مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

والد بودن یکی از بهترین تجارب زندگی است

والد بودن یکی از بهترین تجارب زندگی است

پدر و مادر بودن یکی از بهترین تجارب زندگی است و در عین حال می‌تواند سردرگمی و پیچیدگی‌هایی با خود به همراه داشته باشد. هیجان‌های منفی که گاه مدیریت‌کردنشان دشوار است و می‌تواند تعاملات را دچار مشکل سازد.

آیا تا بحال به داستانی که در پس رفتار کودکتان است فکر کرده‌اید؟ اینکه چه چیزی در ذهن او می‌گذرد و چطور تبدیل به رفتاری می‌شود که برایتان قابل مشاهده است؟

والدگری تأملی  نظریه‌ای در مورد فرزندپروری است که توسط پیتر فوناگی و همکارانش ارائه شده است و به نقش ظرفیتی انسانی و تأملی می‌پردازد که قادر است درک رفتارهای خود و فرزندمان را برای ما ممکن سازد.

والدین تأمل‌کننده، تنها بر رفتار بیرونی فرزندشان توجه نمی‌کنند بلکه تمرکز آنها بر فرزندشان به عنوان ذهنی مستقل و جدا از خود است.

آنها متوجه این موضوع هستند که تجربه فرزندشان می‌تواند بسیار متفاوت از تجربه آنها باشد.

والدین تأمل‌کننده به جای واکنش صرف بر رفتار، به داستان درونی ورای رفتار فرزندشان پاسخ می‌دهند

آنها با افکار و احساسات خود بیشتر در تماس هستند و می‌توانند درک کنند که هیجان‌های خودشان چطور بر تعاملات والد-فرزندی تأثیر‌گذار است.

 

امید به بهبود افسردگی

امید به بهبود افسردگی

گاه افراد با ناامیدی و درماندگی به روان‌درمانی مراجعه می‌کنند. این ناامیدی قابل‌درک است. آنها ممکن است برای سال‌ها و گاه دهه‌ها از افسردگی رنج برده‌اند. خیلی از درمان‌ها را امتحان کرده‌اند. داروهای زیادی استفاده کرده‌اند که یا مؤثر نبوده و یا عوارض جانبی غیرقابل‌تحملی داشته است. با این حال دلایل علمی برای التیام این رنج گاه طاقت‌فرسا وجود دارد که در ادامه به سه دلیل مهم اشاره می‌کنیم:

  1. مغز ما می‌تواند در طول زندگی تغییر کند

پژوهش‌ها نشان می‌دهد که ارتباطات مغزی می‌تواند در هر سنی دوباره از نو تغییر پیدا کنند. نورمن دویج می‌گوید "مغز پیچیده‌تر از آن است که روزی تصور می‌کردیم، ماهیت مغز برای کمک به ما در درک و پذیرش جهان بیرونی بسیار پیشرفته است، طبیعت به ما مغزی داده که با تغییر خود در یک دنیای در حال تغییر به بقا ادامه می‌دهد". تغییر مغز می‌تواند به شیوه‌های متفاوتی رخ دهد. روان‌درمانی می‌تواند ارتباطات مغزی را تغییر دهد. همچنین می‌توان با تمرکز بر احساسات جسمی مرتبط با احساسات مغز را تحریک کرد.

2. قدرت دگرگون‌کننده هیجان‌های اصلی

حوادث آسیب‌زا می‌تواند منجر به بروز احساسات پردازش‌نشده و مدفونی گردد که تا مدت‌ها در بدن به حیات ادامه می‌دهند و بر ذهن تأثیرات مخربی می‌گذارند، تأثیراتی که علائمی مانند افسردگی را ایجاد می‌کنند. خوشبختانه این هیجان‌ها می‌توانند با شیوه‌هایی رها گردند. وقتی فضای امنی وجود داشته باشد که به ما اجازه دهد این هیجان‌ها را شناخته، نام‌گذاری کرده و کاملاً‌ پردازش کنیم، تجربه دگرگون‌کننده‌ای خواهیم داشت. پردازش هیجان‌ها از طریق بدن، جایی که در آن زیست می‌کنند، یک تجربه عمیقاً التیام‌بخش است.

  1. نوع خاصی از رابطه‌ها بهبودی‌بخش هستند

پژوهش‌های نوزاد-مادر، مطالعات دلبستگی و عصب‌شناسی بین‌فردی نشان می‌دهد که ما انسان‌ها تا چه حد نسبت به یکدیگر حساس، در ارتباط و هم‌کوک هستیم. گویی برای ارتباط با یکدیگر طراحی شده‌ایم. ارتباط و انزوا می‌تواند ما را دچار تغییراتی کند.

دیانا فوشا، تروما را به عنوان تجربه احساسات طاقت‌فرسا در تنهایی کامل توصیف می‌کند. وقتی افرادی را بیابیم که تنهایی ما را بپوشانند، منبعی برای بهبود یافته‌ایم.

اگر پردازش عمیق هیجانی در حضور یک دیگری مراقب  و یک محیط امن صورت گیرد، چه یک درمانگر، مشاور، یک دوست و یا عضو خانواده باشد، ما تجربه مثبتی خواهیم داشت و این تجربه عمیقاً متحول‌کننده است.

بهبود افسردگی یک فرآیند طولانی‌مدت است که به زمان و تلاش نیاز دارد. اما این بهبود به دلیل ویژگی نوروپلاستیسیتی مغز، توانایی ما برای کار دوباره با هیجان‌های قدیمی‌ و حضور انسان‌های دوست‌داشتنی که می‌خواهند با ما بوده و در این سفر بهبودی همراهمان باشند، امکان‌پذیر است. هیچ‌گاه امید خود را از دست ندهید.

 

 

 

 

 

احساسات پردازش‌نشده

احساسات پردازش‌نشده

این یکی از ویژگی‌های مغز ماست: همه هیجاناتی که با خود به همراه داریم ممکن است کاملاً شناخته، درک و یا حتی به درستی احساس نشوند. این‌ها احساساتی هستند که به شکل پردازش نشده و یا به عبارتی هضم ‌نشده در درون ما وجود دارند. برای مثال بسیاری از نگرانی‌هایی که به آنها اعتنایی نمی‌کنیم و و در قالب اضطراب‌های شدید نمایان شوند. این اضطراب‌ها بر ما تأثیر می‌گذارند. تأثیر برگرفته از این اضطراب‌ها خود را به شکل یک نیاز اجباری برای کار کردن، ورزش کردن یا مهمانی رفتن نشان دهد، ترس از این‌که زمانی را تنها برای خود صرف کنیم و مبادا گوشه‌ای از این اضطراب‌ها برایمان یادآوری شود.

ما به نادیده‌گرفتن احساسات خود ادامه می‌دهیم، دوستی از اعتمادمان سوء استفاده می‌کند و عزت‌نفس ما را زیر سؤال می‌برد، اما به روی خودمان نمی‌آوریم چون از این احساس آسیب‌پذیری گریزان هستیم، گویی در درون آسیب دیده‌ایم اما ظاهر خود را حفظ می‌کنیم، گویی که به اجبار زخم خود را می‌پوشانیم، خود را بی‌حس می‌کنیم و با نوعی از بدبینی رابطه را ادامه می‌دهیم.

ما برای پردازش نکردن احساسات خود بهای گرانی را می‌پردازیم، در مورد همه‌چیز افسرده می‌شویم چون برای آن موضوع خاص غمگین نشدیم، نمی‌توانیم به خوبی بخوابیم، گویی بی‌خوابی بهایی است که برای همه احساساتی می‌پردازیم که در طول روز پردازش نشدند.

ما به شفقت نیاز داریم. ما گاهی احساساتمان را پردازش نمی‌کنیم چون آنچه که حس خواهیم کرد، گاهی بسیار متفاوت از تصویری است که از خود داریم، گاه مغایر با تعریف جامعه از نرمال بودن و گاه متفاوت از تصویر شخصی‌ است که دوست داریم مانند او باشیم. این پردازش نکردن از روی تنبلی و یا بی‌توجهی نیست، بلکه در واقع شناخت خود و احساسات واقعی گاهی دردناک است.

پردازش احساسات به دوستانی خوب، درمانگرانی ماهر و لحظاتی از بودن در زمان حال نیاز دارد، زمانی که بتوان دفاع‌هایی را که نمی‌گذارند احساساتمان را ببینیم،‌ کنار بگذاریم. شاید در روند پردازش هیجانات گاه خلقمان پایین بیاید اما باید بهایی را برای آگاهی از خودمان بپردازیم، بهایی که می‌تواند دوره‌ای از سوگواری باشد، سوگواری برای درک این آگاهی که بخش‌هایی از زندگی گاهی ناراحت‌کننده‌تر از آن است که می‌خواستیم.

والدگری و رفع نیاز کودک

والدگری و رفع نیاز کودک

 

"تصور کنید به عنوان یک غریبه وارد یک شهر جدید می شویم، برای پیدا کردن محلی از یک نفر آدرسی می پرسیم، از شانس بد مان آن یک نفر آدرس اشتباهی به ما می دهد و ما را حسابی سرگردان می کند، در مورد این شهر چه احساسی پیدا می کنیم؟

 به مردم آن چقدر دوباره اعتماد می کنیم؟

 اما اگر کسی به شما کمک کند و با مهربانی آدرس را به ما نشان دهد، آن وقت در مورد این شهر و مردم آن چه احساسی خواهیم داشت؟" 

 با توجه به این مثال می‌توانیم این تحلیل رو راحت درک کنیم که وقتی نیازهای کودک در رابطه والدگری رفع شود و کودک بتواند در یک رابطه مثبت با والدینش قرار گیرد در مورد خود و دیگران و دنیایی که در آن زندگی می کند، احساس آرامش کرده و  به آنها اعتماد پیدا می‌کند. این کودک می‌تواند در آینده برای حل مشکلات از توانایی‌ها و ظرفیت‌های خودش استفاده کرده و در صورت نیاز از دیگران کمک بخواهد و روی کمک دیگران حساب کند.

اما اگر این رابطه مثبت نباشد ممکن است که کودک نسبت به توانایی‌های خود یا کمک گرفتن از دیگران بدبین شود و دنیای بیرون را امن و قابل اعتماد تصور نکند. این کودکان ممکن است که به دلیل احساس ضعف و ناتوانی به والدین خود بچسبند و نخواهند که از آنها جدا شوند یا در موقعیت‌های جدید علاقه‌ای به جدا شدن از والدین نشان ندهند و نشانه‌های اضطراب و پریشانی را در این موقعیت‌ها از خود بروز دهند. برخی از مواقع ممکن است این کودکان مدام نگران آینده یا نگران از دست دادن والدین خود شوند یا نگران عملکرد و اشتباهات خود باشند، ترس های زیادی را تجربه کنند و علاقه به انجام کارهای گروهی و جمعی نداشته باشند.

 

 

حفظ احساس ایمنی نوزاد

حفظ احساس ایمنی نوزاد

هدف نهایی دلبستگی حفظ احساس ایمنی نوزاد است. وقتی نوزاد درمانده می‌شود، هم مادر و هم نوزاد برای کسب دوباره احساس ایمنی، کارهایی انجام می‌دهند (بالبی، 1969). برای مثال، نوزاد ناراحتی از این موضوع را با مضطرب شدن، گریه کردن و نزدیک شدن به مادر نشان می‌دهد. مادر به سمت کودک رفته، او را با صدایش آرام و از جایش بلند می‌کند. کودک به غر زدن ادامه می‌دهد و سپس به بدن مادر می‌چسبد، گریه کردن را متوقف نموده و به زودی شروع به تنفسی آرام و منظم می‌کند که این نشان دهنده کاهش برانگیختگی و کسب مجدد ایمنی است. به اصطلاح بالبی، نشانه تنیدگی نوزاد که از نظر کنش‌وری نوعی رفتار جستجوی دلبستگی به شمار می‌رود، نظام دلبستگی مادر را فعال می‌کند و مادر را برای آرام نمودن نوزاد بر می‌انگیزاند.

ژاک لاکان: زبان و سوژه

ژاک لاکان: زبان و سوژه

میان برداشت ساختارگرایی درباره‌ی شکل‌گیری سوژه در زبان و دیدگاه فروید درباره‌ی شکل‌گیری ایگو در جریان رشد کودک، قرابت و خویشاوندی وجود دارد. بر همین اساس، ژاک لاکان در روان‌کاوی خود این دو رویکرد را با هم ترکیب می‌کند. لاکان برخلاف فروید که ناخودآگاه را با مفاهیم زیست شناختی توضیح می‌دهد، آن را چون زبان، دارای ساختار می‌داند. به اعتقاد لاکان، ایگوی فرویدی واقعیتی مجسم چون چشم یا پا ندارد، بلکه نشانه است؛ نشانه‌ای که فقط در نظامی دلالتی مانند زبان به وجود می‌آید. به این معنا، بدل شدن به یک شخص، شبیه آموختن یک زبان است. ما با قرار گرفتن در یک جایگاه در زبانِ از پیش موجود، رشد می‌کنیم.

به باور لاکان، جدا از زبان، سوژه‌ی انسانی وجود ندارد! این نکته از نظر فلسفی اهمیت تعیین‌کننده‌ای دارد، زیرا به این معنی است که انسان به عنوان سوژه، مستقل از رابطه‌اش با سوژه‌های دیگر وجود ندارد، چرا که زبان از رابطه با دیگران جدایی‌ناپذیر است. حتی شکل‌گیری «نفس-من»، ساخته‌ای اجتماعی است: انسان آنگاه سوژه می‌شود که گفتنِ «من» را فرا می‌گیرد، واژه‌ای که در یک زبان مشترک و از طریق رابطه با دیگران فراگرفته می‌شود. پس، سوژه برخلاف تفکر دکارت که شکل‌گیری آن منوط به جدایی از اُبژه و دنیای بیرون بود، در خلال ارتباط با دیگران و در چارچوب زبان ساخته می‌شود و به گونه یا بی‌واسطه حاضر نیست.

اما بیاید کمی به عقب‌تر برگردیم، یعنی زمانی که سوژه پا در قلمرو جهان بیرونی نگذاشته است. زمانی که والدین در حال تدارک اتاق، لباس و اسباب سرگرمی نوزادشان هستند یا دائماً در جریان ادای آوا با نوزاد متولدنشده قرار می‌گیرند، زبان بند خود را در سوژه محکم‌تر می‌کند. بنابراین در قلمرو زبان و از طریق زبان است که سوژه تبدیل می‌شود؛ سوژه‌ای در قلمرو زبان، سوژه‌ای از زبان و نهایتاً سوژه‌ای تابع زبان. در ادامه خواهیم دید که چگونه دریافت ما از «خود»، اساساً رابطه‌ی تنگاتنگی با تصویر «بیرونی» ما پیدا می‌کند. هویت ما به جای این که از درون نشأت بگیرد، از موقعیتی به وجود می‌آید که ما در آن، خود را برای اولین بار از بیرون می‌بینیم.

از نظر لاکان، فقدان اولیه، فقدان نَفس است. فرد حین تلاش برای رفع این فقدان اولیه، در معرض امیال سیری ناپذیر قرار می‌گیرد. میل عبارت است از عدم امکان پر کردنِ شکاف میان نَفس و دیگری، یا عدم امکان حصول به آن چه فاقدش هستیم! تحلیل لاکان این است که هویت آدمی بین خودآگاه و ناخودآگاه شکاف خورده است، و اگرچه تمام تلاش آدمی صرفِ پر کردن این شکاف و تأمین ثبات و یکپارچگی اولیه می‌شود، اما توفیق نمی‌یابد چراکه هیچ یک از امیال نمی‌تواند جایگزینِ اُبژه‌ی اولیه‌ی از دست رفته یعنی بدن مادر شود.

طبق نظریه ی لاکان، اُبژه اولیه‌ی از دست رفته یعنی بدن مادر است که داستان زندگیِ ما را به پیش می‌راند و ما را وا می‌دارد تا در حرکت پایان‌ناپذیرِ میل، جایگزین‌هایی برای این بهشت گمشده بجوییم. اما حکایت این حرکت پایان‌ناپذیرِ میل چه خواهد شد؟ پاسخی که شاید حافظ می‌دهد: در انـدرون من خسته دل نـدانم کـیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

چهار علامت فرسودگی شغلی در متخصصان سلامت روان

چهار علامت فرسودگی شغلی در متخصصان سلامت روان

در 17 نوامبر امسال، انجمن روانشناسی آمریکا بیانیه‌ای صادر کرد و تغییرات مشاهده‌شده در دوران همه‌گیری کرونا و مربوط به تقاضا  و ارائه خدمات روانشناسی را گزارش داد:

  • 74% از روانشناسان از افزایش تقاضا برای درمان اختلالات اضطرابی گزارش دادند
  • 60% از روانشناسان افزایش تقاضا برای درمان افسردگی را گزارش دادند
  • حدود نیمی از روانشناسان افزایش تقاضا برای درمان اختلال استرس پس از سانحه و اختلالات خواب را گزارش دادند
  • 41% از روانشناسان احساس فرسودگی شغلی میکردند و 30%‌ از آنان گزارش کردند که قادر به پاسخگویی به نیازهای بیان شده توسط مراجعان نیستند

در زیر به 4 نشانه از فرسودگی شغلی در دوران همه‌گیری کرونا اشاره شده است که فراتر از خستگی، عصبانیت و افزایش بیماری‌های جسمانی است و در صورت مزمن شدن میتواند منجر به مشکلات روانی و جسمانی بیشتری شود.

 

1.کمبود احساس همدلی یا غرق در تجارب روانی و دردهای عاطفی بیماران خود شدن

ممکن است اصطلاح "خستگی شفقت" را شنیده باشید. یک رابطه معکوس بین همدلی و فرسودگی  شغلی وجود داد. وقتی به مدت زمان طولانی با درخواست‌های بی‌شمار بیماران آشفته‌حال روبرو شویم احساس می‌کنیم که غرق در درد آنها میشویم و قادر به حفظ مرزهای سالم عاطفی نیستیم و یا برعکس به کم شدن حس همدلی در ارتباط با بیماران منجر شود. 

خستگی شفقت ممکن است به شکل افکار و احساسات عدم کفایت(دیگر نمیدانم بتوانم به کسی کمک کنم)، تهی شدن(چیزی برای ارائه به مراجعانم ندارم) و کمتر شدن توانایی برای همدلی و در نتیجه به گسسته شدن و فاصله‌گیری از مراجعان ختم شود. اگر این مشکل پیگیری نشود تبدیل به بدبینی و در نهایت فرسودگی شغلی و آسیب روانی میشود

 

2.فرار از واقعیت کنونی

درباره این مورد کمتر صحبت شده با این حال بسیار مهم و مربوط است. استعفای بی‌مقدمه از محل کار، تغییر شغل، مهاجرت به شهر،کشور جدید نمودهایی از این مشکل هستند، هر تصمیم‌گیری تکانه‌ای و تصمیمات بزرگ و  شتاب‌زده برای زندگی ممکن است به منزله فرار از واقعیت کنونی باشد. برخی از راه‌های فرار از واقعیت مثل حاضر نشدن سرکار و گذراندن آن زمان برای تماشای بیش از اندازه تلویزیون ممکن است چندان زیانبخش نباشد و در واقع برای برگشت به حالت قبلی مفید باشد با این حال ارزش توجه و مراقبت را دارد.

  1. از دست دادن عادت‌های سالم روزمره

ساعت زنگ‌دارتان پیام میدهد و شما مدام آن را موکول به 5 دقیقه دیگر میکنید، ‌به درستی غذا نمیخورید، دیگر ورزش نمیکنید،‌ قبلا مدیتیشن و یوگا کار میکردید و اکنون نیازی به آن نمیبینید،با عزیزانتان کمتر وقت صرف میکنید و ...اینها میتواند نشانه‌ای فرسودگی شغلی باشد

تغییر عادت‌های روزمره میتواند نتیجه فشار بیش از حد برای تطبیق دادن خود با افزایش به‌یک‌باره مراجعانتان باشد. بسط دادن برنامه کاری‌تان برای مراجعان جدید به خودی خود و به طور موقت مسأله‌ای نیست با این حال بر هم خوردن زیاد و پی‌در‌پی زمان شخصی‌تان میتواند حس برهم خوردن مرزهای شخصی‌تان را در پی داشته باشد. حفظ عادت‌های روزمره سالم مانند داربستی است که ما را در مواقع بحرانی سرپا نگه میدارد.

 

4.فقدان احساس لذت و رضایت

فرسودگی شغلی میتواند به صورت احساس بی‌انگیزگی و عدم توانایی در احساس شادی و هیجان و لذت خود را نشان دهد. لیست کارهایی که باید انجام دهید تحمل‌ناپذیر به نظر میرسد و حتی فعالیت‌هایی که در گذشته ما را سر ذوق می‌آورد اکنون کاری سخت به نظر میرسد. این مسأله ممکن است به این واقعیت مربوط باشد که ما احساسات مثبت را از نکات مثبت شغلی‌مان مانند مفید بودن، تأثیرگذاری مثبت بر زندگی‌ها و دیدن نتایج مثبت کاری‌مان به دست می‌آوریم.

در زمان همه‌گیری، عوامل استرس‌زایی که بیماران تجربه می‌کنند ثابت و مزمن است که این عوامل شرایط روانی موجود آنها را هم تشدید میکند. در این موقعیت ما معمولا شاهد بازگشت مراجعانی هستیم که دوره درمان آنها اتمام یافته بود. مدت زمان درمان به طول می‌انجامد و ممکن است پایان نزدیکی با توجه به دوره همه‌گیری و عوامل استرس‌زا، برای آن دیده نشود. و این شرایط خلاء ای در کار ایجاد میکند و موقعیتی را ایجاد میکند که تقویت مثبت شغلی کمی را برایمان به همراه داشته باشد.

 

(میشه در انتها گفت بعدا در مورد مقابله با فرسودگی شغلی روانشناس‌ها بیشتر گفته میشه)

 

 

 

رفتار از روی غریزه و ساخت رابطه ایمن

رفتار از روی غریزه و ساخت رابطه ایمن

شما نمی‌توانید به کودکتان خوابیدن را آموزش دهید زیرا او از قبل می‌داند که چگونه بخوابد. خواب عملکردی بیولوژیکی است که او می‌تواند از دوران جنینی انجام دهد.

شما به فرزندتان آموزش نداده­‌اید که نفس بکشد، مدفوع کند یا گازمعده‌اش را دفع کند؛ با این حال آن‌ها به نوعی سعی­ می‌کنند شما را متقاعد کنند که این عملکرد بیولوژیکی خاص تحت کنترل شماست.

شما به فرزندتان یاد نمی‌دهید که در شب به شما نیاز داشته باشد. آنها از قبل به شما نیاز داشته‌اند؛ درواقع بیشتر به آن‌ها یاد داده‌اید که به شما اعتماد کنند.

شما به فرزندتان یاد نداده‌اید که شب بیدار شود. مغز آنها این کار را انجام می‌دهد تا آنها را ایمن نگه دارد. ‌

شما به آن‌ها نیاموخته‌اید که در دوران شیردهی به خواب بروند. انسان ها هزاران سال به این شکل تکامل یافته‌اند تا اطمینان حاصل شود که مادر و نوزاد استراحت می‌کنند.

شما با "به موقع" پاسخ دادن به کودک خود عادت‌های بدی ایجاد نکرده‌اید و نخواهید کرد. شما در حال ساختن رابطه‌­ای ایمن هستید.

 

نویسنده: Paula morales mcdowell

مترجم: نیکناز دیانی

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد