مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

گوش سپردن به کودک

گوش سپردن به کودک

کودک نه تنها باید دیده و شنیده، بلکه باید فهمیده شود

کودک مانند هر بزرگسالی، سزاوار توجه، احترام و درک است. درک شدن باعث ایجاد همدلی، هم‌کوکی و اعتماد در رابطه والد و فرزند مانند هر رابطه دلبستگی دیگری می‌شود

اولین قدم در درک کودک این است که او به عنوان ذهنی مستقل در نظر گرفته شود، ذهنی که می‌تواند هیجان‌ها، نیازها، خواست‌ها و دیگر حالت‌های ذهنی را داشته باشد،.

هرچند گوش سپردن به کودک گاه تلاش آگاهانه‌ای را می‌طلبد، اما می‌تواند بعدها بخشی از رابطه طبیعی با کودک شود. با این حال، نباید به دنبال فرآیندی بی‌نقص بود زیرا عملا نمی‌توان آن را در هیچ رابطه‌ای یافت.

 هدف، خلق رابطه‌ای است که در آن ذهن کودک با نگاه کاوش‌گرانه و با کنجکاوی دیده شده و همزمان احساسات، عواطف و نیازهای پشت رفتار ما به عنوان والد نیز شنیده شود.

شکل‌گیری دلبستگی در پدران و فرزندان / قسمت دوم

شکل‌گیری دلبستگی در پدران و فرزندان / قسمت دوم

پدرانی که سبک دلبستگی ناایمن دارند، نگاه منفی‌ای به نقش والدگری خود دارند و برایشان همراه شدن با نیازهای کودک دشوار است. آنها اغلب، احساس لذت و رضایت کمتری در ارتباط با کودک دارند و بیشتر از والدین ایمن، خلق و خوی کودکشان را دشوار ارزیابی می‌کنند. پدرانی که خودشان دلبستگی اضطرابی دارند، اغلب تمایل دارند کودکشان را ترسو، دچار مشکل تمرکز و پر سر و صدا ارزیابی کنند. همچنین پدرانی با سبک دلبستگی اجتنابی، اغلب گزارش می‌دهند که تمایل کمتری به والد شدن داشتند، احساس اضطراب بالاتری از مسئولیت های پدرانگی می‌کنند و از زمان تولد کودکشان، احساس عدم رضایت و عدم معنا در نقش پدری دارند. از آنجایی که افراد اجتنابی در مورد هیجانات منفی حس راحتی ندارند، نمی‌توانند آشفتگی را در کودکشان تشخیص و پاسخ همدلانه دهند.

 به همین دلیل افرادی که سبک دلبستگی ناایمن دارند، در والدگری احساس ترس و اضطراب بیشتری می‌کنند و احتمال بیشتری دارد که رفتارهای آسیب‌رسان به کودکشان بروز دهند. پدران ناایمن، اغلب در رفتار با کودکشان کمتر گرم می‌گیرند و در هنگام بازی، قانون‌مدارتر رفتار می‌کنند. کودکان این گروه از پدران، اغلب در سالهای پیش‌دبستان، پرخاشگرتر، غیراجتماعی‌تر و خجالتی‌تر از همسالان گزارش شده‌اند. میزان حمایت، تشویق، رفتارهای غیر دخالت‌کننده و چالش‌های مناسب سن که پدر فراهم می‌آورد، می‌تواند پیش‌بینی‌کننده خوبی برای پرورش حس توانمندی و خودتنظیمی در کودک باشد. زمانی که در بازی‌های جسمی (مثل کشتی، فوتبال و....) پدر در عین فعال بودن در بازی، حد و حدودی برای فعالیت مشخص می‌کند، کودک توانمندی ساخت رفتارهای مناسب اجتماعی را درک و به محیط‌های بیرون منزل، گسترش می‌دهد. 

در کنار این، رضایت همسران از رابطه نیز شاخص مهمی در عملکرد والدگری آنهاست. مادرانی که مشوق هستند و به توانمندی‌های پدر در پاسخدهی به کودک ایمان دارند، باعث می‌شوند پدر حس رضایت بیشتری از نقش خود داشته باشد و به همین دلیل بیشتر در فعالیت‌های مراقبت از کودک درگیر شود. این پدران در فراهم کردن ساختار و تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی برای کودک نقش فعال‌تری دارند، چون بیش از حس انتقاد، احساس حمایت از سمت مادر دریافت می‌کنند و همین باعث افزایش اعتماد به نفس پدرانه در آنها می‌شود.

  شکل‌گیری دلبستگی در پدران و فرزندان/قسمت اول

شکل‌گیری دلبستگی در پدران و فرزندان/قسمت اول

پدران نقش منحصربه‌فردی در حمایت از جهان هیجانی کودک بازی می‌کنند. آنها فقط نان‌آور خانه نیستند، بلکه سلامت کلی اجتماعی، هیجانی و هوشی را برای کودک فراهم می‌آورند. تحقیقات نشان داده است که درگیری صحیح پدر در پرورش فرزند، باعث می‌شود که مشکلات رفتاری و روانشناختی و خطر بزهکاری در آینده، در کودک کاهش و هوش تعاملی کودک در موقعیت‌های اجتماعی افزایش یابد. با توجه به اینکه دلبستگی سازه‌ایست که بر اساس تعاملات کودک با مراقبین شکل می‌گیرد، هر دوی مراقبین (مادر/پدر) با رفتارهای خود می‌توانند حالت «بهشت امن» را برای پاسخگویی به نیازهای کودکشان فراهم کنند. کودک از طریق تکرار .الگوهای رفتاری که از مراقبین میبیند، یاد می‌گیرد که چه انتظاری باید داشته باشد و رفتارش را بر آن اساس تطبیق می‌دهد.

زمانی که از رابطه دلبستگی بین پدر و کودک صحبت می‌کنیم، سبک دلبستگی خود پدر که از تجارب زندگی‌ش شکل گرفته نیز مورد توجه قرار می‌گیرد. پدری که سبک دلبستگی امن دارد، به همسرش و پاسخگویی او به کودک، اعتماد دارد و با نزدیکی و ایجاد مسئولیت متقابل، سعی می‌کند عوامل اضطرابی و خطرات محیطی را به صورت سازندهای کاهش دهد. همچنین، این پدران تصویر مثبت‌تری از خود در نقش پدری و از تعامل با فرزندشان دارند و همین تصویر، باعث بروز رفتارهای سالم‌تری در هنگام مراقبت از کودک می‌شود. از آنجایی که عموما پدران وقت بیشتری را در تعاملات با نوزادشان برای بازی کردن (نسبت به نقش تغذیه‌کننده مادر) می‌گذرانند، در کودک، الگوهایی را «راه‌اندازی» می‌کند که باعث ارضای حس نیاز به غلبه بر موانع و تقویت اعتماد به نفس برای ورود به چالش‌هایی میشود که می‌داند در صورت بروز خطر، از طرف پدر مراق‌ت خواهد شد.

این الگو در کنار الگوی حمایت‌مدار مادر که بیشتر برای آرام کردن کودک حضور دارد، حالت اکتشافی‌تری دارد. اگر کودک احساس امنیت کند، از پایگاه حمایتی پدر برای کاوش جهان استفاده خواهد کرد. این تجارب، بعدها در نگاه کودک به خود، در محیطهای اجتماعی تاثیرگذار خواهد بود.

غفلت عاطفی در رابطه

غفلت عاطفی در رابطه

غفلت عاطفی در رابطه، بی‌توجهی هیجانی، نادیده گرفتن و فقدان پاسخ در رابطه بین دو شریک عاطفی است. گاه حتی ممکن است برای زوجین نامرئی باشد با این حال دردناک است، گویی هر دو طرف از چیزی که حتی آن را نمی‌بینند آسیب می‌بینند.

جان گاتمن طی پژوهش‌هایی دریافت که تفاوت بین زوج‌هایی که با هم به شکوفایی می‌رسند و آنهایی که طلاق می‌گیرند به پاسخ دادن به نیاز یکدیگر برای ارتباط عاطفی برمی‌گردد. بنابراین بسیار مهم است که زوجین بتوانند از نظر احساسی پاسخگوی یکدیگر باشند.

غفلت عاطفی چیزی شبیه به این است که شما کسی را درست در کنار خود دارید اما او از نظر احساسی کیلومتر‌ها با شما فاصله دارد. شما می‌توانید او را ببینید اما حضور او را احساس نمی‌کنید. شما می‌توانید با آنها صحبت کنید اما نمی‌توانید آنطور که می‌خواهید با آنها صحبت کنید. شما با آنها هستید اما احساس تنهایی می‌کنید.

10 نشانه از اینکه غفلت عاطفی بی‌سرو‌صدا، رابطه شما را تحت‌تأثیر قرار داده است:

  1. شما و شریک عاطفیتان بیشتر اوقات برداشت‌های اشتباهی از احساسات، رفتار و نیات یکدیگر دارید.
  2. مسائل دشوار را با یکدیگر مطرح نمی‌کنید تا باعث ناراحتی یکدیگر و تنش در رابطه نشوید.
  3. هنوز نمی‌دانید چطور به طور سازنده‌ای با یکدیگر بحث کنید.
  4. گفتگوهای شما بیشتر در مورد رویدادها، حقایق و بر مبنای منطق است.
  5. وقتی اتفاق مهمی برای شما رخ می‌دهد، شریک عاطفی اولین فرد در ذهنتان نیست که بخواهید با او در میان بگذارید.

6.زمانی که به دنبال دریافت احساس آرامش از شریک عاطفی‌تان هستید، او حرف‌های نادرست و اشتباهی می‌زند.

7.احساس نمی‌کنید مانند تیمی هستید که با هم زندگی را پیش می‌برید.

8.زمانی که با او هستید احساس تنهایی می‌کنید

9.پیدا کردن حرف مشترک برای گفتگو با او سخت است

  1. تجربه احساسات مثبت مانند عشق، پیوند عاطفی و محبت به نظر غریب می‌آیند.

در صورتی که چند نشانه بالا در رابطه‌‌تان مشهود است ممکن است غفلت عاطفی رابطه در کار باشد. به یاد داشته باشید که سرزنش خود و دیگری در این موقعیت کاری ‌بیهوده است و رابطه را تخریب می‌کند. از همسرتان بخواهید بیشتر شما را حمایت عاطفی کند، احساساتش را با شما در میان بگذارد، خودتان نیز در جهت آن تلاش کنید. حواستان به زمان‌هایی که به حمایت عاطفی شما نیاز دارد باشد و سعی کنید آن را برایش فراهم کنید. در نهایت زمانی را در آرامش به رابطه‌ای که با هم خلق کرده‌اید نگاهی بیندازید و روی آن تأمل کنید. می‌توانید از یک متخصص زوج‌درمانگر برای بهبود درد رابطه‌تان کمک بگیرید.

 

بازی‌های تخیلی؛ راهی برای درک دیگران

بازی‌های تخیلی؛ راهی برای درک دیگران

پژوهش‌های روانشناسی پیوند مهمی را بین توانایی شرکت در بازی‌های تخیلی و تحول توانایی کودک در درک احساسات و باورهای دیگران نشان می‌دهد. این مطالعات نشان می‌داد هرچه بیشتر والدین در مورد احساساتشان در طول این تعامل‌ها با کودکان صحبت می‌کردند، کودکان بیشتر در این بازی‌های وانمودی و تخیلی شرکت می‌کردند و بالعکس. بنابراین این بازی‌های تخیلی باعث می‌شود کودکان بیشتر بتوانند دیدگاه‌ها و احساسات دیگران را در مورد موضوعات مختلف درک کنند.

همانطور که تماشای یک برنامه تلویزیونی فرصتی را فراهم می‌آورد تا بتوانید در مورد دنیای ذهنی دیگران صحبت کنید، در این بازی‌های تخیلی نیز امکان صحبت در مورد افکار و احساسات دیگران وجود دارد که به نوبه خود می‌تواند ظرفیت همدلی و درک دیدگاه دیگران را در کودک ایجاد کند.

به طور مثال وقتی شما با کودکتان عروسک‌بازی می‌کنید،‌ می‌توانید در مورد احساسات و افکار عروسک‌هایش صحبت کنید. با یک کودک بزرگتر می‌توانید مسابقه دارت یا خوانندگی داشته باشید و تظاهر کنید که هر دو افراد مشهوری هستید و با یکدیگر رقابت کنید، یا دانش‌آموزی هستید که از او درس فرا می‌گیرید.           

کودک نه تنها از اینکه وارد دنیای تخیلاتش شده‌اید لذت خواهد برد بلکه همچنین به او کمک خواهید کرد تا بتواند دیگران را بهتر درک کند، چیزی که به زندگی اجتماعی او در حال و آینده کمک زیادی خواهد کرد.

ترک چهره دلبستگی

ترک چهره دلبستگی

گریه کردن کودک زمانی که او را ترک می‌کنید نشانه دلبستگی ناایمن نیست.  به همین ترتیب گریه نکردن او نیز نشانه ناایمنی نیست. طیفی از واکنش‌های «معمول» به ترک چهره دلبستگی‌ در کودکان دلبسته ایمن دیده می‌شود. سن و آشنایی با شخص یا مکان نیز سهم قابل توجهی در واکنش آنها دارد. 

«اگر کودک شما زمانی که اتاق را ترک می‌کنید گریه می‌کند، معمولا این نشانه‌ای از دلبستگی ایمن اوست». جی. میلبورن


معمولا کودکان دلبسته ایمن به طریقی نشان می‌دهند که نمی‌خواهند چهره دلبستگی شان ترکشان کند. البته اینکه اتاق را ترک کنید نیز به دلبستگی‌تان آسیبی نمی‌رساند. چیزی که می‌تواند به دلبستگی‌تان آسیب برساند اجتناب از احساسات آنها با دور زدن آنها یا قایم شدن‌تان است (شما در واقع از احساسات خودتان اجتناب می‌کنید نه احساسات آنها).

 هم‌چنین نادیده‌انگاری و نامعتبرسازی احساسات آنها: «احمق نباش، من برمی‌گردم». یا «بسه، گریه نکن. این مامانو ناراحت می‌کنه وقتی تو گریه می‌کنی. تو نمی‌خوای که من یه روز بد توی کارم داشته باشم، میخوای؟».

موضوع دیگری که می‌تواند منجر به دلبستگی اضطرابی شود این است که در مورد ترک آنها یا گذاشتن‌شان با دیگری مردد یا نگران باشیم. به همین دلیل اعتماد  به افرادی که از فرزندان ما مراقبت میکنند بسیار مهم است زیرا کودکان ما می‌توانند تردیدهای ما را  احساس کنند. آنها نمی‌توانند این را درک کنند بنابراین این موضوع صرفا باعث می‌شود که آنها احساس کنند «این مکان نباید امن باشد، والد من به شدت معذب است». به جای واکنش، احساس آنها را معتبر کنید و برایشان توضیح دهید که کجا می‌روید و چه زمانی برمی‌گردید.      

خشم سرکوب شده

خشم سرکوب شده

برای خیلی از افراد، خشم احساسی ممنوعه است، چیزی که باید سرکوب شده، پنهان و یا به سرعت خنثی شود. با این حال، برخلاف تصور رایج، خشم احساسی طبیعی است- نه خوب و نه بد- بلکه وجود دارد و دارای کارکردی برای ماست.

 به دلایل بسیار زیادی از کودکی گرفته تا شرایط اجتماعی، بسیاری افراد خشم را به عنوان احساسی "بد" یا "غیراخلاقی" بازمی‌شناسند و به طور ناهشیاری آن را در درون خود سرکوب می‌کنند. با این حال، آنچه سرکوب‌ شده است، لزوماً ناپدید نمی‌شود.

افرادی که خشم را به درون برده و آن را در مسیر صحیح خود (مانند قاطعیت، مرزگذاری، صراحت کلام . ...)آزاد نکرده باشند می‌توانند دچار مشکلات زیادی شوند، آنها بیشتر اوقات خود را سرزنش می‌کنند و همه بدی‌ها را به خود نسبت می‌دهند، خشم سرکوب‌شده در آنها می‌تواند به شکل افسردگی، اضطراب و بیماری‌های جسمانی‌سازی شده نظیر سردردها و دل‌دردهای عصبی خود را نشان دهد.

چرا خشم را سرکوب می‌کنیم؟

افراد خودشان انتخاب نمی‌کنند که خشم را سرکوب کنند. خلق و خوی ذاتی آنها در کنار تجربیات کودکی و شرایط اجتماعی و فرهنگی در ایجاد چنین فرآیندی نقش دارند.

ما در فرهنگی زندگی می‌کنیم که بچه‌ها باید "دختر خوب" و "پسر خوب" باشند. در خیلی از موارد از ما خواسته شده که از دیگران تبعیت کنیم و هروقت می‌خواستیم خشم خود را ابراز کنیم خاموش می‌شدیم.

حق داریم خشم را ابراز کنیم

در اینجا مهم است که توجه داشته باشیم خشم با پرخاش، خشونت کلامی و بدنی و غیظ تفاوت دارد. خشم را می‌توان هیجانی در نظر گرفت که در مواجهه با هر ناکامی پدیدار می‌شود و انرژی لازم را برای دفاع از خود تأمین می‌کند.

خودآگاهی به تجربه درونی خشم، مرحله‌ای مهم در ابراز سازنده آن است و می‌تواند به ما کمک کند این هیجان را مدیریت کنیم و ابزار مناسب برای ابراز آن را در خود بیابیم.

خشم به ما کمک می‌کند بر موقعیت تسلط پیدا کنیم و اجازه ندهیم حد و مرزهایمان پایمال شود. مهم‌تر از آنکه به ما کمک می‌کند تا درک کنیم واقعا چه چیزی برایمان اهمیت دارد و بدین ترتیب ارزش‌های زندگی خود را باز شناسیم.

با این حال باید در هنگام بروز خشم پرسش‌هایی را برای خود مطرح کنیم، اینکه خشم به چه دلیل در این موقعیت رخ داده است؟ آیا به این دلیل است که فردی ما را تهدید به آسیب کرده، احساس ارزشمندی‌مان را زیر سوال برده، آیا این احساس آسیب ناشی از تجارب قبلی‌مان در ارتباط با آدم‌های گذشته است و به موقعیت فعلی ارتباط ندارد، آیا  احساس کردیم طرد شده‌ایم در حالی که در واقعیت چنین چیزی رخ نداده و هزاران سوال دیگر که در هنگام احساس خشم ضروری است در خود بجوییم.

 

 

 

مراقبان نامهربان ؛ کودکانی شرمگین

مراقبان نامهربان ؛ کودکانی شرمگین

یکی از حقایق مهم دوران کودکی این است که کودکان از بدو ورود به این دنیا به طور کامل تحت تسلط و کنترل دیگران هستند. آنها هیچ قدرت خاص، هوش و کارکردی ندارند، نمی‌توانند بجنگند، از چیزی شکایت کنند، دور شوند و یا بر سر موضوعی بحث کنند. بقای آنها صرفا به این توانایی برمی‌گردد که بتوانند از بالای تخت‌خواب کوچکشان و با چشمان زیبای معصوم خود والدین را برای مراقبت از خود ترغیب کنند. این قدرت آنها برای جذب عشق است که تضمین می‌کند آنها محافظت شده، پوشانده شوند و زنده نگاه داشته شوند.

کودکان هم از آن سو، به والدین و یا مراقبان خود بی‌قید و شرط عشق می‌ورزند. آنها به طور غریزی کسانی که از آنها مراقبت می‌کنند، حمامشان می‌کنند، شیرشان را گرم کرده و ملحفه‌هایشان را عوض می‌کنند، دوست دارند و تحت‌تأثیر آنها هستند. در این مرحله، هیچ تمایل ذاتی برای زیرسؤال بردن و یا تردید در مورد صاحبان قدرتی که مراقبشان هستند، ندارند.

اما اگر در این موقعیت حساس، عشق به شکل محدودتری به آنها داده شود، تصویر پیش‌رو کمی پیچیده می‌شود. مثل اینکه، کودک در هنگام گریه به حال خود رها شود، والدین بر سر یکدیگر فریاد بکشند، خشونت، افسردگی و بیماری یکی از والدین در کار باشد و غیره. در این موقعیت،‌ کودک می‌داند که در معرض خطری جدی است و اگر وضعیت به همین شکل ادامه یابد، در بدترین حالت، ممکن است در دامنه تپه‌ای به حال خود رها شده تا بمیرد.

در این نقطه، بیولوژی ما فرآیندی منطقی را از روی استیصال آغاز می‌کند، کودک سعی بیشتری می‌کند، او تلاش‌هایش برای تحت‌تأثیر دادن، خوب بودن، انجام آنچه از او انتظار می‌رود و لبخند زدن را مضاعف می‌کند. از خود می‌پرسد: "من چه خطایی کردم که اینطوری شد؟". هیچ فکر دیگری به ذهنش نمی‌رسد جز اینکه در درون خود و رفتارهایش به دنبال پاسخ بگردد. خشمگین شدن از رفتار والدین چیزی نیست که در چنین موقعیت بی‌دفاعی به کار بیاید. وقتی به سختی می‌توانیم به دستگیره در برسیم، در شرایطی نیستیم که مراقبان خود را به چالش بکشیم. در عوض آنها از اینکه نتوانستند والدین را به محبت و مراقبت از خود برانگیزند از خود بیزار می‌شوند و شرم جایگزین خشم می‌شود.

و این چنین چرخه‌ نفرت از خود، در کودک آغاز می‌گردد. کودکی که دوست نداشته شده دائما به دنبال نقص‌های خود می‌گردد. فرقی ندارد که والدین الکلی، خودشیفته یا افسرده باشند، یا اینکه هرگز غذای مناسبی درست نکنند و یا مدام بر سر کودک و همدیگر فریاد بکشند؛ برای توضیح این رفتارها کودک با خود می‌گوید: "حتما من بدم".

کودکی پشت سر گذاشته می‌شود و بسیاری از این پویایی‌ها فراموش می‌شود. کودکی که حالا تبدیل به بزرگسال شده، نمی‌تواند به طور واضحی به آنچه که دقیقاً برایش رخ داده فکر کند و نگاره‌های والدی گویی هرگز چنین خطاهایی مرتکب نشده بودند. در عوض یادآوری لحظات شادتر و تعطیلات خانوادگی شفاف‌تر است، گویی هیچ تعارضی بین آنها وجود نداشته است. کودک نمی‌تواند بین خود و شرمی که اکنون بر او چیره شده تمایز قائل شود، انگار او با آن شرم متولد شده است و هیچ‌گاه خودش را دوست نداشته است.

اما رهایی از این شرم در انتظار ماست. زمانی که جرأت به خرج داده و بپذیریم که نفرت از خود پیامدی از محرومیت‌های اولیه ماست. اینکه فرصتی برای کاوش و سوگواری در آنچه برایمان رخ داده پیدا کنیم و در نهایت بفهمیم که ما نفرت‌انگیز نیستیم، بلکه در آن زمان هیچ ایده‌ بهتری برای توضیح این سوال پیدا نکردیم: اینکه چرا نتوانستیم دیگران را برای مراقبت و عشق کافی از خود برانگیزانیم، کسانی که باید از ابتدا ما را دوست می‌داشتند.

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد