خواندنی‌ها

مقالات عمومی، تخصصی و اخبار

چرا برخی افراد هرگز عذرخواهی نمی‌کنند؟

چرا برخی افراد هرگز عذرخواهی نمی‌کنند؟

"چرا برخی افراد هرگز عذرخواهی نمی‌کنند؟"

دلایل مختلفی وجود دارد که چرا برخی افراد هرگز عذرخواهی نمی‌کنند. احتمالاً ناتوانی در عذرخواهی ریشه در تجربیات دوران کودکی و رویکردی دارد که فرد برای سازگاری با محیط در پیش گرفته است. در اینجا به برخی از رایج‌ترین دلایل اجتناب مداوم از عذرخواهی می‌پردازیم:

  1. ترس از آسیب‌پذیری:

برخی افراد از عذرخواهی می‌ترسند زیرا این کار را نشانه‌ ضعف می‌دانند. آنها ممکن است نگران باشند که اگر عذرخواهی کنند، مورد قضاوت، انتقاد یا تمسخر قرار بگیرند. این افراد ممکن است در محیطی پرورش یافته باشند که در آن به خاطر اشتباهات به شدت مورد انتقاد یا تنبیه قرار می‌گرفته‌اند و یا احساس طردشدگی می‌کرده‌اند، از این رو به این نتیجه رسیده‌اند که لغزش‌های خود را پنهان کنند و از هرگونه اعتراف به خطا اجتناب کنند.

  1.  نقص در همدلی:

افرادی که قادر به درک احساسات دیگران نیستند،  احتمالاً تمایل کمتری به عذرخواهی دارند. آنها ممکن است متوجه نشوند که اعمالشان چه تأثیری بر دیگران گذاشته است و یا برای رنج و درد دیگران اهمیت چندانی قائل نباشند. این نقص در همدلی نیز ممکن است ناشی از برخی از اختلالات در منش فرد، تجربه سوء استفاده عاطفی در دوران کودکی، نقصان‌های نوروبیولوژیک و یا ترکیبی از این مشکلات باشد.

  1. غرور کاذب و خودبزرگ‌بینی:

برخی افراد در غالب روابط شان خود را برتر از دیگران تصور می کنند و می پندارند که هرگز اشتباه نمی‌کنند. آنها عذرخواهی را نوعی پایین آمدن از جایگاه فرادست می‌دانند و حاضر نیستند به اشتباهات خود اعتراف کنند. این غرور و خودبزرگ‌بینی ممکن است ناشی از عزت نفس پایین و جبران بیش از حد آن باشد.

  1. مسئولیت‌پذیری:

بعضی به سادگی از قبول مسئولیت اعمال خود امتناع می‌کنند. آنها ممکن است دیگران را مقصر اشتباهات خود بدانند یا شرایط را به گونه‌ای توجیه کنند که خود را بی‌گناه نشان دهند. این عدم مسئولیت‌پذیری می‌تواند ناشی از ترس از مجازات، ناتوانی در پذیرفتن واقعیت یا تمایل به حفظ تصویری بی‌نقص از خود باشد، تصویری که اگر حتی اندکی مخدوش شود، ممکن است به تجربه احساس شرمی عمیق و دردناک بیانجامد.

۵. مشکلات سلامت روان:

تشدید برخی از اختلالات سلامت روان، مانند اضطراب اجتماعی یا افسردگی، می‌توانند بر توانایی فرد در عذرخواهی تأثیر بگذارند. افراد مبتلا به این اختلالات ممکن است از تعاملات اجتماعی و ابراز پشیمانی ترس داشته باشند.

 

پیامدهای هرگز عذرخواهی نکردن:

ناتوانی در عذرخواهی می‌تواند پیامدهای منفی متعددی برای فرد و روابط او داشته باشد. برخی از این پیامدها، بدین قرارند:

آسیب به روابط: عذرخواهی نکردن می‌تواند اعتماد و احترام را در روابط از بین ببرد و منجر به مشاجره، خشم و انزوا شود.

مشکلات در محل کار: در محیط کار، عدم عذرخواهی می‌تواند به مشکلات ارتباطی، کاهش بهره‌وری و حتی از دست دادن شغل منجر شود.

احساس گناه و شرم: ناتوانی در عذرخواهی می‌تواند منجر به احساس گناه و شرم مزمن شود که به تدریج سلامت روان فرد را به خطر می‌اندازد.

ممانعت از رشد شخصی: عذرخواهی فرصتی برای یادگیری از اشتباهات و رشد فردی فراهم آورد و ناتوانی در عذرخواهی مانع از این رشد می‌شود.

 

 

چگونه با کسی که هرگز عذرخواهی نمی‌کند برخورد کنیم؟

در وهله نخست به یاد داشته باشیم که بخش مهمی از روند عذرخواهی، نیتمندی و تعهد در راستای ترمیم درونی خود و همین‌طور التیام رابطه با دیگری‌ست.

به زبان آوردن جملاتی خاص به عنوان عذرخواهی لزوماً به معنای تلاش موثر برای ترمیم و جبران نیست. از طرفی شیوه ابراز پشیمانی در همه یکسان نیست.

ضمناً، بهتر است انتظارات‌مان از نحوه عذرخواهی دیگران را بررسی کنیم و اگر میلی به ناارزنده‌سازی و تحقیر دیگری داریم روی این تمایل تأمل بیشتری داشته باشیم. 

حال اگر با کسی که هرگز عذرخواهی نمی‌کند سر و کار دارید، می‌توانید اقدامات زیر را انجام دهید:

احساسات خود را بیان کنید: به طور واضح و قاطعانه به فرد بگویید که نسبت به رفتار او چه عواطفی را تجربه کرده‌اید.

حد و مرز تعیین کنید: اگر فرد به طور مداوم از عذرخواهی امتناع می‌کند، ممکن است لازم باشد محدودیت‌هایی برای ارتباط خود با او تعیین کنید.

حمایت اجتماعی و  کمک تخصصی دریافت کنید: به عنوان نمونه با یک درمانگر و یا متخصص حوزه سلامت روان صحبت کنید تا در مورد تجربیات خود و نحوه مقابله با آنها حمایت دریافت کنید.

انتظارات واقع‌بینانه داشته باشید: به یاد داشته باشید که شما نمی‌توانید رفتار دیگران را کنترل کنید. تنها کاری که می‌توانید انجام دهید این است که روی دنیای درون‌روانی و رفتار خود تمرکز کنید و بیهوده خود را موقعیت‌های آسیب‌زا قرار ندهید.

در نهایت، به یاد داشته باشید که عذرخواهی یک عمل مسئولانه و قدرتمندانه است که می‌تواند روابط را التیام بخشد و اعتماد را بازسازی کند.

اعتماد به نفس ساختنی است؛ نه گفتنی!

اعتماد به نفس ساختنی است؛ نه گفتنی!

اعتماد به نفس ساختنی است؛ نه گفتنی!

«تو خیلی باهوشی»
«تو خوشگلترین دختر دنیایی»
«پسر من خیلی قویه، همه کار می‌تونه بکنه»
بسیاری از افراد عقیده دارند که این جملات و عبارات‌هایی از این دست، ریشه ایجاد اعتماد به نفس در فرزندان هستند.
اما واقعیت این است که احساس ارزشمندی و اعتماد به نفس تنها از طریق گفتن اینکه «تو فوق‌العاده‌ای» در فرد ایجاد نمی‌شود!
زیرا اعتماد به نفس واقعی ناشی از احساس برتری داشتن، تأثیرگذار بودن و یا پیشرفت نیست؛ بلکه از پذیرش عمیق خود ناشی می‌شود.
زمانی که شما مدام به فرزندتان می‌گویید «تو خیلی باهوشی؛ تو از پس هر کاری که بخوای برمیای» در او انتظاری را ایجاد می‌کنید؛ انتظار توانمندی و هوشمندی دائمی!
اگرچه این تصور می‌تواند بسیار شیرین و دلچسب باشد، اما یک احساس اعتماد به نفس شکننده است و ممکن است با اولین شکست و ناکامی محو شود.
برای اینکه بتوانید احساس ارزشمندی را فرزند خود پرورش دهید، باید به او نشان دهید که تمام وجوه شخصیت و احساسات، نقاط قوت و ضعف‌های او را می‌پذیرد.
بنابراین، توجه به نقاط مثبت و توانایی‌های فرزندتان را متوقف نکنید، اما به خود و کودکتان یادآوری کنید که ارزش و اهمیت آن‌ها در گرو این دستاوردها نیست؛
و تلاش کنید تا «به کودکان فرصت تجربه، موفقیت و شکست بدهید و در تمام این احوال در کنار او باشید!»

فرسودگی از شفقت

فرسودگی از شفقت

"فرسودگی از شفقت"
(Compassion Fatigue)

فرسودگی از شفقت، که به آن "سندرم فرسودگی از شفقت" یا "سندرم خستگی از همدلی" نیز گفته می‌شود، وضعیتی است که در آن افراد به دلیل قرار گرفتن مداوم در معرض رنج و درد دیگران، دچار فرسودگی عاطفی، روانی و حتی جسمی می‌شوند.
این پدیده اغلب در میان متخصصان حوزه سلامت روان مانند روانشناسان، مددکاران اجتماعی، پرستاران و پزشکان دیده می‌شود که به طور روزانه با افراد آسیب‌دیده و متأثر از تروماها  کار می‌کنند.
با این حال، فرسودگی از شفقت می‌تواند برای هر فردی که به طور مداوم با افراد رنج‌دیده در ارتباط است، مانند اعضای خانواده افراد بیمار، داوطلبان سازمان‌های خیریه و حتی افراد بسیار همدل،  رخ دهد.

برخی از علائم فرسودگی از شفقت:

✅ خستگی عاطفی و روانی:  احساس فرسودگی، پوچی، ناامیدی و بی‌انگیزی
✅ کاهش همدلی:  ناتوانی در درک و احساس همدلی عمیق با دیگران
✅ تحریک‌پذیری و پرخاشگری:  افزایش عصبانیت، بی‌صبری و رفتارهای تهاجمی
✅ عدم رضایت حرفه‌ای
✅ مشکلات تمرکز:  عدم توانایی در تمرکز و به خاطر سپردن اطلاعات
✅ مشکلات خواب:  بی‌خوابی، خواب آشفته و کابوس دیدن
✅ علائم جسمانی، نظیر سردرد، درد عضلات، ضعف و خستگی جسمی

دلایل فرسودگی از شفقت:

  1. همذات‌پنداری بیش از حد:  درمانگران و سایر متخصصان حوزه سلامت روان، در معرض حجم بالایی از رنج و درد انسان‌ها قرار دارند.  همذات‌پنداری عمیق با مراجعان،  می‌تواند منجر به غرقگی در احساسات ناخوشایند و طاقت‌فرسا شود و به مرور زمان به فرسودگی از شفقت بیانجامد.

2. احساس درماندگی:  در برخی موارد، متخصصان ممکن است در قبال رنج بیماران خود احساس درماندگی و ناتوانی در کمک به آنها داشته باشند. این احساس می‌تواند منجر به ناامیدی، سرخوردگی و در نهایت فرسودگی از شفقت شود.

3. فقدان مراقبت از خود:  متخصصان حوزه سلامت روان به دلیل ماهیت شغلی خود،  اغلب در معرض خطر غفلت از نیازهای خود قرار دارند.  عدم توجه به مراقبت از خود مانند خواب کافی، تغذیه سالم، ورزش و فعالیت‌های تفریحی، می‌تواند ذخایر عاطفی و روانی آنها را تحلیل برده و به فرسودگی از شفقت دامن بزند.

4. فقدان حمایت اجتماعی:  کار در تنهایی و بدون حمایت کافی از سوی همکاران یا سوپروایزرها می‌تواند احساس انزوا و ناامیدی را در متخصصان ایجاد کند.  فقدان حمایت اجتماعی می‌تواند  مقابله با فرسودگی از شفقت را دشوارتر کرده و به تشدید آن منجر شود.

5. مسائل شخصی حل‌نشده:  تجربیات و مشکلات شخصی حل‌نشده در گذشته،  می‌تواند فرد را در برابر فرسودگی از شفقت آسیب‌پذیرتر کند.  به عنوان مثال،  کسی که در گذشته با تجربه سوء استفاده یا رهاشدگی مواجه بوده،  ممکن است در هنگام همذات‌پنداری با  مشابه،  به طور قابل توجهی تحت تأثیر عواطف ناخوشایند  قرار گیرد.

6. محیط کار ناسالم:  شرایط کاری نامناسب مانند ساعات کاری طولانی، حجم بالای کار، کمبود منابع و فشار از سوی کارفرما یا سازمان،  می‌تواند به طور قابل توجهی به استرس و فرسودگی از
شفقت را در متخصصان دامن بزن.

راه‌های تعدیل فرسودگی از شفقت:

دریافت مراقبت حرفه‌ای:  از متخصصان حوزه سلامت روان کمک بگیرید و در صورتی که خود در این حوزه تخصصی دارید باز هم با درمانگر و سوپروایزر خود در این مورد گفت‌وگو کنید.

مراقبت از خود:  به سلامت جسمی و روانی خود با خواب کافی، تغذیه سالم، ورزش، انجام تکنیک‌های آرامش‌بخش مانند یوگا و امور تفریحی، توجه کنید.

ایجاد تعادل بین کار و زندگی: زمانی مشخص برای کار کردن در نظر بگیرید و آن را از زمان شخصی و خانوادگی تفکیک کنید.

حمایت اجتماعی: با همکاران، دوستان و اعضای خانواده برای دریافت حمایت عاطفی و گفت‌وگو در مورد تجربه‌هایتان در ارتباط باشید.

مرزبندی: نیاز است به تدریج مرزبندی کافی بین روان خود و دیگران را فرابگیرید و درونی کنید تا بتوانید از درهم‌آمیختن بیش از حد با عواطف ناخوشایند دیگران پیشگیری کنید.

هوش هیجانی

هوش هیجانی

بهترین راه آموزش احساسات به کودکان

این روزها اهمیت شناخت هیجانات هوش هیجانی و آگاهی نسبت به احساسات خود و دیگران تقریباً برای همه مشخص و واضح است و بسیاری از خانواده‌ها در تلاش برای آموزش احساسات به فرزندان کوچک خود هستند.
پس سوال اینجاست که بهترین راه برای آموزش احساسات به کودکان چیست؟

تا امروز روش‌ها و ابزارهای زیادی مثل صورتک‌های احساسات و ... برای آموزش هیجانات به کودکان طراحی و اجرا شده‌اند. این ابزارها به کودک کمک می‌کنند تا بعضی از نشانه‌های ظاهری (مثل اخم کردن یا خنده) که نماینده یک احساس درونی هستند را یاد بگیرند؛
اما برای اینکه متوجه شویم عصبانی، ناامید و یا غمگین هستیم نیاز داریم تا علاوه بر نشانه‌های بیرونی، علائم درونی تجربه یک هیجان را در وجود خودمان شناسایی کنیم. که این نشانه‌های درونی می‌تواند در بین افراد تا حدی متفاوت باشد. پس بهترین زمان برای شناخت این نشانه‌های درونی، زمانیست که در لحظه، هیجان خاصی را تجربه می‌کنیم.
برای یک کودک خردسال وجود والدی که بتواند در لحظه تجربه هیجانی در شناسایی احساسش به او کمک کند، لازم و ضروری است.
این کمک به دو شکل اتفاق می‌افتد که مکمل یکدیگر هستند:
✓ اول از طریق چهره و لحن صدای والد. مثل وقتی که فرزندتان با خوشحالی و هیجان در حال تعریف کردن یک ماجرای مهیج است و شما با لبخند به او گوش می‌دهید. در این حالت شما آینه‌ای هستید که می‌توانید نمود بیرونی احساس کودک را به او نشان دهید.
✓ دوم به کمک استفاده از کلمات و نام‌گذاری احساسات. مثلاً ممکن است شما بعد از شنیدن داستان مهیج فرزندتان به او بگویید «انگار این ماجرا حسابی خوشحالت کرده!». با این کار، کودک متوجه می‌شود که حال درونی که آن را تجربه می‌کند، خوشحالی است.

به این ترتیب کودک شما فرصت دارد تا هیجان و احساس خود را در آینه چهره والدین ببیند، بشناسد و برای معرفی آن نامی داشته باشد.

تو به جای من انتخاب کن!

تو به جای من انتخاب کن!

تو به جای من انتخاب کن!

به نظرت من الان چه کار کنم؟

تو فکر می‌کنی ارتباطم رو با این آدم تموم کنم یا نه؟

تو جای من بودی مهاجرت می‌کردی یا همین جا روی رشد کار خودت وقت می‌ذاشتی؟

کدوم رشته رو ادامه بدم؟ می‌دونم یکی درآمد بهتری داره ولی اون یکی رو بیشتر دوست دارم. تو بهم بگو کدومو انتخاب کنم.

....

 در بحبوحه مواجهه با تصمیمات سخت، آنجا که روند زندگی حاضر نیست چکی سفید امضا برای تضمین آینده به ما بدهد، گاهی آشکار یا نهان آرزو داریم کسی را بیابیم که با اطمینان به دانش و قاطعیتش از گرداب سردرگمی بیرون بیاییم، کسی که بتوانیم دشواری انتخاب نهایی را به ذهن او واگذار کنیم.

برخی از ما شاید تمایل داریم از انتخاب‌های معمول زندگی روزمره نیز فاصله خود را حفظ می‌کنیم. مثلا ممکن است ترجیح بدهیم نزدیکان‌مان در مورد مقصد مسافرت در تعطیلات تصمیم بگیرند و ما از دور، به شنیدن نظرات‌شان اکتفا کنیم و نتیجه نهایی را بپذیریم.

گاهی ما با روش‌هایی ضمنی می‌کوشیم تا دیگران را به حل ابهام‌هایمان وادار کنیم از این رو که می‌خواهیم از خودمان در برابر امکان اشتباه کردن محافظت کنیم. بر سر هر دو راهی، با هر گزینشی، درِ امکانات و موهبت‌های تازه‌ای به رویمان می‌گشاییم و ناهمواری‌ها و رنج‌هایی نیز به سراغ‌مان می‌آیند. از سوی دیگر، همزمان ناگزیریم از منافعی دست بکشیم که آن راه‌ِ گزیده نشده، نصیب‌مان می‌کرد، مزایایی که احتمالاً نیاز داریم به خاک سپردنشان را تاب بیاوریم و به سوگشان بنشینیم. بنابراین، هر انتخابی مستلزم پذیرش تجربه میزانی از احساس گناه است، در صورتی که ممکن است تجربه این احساس گناه را فراتر از تحمل خود بیابیم و یا حتی اشتباه کردن برایمان به معنی بی‌ارزشی و بی‌کفایتی باشد، آنقدر که هویت‌مان را زیر سوال ببریم و احساس شرم یا دوست‌نداشتنی بودن کنیم.
تصمیم‌گیری را به دیگران محول کردن شاید در ظاهر، ساده‌ترین شیوه‌ای‌ باشد که می‌تواند ما را از زیر بار تجربه چنان عواطفی به طور موقت برهاند. اگر آن دیگری در نگاه‌مان انتخابی با پیامدهای خوشایندمان کند، جایگاه برتر ما به عنوان کسی که او را برای تصمیم‌گیری برگزیده‌ایم در تصورمان حفظ می‌شود و خودمان را برای این هوشمندی که فرصت انتخاب به او را داده‌ایم تحسین می‌کنیم. اگر هم او از دیدگاه ما اشتباهی مرتکب شد، می‌توانیم رنجش‌مان را آشکار کنیم و اغلب به صورت غیرکلامی، تلویحا مدعی باشیم که اگر خودمان تصمیمی گرفته بودیم، به نتایج بهتری می‌رسیدم و عواقب
نامطلوب کمتری را متحمل می‌شدیم.
شایان ذکر است، با هم فهمیدن موضوعات و مشکلات در کنار افراد امین و پذیرش مشورت و راهنمایی افراد صاحب‌نظر در موضوعات مورد تردیدمان، می‌توانند راهبردهایی بالغانه محسوب ‌شوند، اما بخشی از فرآیند پختگی و رشد روانی نیز این است که دریابیم نمی‌توانیم به حدی از خرد و قدرت دست یابیم که تردید و خطا جایی در زندگی‌مان نداشته باشند. ما فقط امکان آن را داریم تا در جهت بهبود ظرفیت‌هایی برای تأمل کردن روان باشیم؛ به این امید که ضمن بالیدن این ظرفیت‌های عاطفی و شناختی، تجربه عواطفی نظیر احساس گناه، شرم، آسیب‌پذیری و کاستی به تدریج برایمان تحمل‌پذیر شوند.

چرا تکنیک های روانشناسی روی فرزند من اثر ندارد؟

چرا تکنیک های روانشناسی روی فرزند من اثر ندارد؟

"چرا تکنیک‌های روانشناسی برای فرزند من اثر ندارد؟"


بسیاری از اوقات والدین این مسئله را مطرح می‌کنند که علی رغم اینکه من متون روانشناسی کودک را دنبال و اجرا می‌کنم مشکلات رفتاری کودک من حل نمی‌شود. در پاسخ به این مسئله چند نکته ضروری است:
۱. مشکلات رفتاری مشابه در کودکان مختلف می‌تواند دلایل متفاوتی داشته باشد؛ مثلاً بهانه‌گیری کودک گاهی به دلیل اضطراب، گاهی خشم و گاهی به واسطه شیوه‌های فرزندپروری نادرست والدین و ... اتفاق می‌افتد. تکنیک‌های روانشناسی اگر با یک «ارزیابی» و «تشخیص درست» همراه نباشد، ممکن است نسخه خوب و دقیقی برای حل مشکل فرزند شما به حساب نیاید.
۲. دومین مسئله‌ای که باید به آن توجه داشت این است که شما از تکنیک‌های روانشناسی با چه هدفی استفاده می‌کنید؟ درک بهتر کودک و شرایط او یا صرفاً اصلاح رفتار و سرکوب کودک؟
به عنوان مثال، اگر شما «همدلی با کودک» را صرفاً به عنوان یک تکنیک و وسیله‌ای برای ساکت کردن گریه‌های کودک انجام می‌دهید، احتمال زیادی وجود دارد که در انجام آن شکست بخورید؛ زیرا به یک درک واقعی از وضعیت فرزند خود نرسیده‌اید.

گاهی اوقات درمان برای این نیست که احساس بهتری داشته باشید

گاهی اوقات درمان برای این نیست که احساس بهتری داشته باشید

"گاهی اوقات درمان برای این نیست که احساس بهتری داشته باشید"

(تجربه احساس بهتر، هدف نهایی است اما مسیر همیشه راحت نیست)

 

روان‌درمانی صرفاً یک فرآیند آموزشی نیست، یک درمان عمیق، احساس شما را نسبت به خودتان به چالش می‌کشد، شما را مجبور می‌کند با ترس‌ها و زخم‌های عمیق عاطفی‌تان که از روابط گذشته با پدر و مادر، دوستان و شریک عاطفی‌تان به وجود آمده مواجه شوید. روان‌درمانی یک مسیر راحت نبوده و قرار نیست که باشد.

آسیب‌های روانی در ذهن و بدن ما انباشته می‌شود و می‌تواند بر بسیاری از جنبه‌های زندگی ما تأثیرگذار باشد. ما با استفاده از دفاع‌هایی می‌توانیم به طور موقت احساسات منفی را تسکین دهیم - به اصطلاح چهره‌ای شاد داشته باشیم و از رویارویی با مسائل عمیق‌تر خودداری کنیم. اما در عمل با این کار خود را در معرض خطر بسیار واقعی قرار می‌دهیم، ما نمی‌توانیم آزادانه زندگی کنیم و نمی‌توانیم از آن بیشترین لذت را ببریم. در مسیر روان‌درمانی گاهی این نقاب و چهره شاد کنار می‌رود و ما می‌توانیم با خود واقعی‌مان در ارتباط باشیم، ارتباطی که گاهی آسان نیست.

شفای واقعی ما از زخم‌هایمان از خواندن کتاب‌های خودیاری، صحبت با دوستان، خرید، دوچرخه‌سواری و ...حاصل نمی‌شود. همه این‌ها می‌توانند استرس شما را کمتر کنند و در کوتاه‌مدت شما را در فضای ذهنی و عاطفی بهتری قرار دهند اما هیچ‌کدام از این‌ها را نمی‌توان با تحول به وجود آمده با کمک یک روان‌درمانگر که برای کمک به بهبود زخم‌های شما آموزش دیده مقایسه کرد. این تحول ممکن است گاهی ناخوشایند باشد، مسیری که در آن غم‌ها، ترس‌ها و اضطراب‌هایتان را مشاهده می‌کنید.

رنج والد کامل

رنج والد کامل

"رنجِ والد کامل"

احتمالا بارها اصطلاح «مادر کافی» را دیده باشید یا بارها شنیده باشید که کودکان به مادر یا پدری نیاز دارند که «به اندازه کافی خوب» باشد، نه یک «والد کامل و بی‌نقص». اما تا به حال به این فکر کرده‌اید که داشتن یک والد بی‌عیب و نقص چه تجربه‌ای برای کودک به دنبال دارد؟

واقعیت این است که زندگی کردن در کنار یک والد کامل اصلاً کار ساده‌ای نیست. زیرا:

گاهی اوقات به نظر می‌رسد که والدین با چنان وسواسی درگیر عملکرد خود می‌شوند و مدام از اینکه به عنوان یک مادر یا پدر خطایی نداشته باشند، نگران هستند، که اساساً ارتباط و حضور لحظه‌ای خود با فرزندشان را از دست می‌دهند.
مثل وقتی که شما انقدر درگیر درست و اصولی پاسخ دادن به پرخاشگری فرزندتان هستید، که نیاز و احساس او را فراموش می‌کنید.

از طرف دیگر، تلاش دائم برای بی‌نقص بودن، احتمالا شما را مضطرب، ناآرام و خشمگین می‌کند. و زمانی که والدین درگیر این حجم از احساسات منفی می‌شوند، حتماً به طور ناخواسته آن را وارد رابطه با فرزند خود می‌کنند.

در تلاش دائم برای عالی بودن، فرزند شما زندگی کردن با والدی را تجربه می‌کند که ضعف‌های خود را نمی‌پذیرد، از نیازهای خود غافل است و شاد نیست. زندگی کردن با چنین والدی، احتمالا کودک را نیز به همین مسیر سوق خواهد داد.

از طرف دیگر، والدی که به دنبال عالی بودن است، احتمالا از فرزند خود نیز چنین توقعی دارد. زیرا داشتن یک کودک ناکامل به معنای ناکامل بودن خود والدین تلقی می‌شود.

در پایان باید اینطور گفت که الهام‌بخش‌ترین افراد برای کودکان، والدین هستند. داشتن والدی که در عین ضعف‌ها، شکست‌ها، نقایص خود، همچنان دوست‌داشتنی، موفق و مهربان است برای کودکان نویدبخش این خواهد بود که آن‌ها هم علیرغم کوچک و ضعیف بودن، می‌توانند دوست‌داشتنی و موفق باشند.

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد