مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

خلق معنا: راهی برای التیام

خلق معنا: راهی برای التیام

از زمان شکل گرفتنتان به عنوان یک جنین تا روز مرگ، شما بسیاری از آسیب‌های بزرگ و کوچک را به روان، احساس هویت و درکتان از دنیا تجربه خواهید کرد. فقدان و رویدادهای آسیب‌زای روانی(تروما) سخت‌ترین تجاربی خواهند بود که با آن مواجه می‌شوید. تروما، چه ترومایی در دوران کودکی و یا بودن در یک رابطه آسیب‌زای دوران بزرگسالی، از دست دادن عزیزان و یا از دست رفتن یک رابطه طولانی‌مدت بر چگونگی پیش‌بردن زندگیتان تأثیر می‌گذارد. معنایی که به هریک از این حوادث می‌دهید می‌تواند یا شما را ضعیف کند و یا تاب‌آوری‌تان را بهبود بخشد. روایتی که از هرکدام از این رویدادها در ذهنتان ایجاد شده یا شما را محدود می‌کند و یا با بینشی جدید کمک می‌کند زندگی را در جهتی که دوست دارید پیش ببرید.

روانشناسان این فرآیند را معناسازی می‌نامند. معنایی که به یک فقدان و یا ضربه روانی می‌دهید تأثیر عمیقی بر زندگی‌تان می‌گذارد. به عنوان مثال، اگر در کودکی یکی از والدینتان را از دست داده باشید، ممکن است فقدان‌شان را به این شکل تفسیر کنید: " هرکسی که دوستش دارم، در نهایت من رو ترک می‌کنه، دلبستگی دردناکه و نباید سعی کنم رابطه طولانی‌مدتی با کسی داشته باشم"، اگر احساساتتان توسط  والدینتان نادیده گرفته شده باشد ممکن است با خود بگویید: " وقتی ناراحتم مامانم من رو نادیده می‌گیره، پس نباید نشون بدم که ناراحتم" این‌ها معناهایی هستند که ممکن است در این موقعیت‌ها خلق کرده باشید.

آسیب‌های روانی می‌توانند باورهای شما را تحت‌تأثیر خود قرار دهند. شاید لازم باشد که باورها و مفروضات قبلی خود را بازسازی و یا دوباره تغییر دهید. حتی اگر معنایی که به یک رویداد داده‌اید ناسالم باشد، هرگز برای خلق روایتی سالم و جدید دیر نیست. بینش و دانش جدیدی که فقدان‌ها و آسیب‌های روانی می‌تواند در پی داشته باشد، بی‌نهایت باارزش است، می‌تواند به شما کمک کند انتخاب‌های بهتری داشته باشید، ظرفیت روانی خود را بالاتر ببرید و در نهایت مسیر بهتری برای زندگی در پیش رویتان قرار دهید.

تاثیر اضطراب والد بر کودک

تاثیر اضطراب والد بر کودک

نگرانی و اضطراب ما اگر شدید باشد تأثیر نامطلوبی بر کودکمان خواهد داشت. علیرغم اینکه گاهی با تمام قوا سعی می‌کنیم خود را کنترل کنیم یا نگرانی‌مان را بروز ندهیم اما در نهایت متحیر می‌شویم که چگونه کودکمان متوجه حال بد ما شده و واکنش نشان داده  یا او نیز متقابلاً مضطرب گشته است. اصولاً مادران مضطرب، فرزندان مضطربی را تربیت می‌کنند. پس ما ناآگاهانه و ناخواسته شرایطی را فراهم می‌کنیم که کودکمان را دچار اضطراب می کند. کودک ما تمام نشانه های بدنی و رفتارهای بیرونی ما را می بیند و درک و تفسیر می کند. جالب است بدانید که حتی الزاما نیازی به کلام نیست تا نگرانی هایمان منتقل شوند. بنابراین بایستی با مدیریت و کاهش اضطرابمان به بهتر شدن اضطراب کودکمان نیز کمک کنیم.

شروع رفتار اکتشافی

شروع رفتار اکتشافی

تقریبا از یک سالگی به بعد، روابط دلبستگی پایگاهی برای رفتار اکتشافی می‌شود.

نظریه‌پردازان دلبستگی معتقدند انگیزه اکتشاف و یادگیری درباره‌ی جهان و توسعه مهارت‌های جدید در کودک زمانی شکل میگیرد که نیازهای دلبستگی به اندازه کافی تامین شده باشد.بالبی  میگوید: " نظام‌های رفتاری دلبستگی و اکتشاف، همراه با هم عمل می‌کنند". اعتماد کودک به خود برای خطر کردن و انجام کارهای جدید وابسته به اعتماد وی به روابط دلبستگی است. اگر کودک دارای پایگاه ایمنی در روابط دلبستگی خویش باشد، برای اکتشاف محیط احساس آزادی می‌کند و به طور ضمنی این آگاهی را دارد که مراقب در زمان نیاز در دسترس اوست. به عبارتی، رفتار اکتشافی تا زمانی ادامه می‌یابد که کودک نگرانی درباره روابط دلبستگی‌اش نداشته باشد. اعتماد وی به او اجازه می‌دهد که با محیط به شیوه‌ای باز و کنجکاوانه رابطه برقرار کند. کودکی که با امنیت خاطر به کشف محیط می‌پردازد، در تجارب خویش با چهره‌های دلبستگی آموخته است که "والدینم مراقب من هستند". این احساس ایمنی به وی اجازه می‌دهد تا بر تکالیف تحولی متمرکز شده و احساس توانمندی و شایستگی کند. از سوی دیگر، در کودکی که نگران پاسخدهی و مراقبت والدین است، این امکان وجود دارد که به دلیل تمرکز هیجانی وی بر در دسترس بودن چهره‌های دلبستگی، رفتار اکتشافی بازداری شود.

دونالد وینیکات – چطور دنیای بهتری بسازیم؟

دونالد وینیکات – چطور دنیای بهتری بسازیم؟

 

Source: School of life

چطور دنیای بهتری بسازیم؟ گزینه‌های شناخته‌شده و ضروری برای این کار وجود دارند که می‌توان از آنها شروع کرد: مالاریا، انتشار دی‌اکسید کربن، فرار مالیاتی، تجارت مواد مخدر، فرسایش خاک، آلودگی آب و غیره.

اما دونالد وینیکات به خاطر سادگی رویکردش شایسته چنین جایگاهی است که در تاریخ پیدا کرده است. او عنوان کرد که شادی و رضایت بشریت در نهایت وابسته به شیوه تربیت فرزندان است نه مسائل خارجی و سیاسی.

به عقیده وی، تمام بیماری‌های نوع بشر، در اصل پیامدهای شکست در مراقبت والدانه است. فاشیسم، بزهکاری، زن‌ستیزی، اعتیاد به الکل و ...تنها نشانه‌هایی از دوران کودکی نامطلوبی است که یک اجتماع باید هزینه آن را بپردازد. راه رسیدن به جامعه‌ای بهتر از اتاق نوزاد آغاز می‌شود!

دونالد وینیکات یک پزشک اطفال انگلیسی بود که در اوایل کارش به  حوزه روانکاوی که در آن زمان نو بود علاقمند شد. او نقش مهمی در آموزش عمومی در مورد تربیت کودک ایفا کرد، حدود 600 برنامه در بی‌بی‌سی و سخنرانی‌های خستگی‌ناپذیری در سراسر کشور برپا کرد، 15 جلد کتاب تألیف کرد که مجموعه مقالاتش به نام "همه‌چیز از خانه شروع می‌شود" جزو پرفروش‌ترین‌ها بود.

در سال 1954 بسیار عجیب بود که در ساعات پربیننده رادیو بی‌بی‌سی، شنونده کسی باشید که با صدایی هوشمند و ملایم با ایده‌هایی نظیر " بچه‌ها برای جلب توجه گریه می‌کنند" و "بچه‌های هفت‌ساله را برای سرسخت‌شدن باید به مدارس شبانه‌روزی فرستاد" مخالفت می‌کرد.

انگلیسی بودن وینیکات خود عجیب بود، چون فرهنگ انگلیسی در آن زمان هم به سرسختی، بروز ندادن شکنندگی و مقاومت در برابر درون‌نگری زبانزد بود. همانطور که خود او هم اشاره کرد: "یک مرد انگلیسی نمی‌خواهد ناراحت شود، اینکه به او یادآوری شود که در هرجایی فجایع شخصی وجود دارد، اینکه او از درون خوشحال نیست، به طور خلاصه، او حاضر نیست گلف خود را کنار بگذارد!"

با این حال اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، جنس روانکاوی وینیکات مشخصاً انگلیسی است، نثر او عملگرایانه و بی‌تکلف بود. عمیق‌ترین ایده‌ها را به زبانی ساده و بی‌آلایش بیان می‌کرد. هیچ نشانی از پیچیدگی‌ و نامفهومی آلمانی‌ وجود نداشت. چیزی که او هدف روانکاوی کودکان می‌دانست هم از تواضع خاص انگلیسی‌ها نشأت می‌گرفت. او می‌خواست به مردم کمک کند تا در فرمول معروفش والدینی "به اندازه کافی خوب" باشند و نه کامل و بی‌عیب و نقص و این جلوه‌ای از تواضع و واقع‌بینی یک ذهن انگلیسی‌ است.

در یکی از مقالات اولیه‌اش، طرح خود را این چنین اعلام کرد: " به نظر من تقسیم دنیای مردم به دو طبقه کمک‌کننده خواهد بود. کسانی هستند که در کودکی هرگز "سرخورده" نشده‌اند و لذتی این‌چنین را از محیطشان خواستارند. گروه دیگر هم تجارب آسیب‌زایی متحمل شده‌اند که ناشی از سرخوردگی اطرافشان بوده است و حال باید خاطرات آن لحظات را با خود به همراه داشته باشند، هر دو این گروه در معرض طوفان‌های زندگی، فشار روانی و شاید بیماری هستند". او می‌خواست با صورت‌بندی بی‌نظیر خود والدین را "به اندازه کافی خوب" بودن تشویق کند و بنابراین تعدادی پیشنهاد ارائه کرد.

وی نقش تعیین کننده و پرشوری در آموزش همگانی در زمینه ی فرزندپروری ایفا نمود. روانکاوی کودک وی از تواضع خاص انگلیسی برخوردار بود. مجموعه رادیویی مشهور وی عنوان ساده ای داشت: “مادر فداکار معمولی و کودکش”

 او قصد داشت با صورت‌بندی بی نظیر خود به مردم کمک کند؛ نه برای اینکه درخشان یا کامل بودن بلکه فقط برای "به اندازه کافی خوب بودن"،  از نظر او والدین به اندازه ی کافی خوب چه معنی دارد؟

  1. به یاد داشته باشید که کودک شما بسیار آسیب‌پذیر است

وینیکات در ابتدا مخاطبان را مجاب می‌کند که نوزاد تا چه حد از نظر روانی شکننده است، نوزاد در ابتدا خودش را نمی‌فهمد، نمی‌داند کجاست، برای زنده ماندن تلاش می‌کند، نمی‌داند وعده بعدی غذایش را چه زمانی خواهد خورد، نمی‌تواند با خود و دیگران ارتباط بگیرد، گویی توده‌ای تمایزنایافته از سائق‌هاست. از این رو ماه‌های اولیه یک مبارزه است. او تأکید می‌کند که این اطرافیان نوزاد هستند که باید خود را منطبق سازند، به گونه‌ای که هرکاری برای تفسیر نیازهای نوزاد انجام دهند و خواسته‌هایی را برای او تحمیل نکنند که برایش آماده نیست.

کودکی که خیلی زود با دنیا سازگار شده یا خواسته‌های نامناسبی بر او تحمیل شده در معرض بیماری‌های روانی قرار خواهد گرفت همانطور که سلامت کودک هم در نتیجه محیطی است که می‌تواند به طور مناسبی به کودک پاسخ دهد. به طور مثال یک مادر افسرده ممکن است نوزاد را مجبور به شاد بودن کند و ظرفیت تنها بودن در کودکی با والدانی مداخله‌گر ایجاد نخواهد شد.

  1. بگذار کودک خشمگین شود

وینیکات می‌دانست که در یک نوزاد سالم هم خشونت و نفرت وجود دارند. او با اشاره به این مثال که اگر یکی از والدین غذای کودک را فراموش کند چه اتفاقی رخ خواهد داد، می‌گوید: " اگر او را ناکام بگذارید او گویی این احساس را دارد که حیوانات وحشی او را می‌بلعند". ولی با اینکه نوزاد گاهی ممکن است بخواهد نابود کند اما مهم است که والدین بگذارند کودک خشمش را ابراز کند و در واکنش به رفتار "مثلا بد" او تهدید و توهین نکنند. "اگر کودکی در حالت عصبانیت گریه می‌کند و احساس می‌کند که همه چیز و همه کس را نابود کرده، اما اطرافیانش آرام هستند و آسیبی ندیده‌اند، این تجربه، توانایی او را برای درک این موضوع بیشتر می‌کند، آنچه او احساس می‌کند لزوما واقعی نیست، و واقعیت و فانتزی هر دو مهم هستند با این حال با یکدیگر متفاوت هستند".  

  1. اطمینان حاصل کنید که کودکتان خیلی مطیع نیست!

وقتی کودکان از قوانین تبعیت می‌کنند، والدین بسیار ذوق‌زده می‌شوند و آنها را "بچه خوب" می‌نامند. وینیکات خیلی از بچه‌های خوب می‌ترسید، او باور داشت که این‌ها بچه‌هایی هستند که نتوانسته‌اند احساسات بد را بدون پیامدهای منفی و ترس از طرد شدن ابراز کنند. والدینی که نتوانسته‌اند رفتار "بد" را تحمل کنند و زودتر از حد خواسته‌اند این رفتارها توسط کودک رعایت شود. وینیکات معتقد بود این امر منجر به ظهور یک "خود کاذب" می‌شود- شخصیتی که ظاهراً خوب و سازگار است با این حال غرایز حیاتی خود را سرکوب کرده است، ظرفیت عشق واقعی را ندارد زیرا به او اجازه داده نشده که خودخواهی و نفرت را به طور کامل در خود کاوش کند. تنها با تربیت واقعی، توجه و عشق، کودک می‌تواند به "خود حقیقی" خود دست یابد.

  1. بگذار بچه، بچه باشد

هر شکست در محیط زندگی، کودک را مجبور می‌کند که زودتر از موعد خود را سازگار کند، به عنوان مثال اگر والدین بیش از حد آشفته باشند، کودک سعی خواهد کرد بیش از اندازه به موقعیت فکر کند و قوای عقلانی‌اش بیش از اندازه تحریک شود، والدینی که افسرده هستند ناخواسته کودک را وادار می‌‌کنند تا بیش از اندازه شاد باشد و به او فرصتی برای پردازش احساساتش نمی‌دهد. وینیکات همچنین متوجه خطرات تربیت کودکی بود که باید حواسش به خلق و خوی مادرش باشد. از نظر او اولین گام در سلامت والدین این است که هر از گاهی از خودشان فاصله بگیرند و با نیازها و راهبردهای انسانی کوچک، رازآلود، زیبا و شکننده آشنا شده و باید منحصر بودنش را  به رسمیت بشناسند

  1. فرزندپروری وظیفه‌ای سنگین است

وینیکات سعی می‌کرد  اهمیت فرزندپروری را به والدین یادآوری کند و به آنها قوت قلب دهد، آنها به شیوه خود همانقدر برای جامعه اهمیت داشتند که نخست‌وزیر و کابینه‌اش مهم بودند: "پایه سلامت انسان در هفته‌ها و ماه‌های ابتدای تولد کودک گذارده می‌شود". او فرزند‌پروری را تنها مبنای جامعه‌ای سالم و کارخانه‌ای برای پرورش گرایش‌های دموکراتیک در نظام اجتماعی کشور می‌دانست.

وینیکات با توضیح اینکه والدین در قبال فرزندانشان چه وظایفی دارند در حقیقت به واژه‌ای اشاره می‌کرد که ندرت مستقیماٌ به کار برد: عشق!!!

اغلب اوقات تصور می‌کنیم عشق یعنی پیوندی جادویی و شهودی با فردی دیگر، اما از نوشته‌های وینیکات به تصویر متفاوتی دیگری می‌رسیم: عشق یعنی تسلیم من، کنار نهادن نیازها و پیش‌فرض‌های شخصی به نفعِ شنیدن مشتاقانه و صمیمانه دیگری و احترام به پیچیدگی و رازآلودگی‌اش و  تعهد به اینکه وقتی در رابطه با کودک یا بزرگسالی چیز "بدی" پیش می‌آید، آزرده خاطر نشده و مقابله به مثل نکنیم.

بعد از مرگ وینیکات، روی هم رفته پدر و مادر بهتری شده‌ایم. اما فقط کمی! زمان بیشتری را با فرزندانمان سپری می‌کنیم و البته هم به طور نظری می‌دانیم که کودکان اهمیت بسیاری دارند، اما همچنان در محور تمرکز مدنظر وینیکات مشکل داریم: سازگاری

هنوز عادت نکرده‌ایم وقتی با کودک هستیم نیازهایمان را فرو بنشانیم یا از خواسته‌هایمان موقتاً چشم‌پوشی کنیم. همچنان می‌آموزیم که چطور به فرزندانمان عشق بورزیم؛ اگر وینیکات بود می‌گفت به همین دلیل است که دنیا همچنان پر است از آدم‌های زخم‌خورده‌ای است که ظاهراً موفق و محترمند ولی در درون "واقعی" نیستند و  زخم‌های خود را به دیگران منتقل می‌کنند. برای اینکه "به اندازه کافی خوب" باشیم، راه زیادی در پیش داریم و به قول  وینیکات این وظیفه دشوار به اندازه ی سایر مسائل مثل درمان مالاریا یا کاهش گرمایش جهانی اهمیت دارد.

خشم قابل قبول است

خشم قابل قبول است

همه هیجانات کودک قابل قبول هستند حتی هیجاناتی که از نظر ما خوب و مناسب نیستند مثل خشم. البته منظور این نیست که پرخاشگری قابل قبول است چراکه پرخاشگری و خشم متنفاوتند. در واقع صرف نظر از رفتاری که نتیجه احساس و هیجان است، ما باید به کودک نشان دهیم که احساس او را میبینیم و درک می کنیم و در کنار او هستیم. پس هیجان قابل قبول است ولی لزوماً هر رفتاری برای ابراز این هیجان قابل قبول نیست. مهم این است که هیجانات را از رفتارهای نادرست متمایز کنیم. بنابراین نباید درمورد هیجانات قضاوت کنیم و طوری با کودک رفتار کنیم که احساس کند هیجانی که تجربه می کند بد، آزار دهنده و بی اهمیت است و یا اجازه تجربه آن هیجان را ندارد. نوع واکنشی که شما به هیجان کودک نشان می دهید به دنیای او و تجربه او معنا می دهد. مثلاً اگر کودک عصبانی باشد و شما بگویید این که عصبانیت نداره و یا به او بخندید، او تصور می کند که احساسش اهمیت ندارد و یا اگر هیجانش را نشان دهد با واکنش منفی دیگران روبرو خواهد شد، بنابراین در آینده در موقعیت هایی که باید این هیجان را تجربه کند، آن را سرکوب کرده و یا به شیوه دیگری ابراز می کند و این مساله درک رفتارهای کودک را برای شما دشوار می کند. مثلاً به جای اینکه بگوید عصبانی است شروع به گریه می‌کند. فرض کنید وقتی که ناراحت هستید هیچ کس شما را درک نکند و یا کسی به شما بگوید ولش کن، چیز مهمی نیست، نباید خودتو ناراحت کنی یا مثلاً کسی به شما بگوید، چیزی نیست فقط کمی خسته ای؛ چه احساسی پیدا می‌کنید؟ به طور حتم شما احساس می کنید او شما را درک نمی کند و احساس شما برایش اهمیتی ندارد.

سه باور اشتباه در مورد ازدواج

سه باور اشتباه در مورد ازدواج

 

ازدواج دیگر آن مفهوم ایده‌آلی نیست که قبلا تصور می‌کردیم. تقریباً نیمی از ازدواج‌ها به طلاق ختم می‌شود. برای جلوگیری از چنین پیشامدی افراد ترجیح می‌دهند که زمانی را صرف آشنایی قبل از ازدواج کنند تا سازگاری‌شان برای ازدواج را ارزیابی کنند با این حال حتی برای این زوج‌ها هم احتمال جدایی وجود دارد.

با این حال، ازدواج همچنان مفهوم ایده‌ال خود را برای بیشتر افراد حفظ کرده است. تقریباً 90% بزرگسالان در برهه‌ای از زندگی‌شان ازدواج خواهند کرد. با وجود چنین نتایجی آیا ما صرفاً به خاطر فشارهای اجتماعی و بیولوژیکیمان محکوم به وارد شدن به ازدواج‌های ناخرسندکننده هستیم ؟

تعدادی از روانشناسان دانشگاه کالیفرنیا استدلال کردند که ازدواج برای اکثریت زوج‌ها سبک زندگی رضایت‌بخشی است. آنها در مقاله‌ای که اخیراً منتشر کردند سه ماهیت رایج در مورد ازدواج را به چالش کشیدند.

باور اشتباه اول: رضایت زناشویی با گذشت زمان رو به افول می‌رود

یکی از ثابت‌ترین یافته‌ها در مورد ازدواج، کاهش ناگزیر رضایت زناشویی در طول سال‌های زندگی است. این به اصطلاح "واقعیت" حتی در کتاب‌های درسی روانشناسی هم نوشته شده است

این یافته‌ها از مطالعات طولی به دست آمده که طی آن رضایت زوجین چندین بار در طی چندین سال اندازه‌گیری شده است و وقتی پژوهشگران میانگین آن را مورد بررسی قرار دادند، رضایت از رابطه شیب رو به پایینی داشت. با این حال پژوهشگران دانشگاه کالیفرنیا با تجزیه و تحلیل دقیق‌تر این فرض را به چالش گرفتند. اگر خط سیر زوج‌هایی که ازدواجشان را با رضایت نسبتاً بالایی شروع کردند را با خط سیر آنهایی که در ابتدا رضایت پایینی داشتند مقایسه کنیم، تصویر متفاوتی از موضوع را مشاهده خواهیم کرد. سطح بالای رضایت از شروع رابطه در طول سالها همچنان نسبتاً بالا باقی می‌ماند در حالی که زوج‌هایی که در ابتدا سطح رضایت پایینی داشتند، معمولا  به سمت پایین نمودار سقوط می‌کنند و میانگین را برای همه زوجین کاهش می‌دهند.

با این حال، نرخ بالای طلاق را چگونه می‌توان توضیح داد؟‌ به طور حتم، زوج‌های ناراضی بیشتر در معرض جدایی هستند، اما پژوهشگران خاطرنشان می‌کنند که حتی زوج‌های راضی هم می‌توانند در معرض طلاق باشند. یک رویداد ناگهانی تنش‌زا مانند خیانت، ورشکستگی و ..می‌تواند می‌تواند پایه و اساس یک ازدواج رضایت‌بخش را متزلزل کند.

باور اشتباه دوم: ارتباط ضعیف باعث آشفتگی ازدواج می‌شود

این یک باور بین پژوهشگران و متخصصان است که سبک‌های ارتباطی منفی ریشه بسیاری از ازدواج‌های ناخوشایند است. بنابراین یکی از اهداف مشترک رویکردهای زوج‌درمانی، آموزش شیوه‌های ارتباطی مؤثرتر به زوجین است. دکتر گاتمن یافته های خود از موارد آسیب‌رسان زندگی زناشویی را "چهار سوار آخر الزمان" نامیده است.  او این عوامل را انتقاد، تحقیر، حالت تدافعی و بی‌توجهی و سکوت می‌داند.

 یافته‌های پژوهشگران دانشگاه کالیفرنیا این فرض را به چالش کشیده است. از نظر آنان، شیوه‌های ارتباطی منفی همیشه منجر به مشکلات زوجین نمی‌شود. گاه موضوعات و مشکلات زندگی زوجین ایجاد می‌شود و در پی آن و در پی تلاش‌های ناموفق برای حل این مشکلات ارتباطی هم رخ می‌نماید. از طرف دیگر، شواهد زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد زوجین می‌توانند شیوه‌های ارتباطی مثبتی را در طول جلسات درمانی فرابگیرند و البته کاهش شیوه‌های ارتباطی منفی تأثیرات مثبت پایدارتری را در مقایسه با افزایش شیوه‌های ارتباطی مثبت بر زندگی زوجین می‌گذارد.

باور اشتباه سوم: یافته‌های حاصل از بررسی زوج‌های سفیدپوست و طبقه متوسط برای همه روابط صادق است

در نیم قرن گذشته، روابط زناشویی به صورت علمی مورد مطالعه قرار گرفته است و تقریباً تمام شرکت‌کنندگان در پژوهش‌ها زوج‌های تحصیل‌کرده و سفیدپوست طبقه متوسط در برخی از کشورهای مشخص بوده است. در حال حاضر اطلاعات زیادی در مورد پویایی چنین روابطی و نحوه کمک به چنین زوج‌هایی در اختیار داریم. با این حال باید آموخته‌های خود را در مورد سایر زوجین جدا از این طبقه مانند اقلیت‌ها یا کم‌درآمد‌ها با احتیاط به کار ببریم. به طور مثال اگر غذای کافی یا سرپناه مناسبی برای زوجی در اختیار نباشد، مهارت‌های ارتباطی خوب نمی‌تواند تأثیر لازم را بر یک رابطه بگذارد. پژوهشگران دانشگاه کالیفرنیا تأکید کرده‌اند که شما نمی‌توانید نتیجه یک سبک تعاملی خاص را بدون درک زمینه‌ای که رابطه در آن قرار دارد پیش‌بینی کرد.

 

نویسنده: دیوید لادن

کودک و دو نیاز اساسی

کودک و دو نیاز اساسی

کودکان با دو نیاز به دلبستگی و نیاز به اکتشاف به دنیا می‌آیند. هدف نیاز به دلبستگی حفظ پیوند عاطفی با یک چهره دلبستگی در دسترس و دست یافتنی است. ترس و احساس خطر عوامل فعال شدن نظام دلبستگی هستند و نشانه‌هایی از وجود ترس و خطر كه آن را با اصطلاح هشدار می‌شناسند، موجب فعال شدن اين نظام ايمني مي‌شوند. اضطراب به عنوان پیش بینی جدایی از چهره دلبستگی شناخته می‌شود.

هدف نیاز به اکتشاف، بوجود آوردن استقلال برای کودک جهت کشف و جستجوی محیط اطراف است. این نظام در حقیقت در ارتباط با نظام دلبستگی قرار دارد و زمانی که نیازهای دلبستگی کودک به اندازه کافی برآورده شوند، كودك قادر به فعالیت و جستجوي محيط است.

 در یک رابطه دلبستگی‌محور هر دو این نیازها برآورده می‌شوند. با استعاره پیش‌رو می‌توانید اهیمت این دو نیاز را بهتر درک کنید:

"رابطه دلبستگی میان مادر و کودک مانند طنابی است که این دو را بهم متصل کرده است، وقتی کودک دچار آشفتگی شده و نیازمند یک پناهگاه امن است تا دوباره آرامش پیدا کند، این طناب کوتاه‌تر شده و کودک برای کسب آرامش به دامان والد برمی‌گردد و گاهی بعد از کسب آرامش علاقه‌مند به کشف دنیای بیرون می‌شود و می‌خواهد دنیای بیرون را کشف کند او از والد جدا می‌شود و از او دور می‌گردد و از والد به عنوان پایگاهی امن برای کشف دنیای بیرون استفاده می‌کند، در چنین حالتی طناب ارتباطی بلندتر می‌شود و به کودک اجازه جستجو و استقلال بیشتر می‌دهد. توجه داشته باشید که این طناب در هیچ لحظه‌ای قطع نمی‌شود".

 

ناهماهنگی دردلبستگی

ناهماهنگی دردلبستگی

حتی در بیشتر دلبستگی‌های ایمن، همیشه هماهنگی کامل وجود ندارد. والدین همیشه به طور بهینه‌ای پاسخ نمی دهند و اصلاً نیازی به این بی‌عیب بودن نیست. کنش‌های تبادلی میان نوزاد و والد نشان دهنده تغییر‌پذیری لحظه‌به‌لحظه درجه هماهنگی، درک و پاسخدهی متقابل است. عدم هماهنگی‌های کامل میان کودک و والد در ارتباطات روزمره، کاملاً طبیعی است و این ناهماهنگی برای رشد کودک ضروری به نظر می‌رسد. نشانگر دلبستگی ایمن، توانایی والد و کودک برای استفاده از مهارت‌های مقابله فعال برای ترمیم چنین ناهماهنگی ها و بنابراین، کسب مجدد تعادل برای نوزاد و روابط دلبستگی است (ترونیک و جیانینو ، 1986).

برای مثال، وقتی والد به شدت مشغول کاری است یا حتی افسرده است، نوزاد با دیدن وی احساس دوری می‌کند که این یک ناهماهنگی ضعیف است. ممکن است کودک غر زده یا به جای آن لبخند بزند و پاهایش را تکان دهد تا توجه مادر را به خود جلب کند. به محض آنکه مادر پاسخ می‌دهد، ناهماهنگی پایان یافته و احساس ایمنی دوباره برقرار می‌شود. سیگل  اشاره می‌کند که " ترمیم به کودک کمک می‌کند تا بیاموزد زندگی پر از لحظات اجتناب‌ناپذیر سوء‌تفاهم و ناهماهنگی است و ارتباطات از دست رفته می‌تواند شناسایی شده و ارتباط دوباره برقرار شود"

 

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد