را چه زمانی خواهد خورد، نمیتواند با خود و دیگران ارتباط بگیرد، گویی تودهای تمایزنایافته از سائقهاست. از این رو ماههای اولیه یک مبارزه است. او تأکید میکند که این اطرافیان نوزاد هستند که باید خود را منطبق سازند، به گونهای که هرکاری برای تفسیر نیازهای نوزاد انجام دهند و خواستههایی را برای او تحمیل نکنند که برایش آماده نیست.
کودکی که خیلی زود با دنیا سازگار شده یا خواستههای نامناسبی بر او تحمیل شده در معرض بیماریهای روانی قرار خواهد گرفت همانطور که سلامت کودک هم در نتیجه محیطی است که میتواند به طور مناسبی به کودک پاسخ دهد. به طور مثال یک مادر افسرده ممکن است نوزاد را مجبور به شاد بودن کند و ظرفیت تنها بودن در کودکی با والدانی مداخلهگر ایجاد نخواهد شد.
- بگذار کودک خشمگین شود
وینیکات میدانست که در یک نوزاد سالم هم خشونت و نفرت وجود دارند. او با اشاره به این مثال که اگر یکی از والدین غذای کودک را فراموش کند چه اتفاقی رخ خواهد داد، میگوید: " اگر او را ناکام بگذارید او گویی این احساس را دارد که حیوانات وحشی او را میبلعند". ولی با اینکه نوزاد گاهی ممکن است بخواهد نابود کند اما مهم است که والدین بگذارند کودک خشمش را ابراز کند و در واکنش به رفتار "مثلا بد" او تهدید و توهین نکنند. "اگر کودکی در حالت عصبانیت گریه میکند و احساس میکند که همه چیز و همه کس را نابود کرده، اما اطرافیانش آرام هستند و آسیبی ندیدهاند، این تجربه، توانایی او را برای درک این موضوع بیشتر میکند، آنچه او احساس میکند لزوما واقعی نیست، و واقعیت و فانتزی هر دو مهم هستند با این حال با یکدیگر متفاوت هستند".
- اطمینان حاصل کنید که کودکتان خیلی مطیع نیست!
وقتی کودکان از قوانین تبعیت میکنند، والدین بسیار ذوقزده میشوند و آنها را "بچه خوب" مینامند. وینیکات خیلی از بچههای خوب میترسید، او باور داشت که اینها بچههایی هستند که نتوانستهاند احساسات بد را بدون پیامدهای منفی و ترس از طرد شدن ابراز کنند. والدینی که نتوانستهاند رفتار "بد" را تحمل کنند و زودتر از حد خواستهاند این رفتارها توسط کودک رعایت شود. وینیکات معتقد بود این امر منجر به ظهور یک "خود کاذب" میشود- شخصیتی که ظاهراً خوب و سازگار است با این حال غرایز حیاتی خود را سرکوب کرده است، ظرفیت عشق واقعی را ندارد زیرا به او اجازه داده نشده که خودخواهی و نفرت را به طور کامل در خود کاوش کند. تنها با تربیت واقعی، توجه و عشق، کودک میتواند به "خود حقیقی" خود دست یابد.
- بگذار بچه، بچه باشد
هر شکست در محیط زندگی، کودک را مجبور میکند که زودتر از موعد خود را سازگار کند، به عنوان مثال اگر والدین بیش از حد آشفته باشند، کودک سعی خواهد کرد بیش از اندازه به موقعیت فکر کند و قوای عقلانیاش بیش از اندازه تحریک شود، والدینی که افسرده هستند ناخواسته کودک را وادار میکنند تا بیش از اندازه شاد باشد و به او فرصتی برای پردازش احساساتش نمیدهد. وینیکات همچنین متوجه خطرات تربیت کودکی بود که باید حواسش به خلق و خوی مادرش باشد. از نظر او اولین گام در سلامت والدین این است که هر از گاهی از خودشان فاصله بگیرند و با نیازها و راهبردهای انسانی کوچک، رازآلود، زیبا و شکننده آشنا شده و باید منحصر بودنش را به رسمیت بشناسند
- فرزندپروری وظیفهای سنگین است
وینیکات سعی میکرد اهمیت فرزندپروری را به والدین یادآوری کند و به آنها قوت قلب دهد، آنها به شیوه خود همانقدر برای جامعه اهمیت داشتند که نخستوزیر و کابینهاش مهم بودند: "پایه سلامت انسان در هفتهها و ماههای ابتدای تولد کودک گذارده میشود". او فرزندپروری را تنها مبنای جامعهای سالم و کارخانهای برای پرورش گرایشهای دموکراتیک در نظام اجتماعی کشور میدانست.
وینیکات با توضیح اینکه والدین در قبال فرزندانشان چه وظایفی دارند در حقیقت به واژهای اشاره میکرد که ندرت مستقیماٌ به کار برد: عشق!!!
اغلب اوقات تصور میکنیم عشق یعنی پیوندی جادویی و شهودی با فردی دیگر، اما از نوشتههای وینیکات به تصویر متفاوتی دیگری میرسیم: عشق یعنی تسلیم من، کنار نهادن نیازها و پیشفرضهای شخصی به نفعِ شنیدن مشتاقانه و صمیمانه دیگری و احترام به پیچیدگی و رازآلودگیاش و تعهد به اینکه وقتی در رابطه با کودک یا بزرگسالی چیز "بدی" پیش میآید، آزرده خاطر نشده و مقابله به مثل نکنیم.
بعد از مرگ وینیکات، روی هم رفته پدر و مادر بهتری شدهایم. اما فقط کمی! زمان بیشتری را با فرزندانمان سپری میکنیم و البته هم به طور نظری میدانیم که کودکان اهمیت بسیاری دارند، اما همچنان در محور تمرکز مدنظر وینیکات مشکل داریم: سازگاری
هنوز عادت نکردهایم وقتی با کودک هستیم نیازهایمان را فرو بنشانیم یا از خواستههایمان موقتاً چشمپوشی کنیم. همچنان میآموزیم که چطور به فرزندانمان عشق بورزیم؛ اگر وینیکات بود میگفت به همین دلیل است که دنیا همچنان پر است از آدمهای زخمخوردهای است که ظاهراً موفق و محترمند ولی در درون "واقعی" نیستند و زخمهای خود را به دیگران منتقل میکنند. برای اینکه "به اندازه کافی خوب" باشیم، راه زیادی در پیش داریم و به قول وینیکات این وظیفه دشوار به اندازه ی سایر مسائل مثل درمان مالاریا یا کاهش گرمایش جهانی اهمیت دارد.