مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

روابط دلبستگی کودک با دیگران

روابط دلبستگی کودک با دیگران

نگاره دلبستگی کسی است که کودک دوستش داشته و به او اعتماد دارد.  مهم‌ترین نگاره دلبستگی برای کودک مادر و پدر است اما کودکان می‌توانند با دیگر اعضای مهم زندگی خود هم رابطه دلبستگی ایمن داشته باشند.  مادربزرگ و پدربزرگ و مربیان مهدکودک و ...

داشتن روابط دلبستگی دیگر در زندگی برای کودک سازنده است. داشتن دو نگاره ایمن دلبستگی بهتر از داشتن یکی است و نتایج مثبتی را در تحول کودک در طولانی‌مدت نشان داده است.

اگر کودک ارتباطش را با یکی از نگاره‌های دلبستگی از دست دهد، احتمالا ناراحت خواهد شد. کودک ممکن است گوشه‌گیر شده و به شما نشان دهد که دلش برای آنها تنگ شده است، به دنبال می‌گردد و در موردش صحبت می‌کند.

می‌توانید به کودک کمک کنید احساساتش را نام‌گذاری کند، عکس‌هایشان را نشانش دهید و به دنبال موضوعات مشترکشان بگردید: "دلمون برای بابابزرگ تنگ شده، نه؟" "مامان‌بزرگ اینو برات گرفته بود"، "تو و بابا این بازی رو می‌کردید".

به یاد داشته باشید که کودکتان رابطه خود را با دیگران خواهد داشت، این موضوع که کودکتان وابسته و دلتنگ شخص دیگری شود شاید گاهی برایتان ناراحت‌کننده باشد اما به یادآوری رابطه منحصربه فرد کودک با شما، خیالتان را راحت خواهد کرد!

ریشه‌های کمرویی

ریشه‌های کمرویی

پایین بودن اعتماد به نفس اغلب منجر به چیزی می‌شود که آن را کمرویی می‌دانیم. اما اگر عمیق‌تر به کمرویی نگاهی بیندازیم پی‌ می‌بریم که در لایه‌های زیرین مشکل عمیق‌تری وجود دارد. ما نسبت به خود، بدگمان هستیم و این بدگمانی نسبت به خود این حس را می‌دهد که گویی دیگران دلایل خوبی برای دوست نداشتن ما، زیر سؤال بردن افکار و رفتار ما و تمسخرمان دارند. این حس باعث می‌شود که ما از دنیای پیرامون خود بترسیم، سعی می‌کنیم کسی صدایمان را نشنود، جرأت نشان دادن چهره‌مان را نداریم، از جمع گریزانیم چون فکر می‌کنیم سوژه خوبی برای تمسخر و تحقیر دیگران هستیم. کمرویی و خجالت ما موضع پیشگیرانه‌ای در مقابل ضرباتی است که تصور می‌کنیم دیگران بر ما وارد خواهند کرد. خجالتی بودن ما ریشه در احساس بی‌ارزشی دارد.

به عنوان یک فرد کمرو، خود را غریبه‌ای در شهری بیگانه می‌بینیم که در آن هیچ‌کسی را نمی‌شناسیم، از اینکه وارد رستورانی شده و غذا سفارش دهیم دچار وحشتیم. احساس می‌کنیم از دایره دوستی و محبت دیگران خارج هستیم. انگار که مطمئنیم هدف تمسخر و تحقیر دیگران قرار خواهیم گرفت. سرزنش‌گری‌هایی که در گفتن آن به خود مهارت داریم را به دیگران نسبت می‌دهیم و از آن‌ها می‌ترسیم. تصورمان از خود را در دیدگاه‌های دیگران می‌یابیم. از رفتن به فروشگاه لباس و خرید کردن وحشت داریم، فروشنده حتما متوجه خواهد شد که فرد شیک پوشی نیستیم، پول کافی نداریم، حتما از وزن نامتناسب ما وحشت خواهند کرد، گویی ما حق نداریم لباسی زیبا برای خود داشته باشیم. ما از مهمانی گریزانیم، حتما دیگران تصور می‌کنند که ما کسل‌کننده و بی‌انرژی هستیم و کاش در آن جمع حضور نداشتیم، و هزاران تصور دیگر.

فرانتس کافکا، رمان‌نویس مشهور که گفته می‌شود از خودش تنفر داشت خود را در نقش یک سوسک تصور می‌کرد. این تصور برای خیلی از افرادی که خود را تحقیر می‌کنند آشناست. اگر از خود بیزار باشیم، معمولا با همه حیوانات کمتر دوست‌داشتنی همانندسازی می‌کنیم: کرگدن، عنکبوت و ... ما اغلب در گوشه و کناریم، از سایه‌مان هم فرار می‌کنیم. جای تعجب نیست که با این دنیای درونی آکنده از این احساسات در نهایت "خجالتی" باشیم.

راه‌حل این نیست که برای اعتماد به نفس بیشتر تقلا کنیم. بلکه باید روی تصوراتی که به دیگران نسبت داده‌ایم و اغلب درونمان هستند تأمل کنیم. ما باید این نفرت را به ریشه‌های آن برگردانیم، جایی که از آن سربرآورده و نیرویش را برای آلوده کردن تصوراتمان نسبت به همه کسانی که با آنها در ارتباطیم خالی کنیم؛‌ انسان‌ها ما را تحقیر نمی‌کنند، به دنبال سرزنش کردن ما نیستند و ...اینها قطعیت‌های ذهن ماست و نه کاری که آنها انجام می‌دهند. ما مجبور نیستیم صدایمان را پایین بیاوریم، خود را از جمع‌ها کنار بکشیم، با حالت شرم‌آوری وارد مهمانی شویم و این ترس‌ها را با خود به دوش بکشیم. زمانی که متوجه تحریفات ذهنی خود شویم می‌توانیم این تصورات را کنار بگذاریم و با دنیایی در ارتباط باشیم که هدفی جز خاموشی احساس دوست‌داشتنی‌بودنمان داشته باشد

خلق‌وخوی نوزاد

خلق‌وخوی نوزاد

 خلق‌وخو یا سرشت اولیه به مجموعه‌ای از تفاوت‌های فردی زیستی در نوزاد اشاره دارد که در تمایلات رفتاری او از بدو تولد آشکار بوده و در طول مراحل رشد باقی می‌مانند. این تفاوت‌های فردیِ درون‌زاد در نوزاد، بلوک‌های سازنده‌ی شخصیت منحصر به فرد او در سال‌های آینده را شکل می‌دهند. در واقع شخصیت، ترکیبی از ویژگی‌ها و‌ ترجیحات ذاتی نوزاد در تعامل با محیط و تجربه‌های حاصل از آن است.

     یافته‌های مطالعات طولی الساندرا پیونتلی، عصب‌شناس و روانکاو ایتالیایی، بر روی دوقلوها، از دوران جنینی تا سه سالگی آن‌ها، حاکی از آن است که این کودکان از زمان زیستن در رحم مادر، تفاوت‌هایی را در رفتار و نحوه‌ی ارتباط با محیط نشان می‌دادند؛ تفاوت‌هایی که تا سال‌های بعدی زندگی نیز مشهود بودند. به‌طور دقیق‌تر، از دهه‌ی پنجاه میلادی پژوهش‌هایی صورت گرفته‌اند که در آن‌ها ۹ عامل خلق‌وخویی شناسایی شده است. این عوامل عبارتند از:

۱) سطح فعالیت: نوزاد چقدر از نظر حرکتی فعال یا کم‌تحرک است،

۲) آهنگین/ریتمیک بودن و نامنظم بودن: آیا خواب و‌ بیداری او در فواصلی معین و قابل‌پیش‌بینی رخ می‌دهد یا این‌که از نظم خاصی پیروی نمی‌کند؟،

۳) گرایش-انزوا: او چقدر به سمت بیرون و به اطراف تمایل دارد و با محیط ارتباط برقرار می‌کند،

۴) سطح سازگاری: او چه‌طور و با چه سرعتی با شرایط جدید سازگار می‌شود،

۵) آستانه‌ی حسی: او چقدر به محرک‌های حسی در محیط پاسخ می‌دهد،

۶) شدت واکنش‌ها: او با چه کیفیتی به محرک‌های محیطی پاسخ می‌دهد،

۷) کیفیت خلق: چقدر گریه می‌کند و چقدر می‌توان او را به عنوان نوزادی خوش اخلاق توصیف کرد،

۸) حواس‌پرتی: آیا او به محرک‌های گوناگونی در محیط توجه می‌کند یا بر روی محرک‌های محدودی متمرکز می‌شود، و

۹) پایداری توجه: توجه او برای چه مدتی بر روی یک محرک ثابت می‌ماند؟

     توجه به این تفاوت‌های فردی در نوزاد توسط والدین از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ چرا که می‌تواند به‌عنوان ابزاری برای شناختن نوزاد و برقراری رابطه با او باشد. از سوی دیگر، پژوهش‌های انجام‌شده بر روی خلق‌وخوی نوزاد نشان داده‌اند که این ویژگی‌های ذاتی در نوزاد، توانایی والدین در انطباق با نیازهای او و همچنین سبک فرزندپروری آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. درواقع، این‌که هر یک از والدین تا چه حد از نظر خلق‌وخویی به نوزادشان شباهت دارند یا با او متفاوت هستند، پیش‌بینی‌کننده‌ی نیرومندی از کیفیت رابطه‌ی میان آن‌ها است. آگاهی والدین از این تفاوت‌ها و شباهت‌ها، به آن‌ها کمک خواهد کرد تا بتوانند به‌طور نسبی و با انعطاف‌پذیری، از ترجیحات خلق‌وخویی خودشان فراتر رفته و خود را با خلق‌وخوی منحصر‌به‌فرد نوزادشان هماهنگ کنند.

اضطراب‌های وجودی ما: راهکارهایی برای مقابله با ترس شدید از وضعیت کنونی دنیا

اضطراب‌های وجودی ما: راهکارهایی برای مقابله با ترس شدید از وضعیت کنونی دنیا

اضطراب وجودی چیست؟

اضطراب وجودی مثل اضطراب‌های دیگر است اما ریشه در موجودیت و هستی ما دارد. اضطراب‌های معمول ما سؤال‌های ساده‌تری از ما می‌پرسند، مثل اینکه "اگه موقع رانندگی ترمز ماشین از کار بیفته چی میشه؟!" و شما هم می‌توانید پاسخ‌های ساده‌ای به آن بدهید مثل اینکه "ترمزهای ماشین هفته پیش چک شدند!".

اما اضطراب‌های وجودی شما سؤالاتی را مطرح می‌کنند که پاسخ دادن به آنها دشوار است. اضطراب‌ وجودی شما ممکن است سؤالاتی در مورد وضعیت دنیا و آینده شما از شما بپرسد: اگر سطح آب دریاها بالاتر بیاید چه می‌شود؟ اگر گونه‌های دیگری از ویروس کرونا به سراغمان بیاید چه اتفاقی می‌افتد؟ و اگر قرار باشد قرنطینه را تا انتها رعایت کنیم روابطمان چه خواهد شد؟

باید اعتراف کنیم که سؤالاتی که اضطراب وجودی ما مطرح می‌کند سؤالات نسبتاً معقولی است. مشکل این است که شما پاسخ قطعی برای هیچ یک از آنها ندارید. پس چطور می‌توانید خیال خود را راحت کرده و اضطراب خود را فرو بنشانید؟ آن هم در دنیایی که نگرانی‌های بزرگی وجود دارد که گاه وجود شما را ناایمن می‌کنند.

واکنش بدن ما به اضطراب

در برابر چنین حوادث آشفته‌ای که در جهان رخ می‌دهد واکنش‌های اضطرابی غیرمعمول نیست و کاملا معتبر است. وقتی مغز ما تهدیدی را درک می‌کند، بدن ما کنترل آن را به عهده می‌گیرد. ما ممکن است به فراخور شرایط وارد حالت جنگ و گریز یا فریز شدن (ثابت ماندن) شویم. یک خبر بد در تلویزیون کافی است تا این واکنش‌ها در ما فعال شود حتی اگر هیچ خطر فوری در خانه‌تان شما را تهدید نکند. در چنین شرایطی ممکن است تپش قلب بگیرید یا عضلاتتان سفت شود. این به این خاطر است که بدنتان سعی دارد شما را در برابر یک تهدید فیزیکی محافظت کند. مغز شما به خوبی خطرها را درک می‌کند اما نمی‌تواند به خوبی تمایزی بین تهدیدهای فیزیکی و تهدیدهای وجودی و انتزاعی قائل شود. انرژی تحریک‌شده شما نمی‌تواند صرف جنگ و گریز در برابر تهدیدی واقعی شود بنابراین جایی جز بدن برای جوشیدن ندارد. این موضوع اغلب به واکنش‌های گسستی منجر می‌شود، گویی ذهنمان تعطیل می‌شود و چیزی احساس نمی‌کنیم.

چطور با این اضطراب‌ها مقابله کنیم؟

میزان استفاده از رسانه‌ها را کمتر کنید:

دو قرن پیش، انسان‌ها ارتباطات جهانی با یکدیگر نداشتند، آنها فقط باید نگران بلایایی بودند که در مجاورتشان رخ می‌داد. در حال حاضر ما تلفن و اینترنت داریم و از واقعه بدی که همزمان در گوشه و کنار دنیا اتفاق می‌افتد باخبر هستیم. مطلع بودن و همدلی و در صورت لزوم کمک به انسان‌هایی که درگیر بلایایی هستند بسیار خوب است اما باید ظرفیت ذهن خود را نیز برای کنترل این اخبار ناخوشایند و فاجعه‌بار در نظر بگیریم. گاه با شیوه‌هایی نظیر کنترل زمان استفاده از رسانه‌ها می‌توان همزمان از اخبار آگاه بود ولی غرق در آن نشد.

راهی برای اضطراب خود به بیرون پیدا کنید:

وقتی بدن شما در حالت ترس است، نشستن و خواندن اخبار و به اشتراک گذاشتنشان با دوستان کاری درست به نظر نمی‌رسد. در عوض بدنتان تمایل دارد از کورتیزول و آدرنالین ایجاد شده برای دویدن، مبارزه و پیدا کردن پناهگاهی استفاده کند. این اجازه را به این تمایل طبیعی و غریزی بدنتان بدهید. می‌توانید با ورزش، پیاده‌روی یا نظافت مقداری از این اضطراب را به بیرون رها کنید. اگر تمایل به واکنش‌های گسستی اضطراب دارید بدنتان را در حالت راحتی و امنیت قرار دهید، فیلم مورد علاقه‌تان را تماشا کنید و برای خود چیزهایی را فراهم کنید که احساس آرامش به شما می‌دهند.

گاهی تاریخ را مطالعه کنید

اگر تاریخ را مطالعه کنید پی می‌برید که فجایع و بلایا چیز جدیدی در جهان نیستند. در هر دوره‌ از دنیا، چه جدید و چه قدیم، انسان‌ها نگران این بودند که دنیا به آخر کار خود نزدیک می‌شود. طاعون، بلایای طبیعی، جنگ و تحولات سیاسی در هر زمانی وجود داشته‌اند.

گاهی تاریخ به شما یادآوری می‌کند که آنچه تجربه می‌کنید لزوماً چیز جدیدی نیست. انسان‌ها هزاران سال است که در حال بازسازی دنیا هستند. همه آنها ممکن است مانند ما گیج و وحشت‌زده بودند اما در نهایت راهی یافته‌اند.

نویسنده: آماندا دادسن

نوزادان چگونه با استرس مقابله میکنند؟

نوزادان چگونه با استرس مقابله میکنند؟

 

سو گرهارت، روان‌درمانگر بریتانیایی، در کتاب «عشق مادرانه» توضیح می‌دهد که در ماه‌های اول زندگی، نوزادان منابع بسیار محدودی برای بقا داشته و وابستگی شدیدی به مراقبین اصلی خود دارند. در این زمان، اگر مراقب اصلی حضور نداشته باشد و به نیازهای نوزاد بی‌توجه باشد، او این را به عنوان تهدیدی برای زندگی تلقی می‌کند و به آن پاسخ می‌دهد. در واقع، نوزادان قادر نیستند که پاسخ استرس خود به این موقعیت را تنظیم کنند؛ اما آن‌ها در عین وابستگی، فعالانه و به روش‌های گوناگون می‌کوشند تا توجه مراقب‌شان را به خود جلب کنند؛ با خندیدن، برقراری تماس چشمی، تولید صدا و آواگری، حرکات بدن، جیغ زدن و گریه کردن. با این حال، تداوم چنین وضعیتی و عدم دریافت پاسخ مناسب از سوی مراقبین، باعث می‌شود که استرس در مغز نوزاد به‌عنوان یک سیستم تولید فزاینده‌ی هورمون کورتیزول عمل کند. همه‌ی ما به سطحی از کورتیزول برای انجام فعالیت‌های روزمره‌مان نیاز داریم؛ اما سطوح بالای این هورمون، در رشد مغز نوزاد و عملکرد آن تداخل ایجاد کرده و پیامدهای بلندمدتی برای او به همراه خواهد آورد. با در نظر داشتن این حقیقت که نوزادان واژه‌ای برای بیان استرس خود ندارند، والدین با مشاهده کردن دقیق و کنجکاوانه‌ی رفتار فرزند خود به سرنخ‌هایی در مورد وجود استرس در او پی خواهند برد. چنین حساسیتی در والدین به آن‌ها کمک می‌کند که بتوانند به موقع و به شیوه‌ی درستی به استرس نوزادشان پاسخ دهند.

 

نگارنده متن: خانم نجمه زیودار

 

سه درسی که فقدان و سوگ به ما می‌دهد!

سه درسی که فقدان و سوگ به ما می‌دهد!

بعد از اینکه عزیزی را از دست می‌دهید، ممکن است برای روزها، هفته‌ها و ماه‌ها، صبح‌هنگام با غم‌ و اندوهی سنگین بر دل از خواب بیدار شوید.  سنگینی غریبی بر قفسه سینه‌تان احساس می‌کنید حتی قبل از اینکه ذهن هشیار شما به یاد بیاورد که فقدانی را تجربه کردید.

مرگ اعضای خانواده، دوستان و نزدیکان می‌تواند به قدری ویرانگر باشد که تمام جهت‌گیری شما را در زندگی تحت‌تأثیر خود قرار دهد. گاه نحوه واکنش ذهن و بدنتان به این فقدان، شما را گیج می‌کند. هیچ راه نادرستی برای پاسخ به این فقدان و سوگواری وجود ندارد و شما هیچ‌گاه نباید واکنش خود را به این مسأله قضاوت کنید. برای اینکه بتوانید با این سوگ بهتر کنار بیایید دانستن این سه چیز به شما کمک خواهد کرد:

  1. سوگ و اندوه یک فرآیند سالم و ضروری است

اولین چیزی که در مورد سوگ باید بدانید این است که شما نمی‌توانید آن را متوقف کنید و در واقع نباید هم سعی بر متوقف ساختن آن کنید. از دست رفتن عشق دردناک است و این یک حقیقت تلخ است. تلاش برای اجتناب از این فرآیند فقط باعث طولانی شدن و بیشتر شدن رنج شما می‌شود. تا زمانی که نتوانید هیجان‌های مربوط به فقدان را پردازش کنید، این هیجانات در ذهن و بدن شما حبس خواهند شد.

اجازه دهید گاه احساساتتان شما را در بر بگیرند، زمانی را با آنها بنشینید و بی‌قضاوت و با پذیرش، در آنها تأمل کنید. اگر چه ممکن است تصور کنید که با این کار احساساتتان در شما و در اعماق وجودتان برای همیشه باقی خواهند ماند اما اینطور نیست. پردازش احساسات باعث می‌شود از شدت آنها کاسته شده و درد کمتری برایتان به همراه داشته باشد.

  1. با گرامی داشتن و جایگزین‌کردن آنچه که از دست داده‌اید، تاب‌آوری ایجاد می‌کنید

زمانی که یکی از عزیزانتان فوت می‌کند، چیزهای زیادی را در آن واحد از دست می‌دهید: آن فرد را، رابطه‌تان با او را، شیوه زندگی‌تان همراه او، برنامه‌هایتان به همراهش و خیلی چیزهای دیگر. جایگزین کردن چیزهایی که در چنین موقعیتی از دست داده‌اید فوراً اتفاق نمیافتد و راحت هم نخواهد بود، اما ضروری است. زندگی شما ارزش آن را دارد که بهترین باشد با وجود اینکه کسی که دوستش دارید دیگر با شما نیست.

این جایگزین کردن به معنای فراموش کردن آن فرد نیست بلکه به معنای جایگزینی نقشی است که آن فرد برای شما به عنوان یک دوست، شریک و یا راهنمای زندگی ایفا کرده است. مستلزم آن است که بتوانید به معنای واقعی برای آن فرد سوگواری کنید، از نیازهایتان آگاه باشید و تمایل داشته باشید که از دیگران برای ارضا این نیازها کمک بگیرید. شفقت و صبوری به شما کمک می‌کند که این راه را آسان‌تر پیش ببرید.

  1. فقدان آموزه‌ای هرچند تلخ برای درک ارزش زندگی است

مرگ به ما می‌آموزد که هر لحظه ارزشمند است، باید زندگی کنیم، عشق بورزیم و بدانیم که ممکن است فرصت محدودی داشته باشیم. این درک به ما کمک می‌کند انتخاب‌های بهتر و تجربه متفاوت‌تری از زندگی داشته باشیم. از دست دادن هر فردی در زندگی فرصتی برای عمق بخشیدن به ارتباط‌های کنونی و یا ایجاد رابطه‌های جدید است و می‌تواند شما را به کشف راه‌های جدیدی برای رسیدن به عشق و پذیرشی که به آن نیاز دارید برساند. بسیاری از افراد می‌گویند که بعد از دست دادن عزیزانشان باتأمل‌تر، با عشق‌تر و دلسوزتر شده‌اند.

با خاطرات، عشق و تجربه زیسته شما، فردی که از دست دادید واقعاً از دست نرفته است، آنها هنوز هم با شما هستند چون زمانی با شما بوده‌اند و اثری از خود در شما جای نهادند؛ آنها بخشی جدانشدنی از شما هستند و همراه با زندگی شما در شما جاری هستند و شما با داشتن فرصتی برای زندگی بهتر، یاد آنها را روشن و سبز نگاه خواهید داشت.

از قیطریه تا اورنج کانتی: روایت یک مرگ از پیش تعیین شده

از قیطریه تا اورنج کانتی: روایت یک مرگ از پیش تعیین شده

از قیطریه تا اورنج کانتی آخرین اثر زنده‌یاد حمیدرضا صدر، محقق و پژوهشگر سینما و فوتبال است. او زمانی که پی برد که به سرطان پیشرفته‌ای مبتلاست نوشتن این کتاب را آغاز کرد، در طی سه سال تأکید کرد که خبری از بیماری‌اش منتشر نشود. کتاب از لحظه آگاهی‌اش از سرطان آغاز شده و با بخش انتهایی کتاب که روایت دخترش غزاله از مرگ پدر است پایان می‌یابد.

از قیطریه تا اورنج کانتی روایتی عمیق و ناب از دنیای درونی فردی است که در مورد تجربه‌ها و احساساتش به شکلی اصیل و شفاف سخن می‌گوید، احساساتی مانند خشم نسبت به "کارسینومای لعنتی" که چطور در میان همه مشغله‌های زندگی‌اش او را در برگرفت، غم جدایی از عزیزانش و ترک شهری که دوستش می‌داشت، عشق نسبت به همسرش مهرزاد و دخترش غزاله، که همه با قلم هنرمندانه حمیدرضا صدر بر جان و دل مخاطب اثر می‌نشیند و او را در همه تجارب احساسی‌اش همراه می‌سازد.

حمیدرضا صدر در ابتدای کتاب می‌نویسد:

" ای داد که چه سفری پیش رو داری، پسرجان. سفری متفاوت با سفر‌های پیشین. سفری بدون سرخوشی، سفری بدون خنده. سفری بی‌بازگشت. سفری با پرسش‌هایی پیش پا افتاده: حقیقت زندگی در سلامتی است یا بیماری؟ از دست دادن مهم‌تر است یا به دست آوردن؟ امید قوی‌تر است یا نومیدی؟ فقدان چیست و وفور کدام است؟

همه چیز از سرفه‌های حین خواب شروع شد. مگر نه این که بسیاری از چیز‌های مهم حین خواب شروع شده‌اند؟ مگر نه این که رخداد‌های بزرگ معمولا از دل کوچک‌ترین وقایع برآمده‌اند؟ مگر نه این که پیشامد‌های بد بی‌خبر در خانه را کوبیده‌اند؟

پیشامد‌ها شبیه بادند، آمدن‌شان را نمی‌بینید. موی‌تان ناگهان تکان می‌خورد و خزیدن باد را بر چشم‌ها و صورت‌تان احساس می‌کنید. آمدن بیماری را نمی‌بینید و متوجه نمی‌شوید که چگونه سرما خورده‌اید. نمی‌فهمید که یک ویروس چگونه نشانه‌تان گرفته. خبر ندارید که یک تومور کوچک از سال‌ها پیش سرخوشانه در بدن‌تان پرسه‌زده و همین روزهاست که خدمت‌تان برسد.

این هم برای تو آغاز یک پایان است. آغاز جنگی با احساس پرتاب شدن از بلندی. مثل سقوط از پرتگاه با حرکت آهسته. عجولانه به خودت نهیب‌زده‌ای. نمی‌خواهی این سقوط را کند کنی. نه، نمی‌خواهی. سقوط از پرتگاه با حرکت تند به مراتب تحمل پذیرتر از سقوط با حرکت آهسته است. حرکت آهسته یعنی طولانی‌تر شدن دوران درد کشیدن، و درد به راستی نفرت‌انگیز است."

چرا کودکان دروغ می‌گویند؟

چرا کودکان دروغ می‌گویند؟

اگر از ابتدا حقیقت را به من می‌گفت، هرگز اینقدر عصبانی نمی‌شدم!
دروغ گفتن در مراحل تحول اتفاقی طبیعی است. چرا که احتمالا کودک با دروغ گفتن مرز واقعیت و خیال را می­‌سنجد. اما آنچه می­‌خواهیم بدان بپردازیم این است که کودکان با دروغ‌بافی از خودشان در برابر عواقب رفتارهایشان مراقبت می‌کنند. وقتی می‌بینیم فرزندمان چیزی را انکار می‌کند که می­دانیم اتفاق افتاده، خشمگین می‌شویم و احتمالا این واکنش‌ها به ذهنمان می‌رسد: داری منو فریب میدی؟

اما چرا بچه‌ها دروغ می‌گویند؟

اگر قضاوت و احساس خودمان را در مورد دروغ گفتن فرزندمان در نظر نگیریم و در عوض کوچک‌نمایی کنیم و کنجکاو شویم؛ دروغ گفتن او به­ نوعی جذاب می‌شود، اینطور نیست؟

 ما می‌توانیم فرزندی داشته باشیم که اساساً می‌داند که ما حقیقت را می‌دانیم اما همچنان داستان متفاوتی را برایمان تعریف کند. اتفاق بسیار جالبی در حال وقوع است؛ ایده بزرگ اینجاست: بچه ها برای محافظت از رابطه­‌شان با ما، دروغ می­‌گویند.

بچه‌ها با چیزی هماهنگ می­‌شوند که ما را به آن‌ها نزدیک می‌کند. آنها همچنین یاد می‌گیرند که چه چیزی والدین را از آنها به واسطه­‌ی تنبیه، انتقاد، تمسخر و عصبانیت دور می‌کند. اگر کودکان باور داشته باشند که والدینشان با خشم، قضاوت و تنبیه به حقیقت واکنش نشان می‌دهند، برای حفظ دلبستگی دروغ می‌گویند. اگر بچه‌ها باور داشته باشند که والدینشان با نگرانی، پرس‌و‌جو و درکی درست از چرایی رفتار بد؛ به حقیقت واکنش نشان می‌دهند، تمام روز صادق خواهند بود.

مورد دیگری که می‌توان در نظر گرفت این است که کودک دروغ می‌گوید و نمی‌داند دروغ می گوید. در واقع آنچه والدین به عنوان دروغ در نظر می­گیرند صرفا شاید تخیل کودک در مورد یک رویداد باشد.

+ دلایل زیربنایی دیگری نیز برای دروغ گفتن وجود دارد که  نباید به سادگی از کنارشان عبور کنیم.

 

ترجمه و اقتباس: خانم نیکناز دیانی

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد