خواندنی‌ها

مقالات عمومی، تخصصی و اخبار

هوش هیجانی

هوش هیجانی

بهترین راه آموزش احساسات به کودکان

این روزها اهمیت شناخت هیجانات هوش هیجانی و آگاهی نسبت به احساسات خود و دیگران تقریباً برای همه مشخص و واضح است و بسیاری از خانواده‌ها در تلاش برای آموزش احساسات به فرزندان کوچک خود هستند.
پس سوال اینجاست که بهترین راه برای آموزش احساسات به کودکان چیست؟

تا امروز روش‌ها و ابزارهای زیادی مثل صورتک‌های احساسات و ... برای آموزش هیجانات به کودکان طراحی و اجرا شده‌اند. این ابزارها به کودک کمک می‌کنند تا بعضی از نشانه‌های ظاهری (مثل اخم کردن یا خنده) که نماینده یک احساس درونی هستند را یاد بگیرند؛
اما برای اینکه متوجه شویم عصبانی، ناامید و یا غمگین هستیم نیاز داریم تا علاوه بر نشانه‌های بیرونی، علائم درونی تجربه یک هیجان را در وجود خودمان شناسایی کنیم. که این نشانه‌های درونی می‌تواند در بین افراد تا حدی متفاوت باشد. پس بهترین زمان برای شناخت این نشانه‌های درونی، زمانیست که در لحظه، هیجان خاصی را تجربه می‌کنیم.
برای یک کودک خردسال وجود والدی که بتواند در لحظه تجربه هیجانی در شناسایی احساسش به او کمک کند، لازم و ضروری است.
این کمک به دو شکل اتفاق می‌افتد که مکمل یکدیگر هستند:
✓ اول از طریق چهره و لحن صدای والد. مثل وقتی که فرزندتان با خوشحالی و هیجان در حال تعریف کردن یک ماجرای مهیج است و شما با لبخند به او گوش می‌دهید. در این حالت شما آینه‌ای هستید که می‌توانید نمود بیرونی احساس کودک را به او نشان دهید.
✓ دوم به کمک استفاده از کلمات و نام‌گذاری احساسات. مثلاً ممکن است شما بعد از شنیدن داستان مهیج فرزندتان به او بگویید «انگار این ماجرا حسابی خوشحالت کرده!». با این کار، کودک متوجه می‌شود که حال درونی که آن را تجربه می‌کند، خوشحالی است.

به این ترتیب کودک شما فرصت دارد تا هیجان و احساس خود را در آینه چهره والدین ببیند، بشناسد و برای معرفی آن نامی داشته باشد.

تو به جای من انتخاب کن!

تو به جای من انتخاب کن!

تو به جای من انتخاب کن!

به نظرت من الان چه کار کنم؟

تو فکر می‌کنی ارتباطم رو با این آدم تموم کنم یا نه؟

تو جای من بودی مهاجرت می‌کردی یا همین جا روی رشد کار خودت وقت می‌ذاشتی؟

کدوم رشته رو ادامه بدم؟ می‌دونم یکی درآمد بهتری داره ولی اون یکی رو بیشتر دوست دارم. تو بهم بگو کدومو انتخاب کنم.

....

 در بحبوحه مواجهه با تصمیمات سخت، آنجا که روند زندگی حاضر نیست چکی سفید امضا برای تضمین آینده به ما بدهد، گاهی آشکار یا نهان آرزو داریم کسی را بیابیم که با اطمینان به دانش و قاطعیتش از گرداب سردرگمی بیرون بیاییم، کسی که بتوانیم دشواری انتخاب نهایی را به ذهن او واگذار کنیم.

برخی از ما شاید تمایل داریم از انتخاب‌های معمول زندگی روزمره نیز فاصله خود را حفظ می‌کنیم. مثلا ممکن است ترجیح بدهیم نزدیکان‌مان در مورد مقصد مسافرت در تعطیلات تصمیم بگیرند و ما از دور، به شنیدن نظرات‌شان اکتفا کنیم و نتیجه نهایی را بپذیریم.

گاهی ما با روش‌هایی ضمنی می‌کوشیم تا دیگران را به حل ابهام‌هایمان وادار کنیم از این رو که می‌خواهیم از خودمان در برابر امکان اشتباه کردن محافظت کنیم. بر سر هر دو راهی، با هر گزینشی، درِ امکانات و موهبت‌های تازه‌ای به رویمان می‌گشاییم و ناهمواری‌ها و رنج‌هایی نیز به سراغ‌مان می‌آیند. از سوی دیگر، همزمان ناگزیریم از منافعی دست بکشیم که آن راه‌ِ گزیده نشده، نصیب‌مان می‌کرد، مزایایی که احتمالاً نیاز داریم به خاک سپردنشان را تاب بیاوریم و به سوگشان بنشینیم. بنابراین، هر انتخابی مستلزم پذیرش تجربه میزانی از احساس گناه است، در صورتی که ممکن است تجربه این احساس گناه را فراتر از تحمل خود بیابیم و یا حتی اشتباه کردن برایمان به معنی بی‌ارزشی و بی‌کفایتی باشد، آنقدر که هویت‌مان را زیر سوال ببریم و احساس شرم یا دوست‌نداشتنی بودن کنیم.
تصمیم‌گیری را به دیگران محول کردن شاید در ظاهر، ساده‌ترین شیوه‌ای‌ باشد که می‌تواند ما را از زیر بار تجربه چنان عواطفی به طور موقت برهاند. اگر آن دیگری در نگاه‌مان انتخابی با پیامدهای خوشایندمان کند، جایگاه برتر ما به عنوان کسی که او را برای تصمیم‌گیری برگزیده‌ایم در تصورمان حفظ می‌شود و خودمان را برای این هوشمندی که فرصت انتخاب به او را داده‌ایم تحسین می‌کنیم. اگر هم او از دیدگاه ما اشتباهی مرتکب شد، می‌توانیم رنجش‌مان را آشکار کنیم و اغلب به صورت غیرکلامی، تلویحا مدعی باشیم که اگر خودمان تصمیمی گرفته بودیم، به نتایج بهتری می‌رسیدم و عواقب
نامطلوب کمتری را متحمل می‌شدیم.
شایان ذکر است، با هم فهمیدن موضوعات و مشکلات در کنار افراد امین و پذیرش مشورت و راهنمایی افراد صاحب‌نظر در موضوعات مورد تردیدمان، می‌توانند راهبردهایی بالغانه محسوب ‌شوند، اما بخشی از فرآیند پختگی و رشد روانی نیز این است که دریابیم نمی‌توانیم به حدی از خرد و قدرت دست یابیم که تردید و خطا جایی در زندگی‌مان نداشته باشند. ما فقط امکان آن را داریم تا در جهت بهبود ظرفیت‌هایی برای تأمل کردن روان باشیم؛ به این امید که ضمن بالیدن این ظرفیت‌های عاطفی و شناختی، تجربه عواطفی نظیر احساس گناه، شرم، آسیب‌پذیری و کاستی به تدریج برایمان تحمل‌پذیر شوند.

چرا تکنیک های روانشناسی روی فرزند من اثر ندارد؟

چرا تکنیک های روانشناسی روی فرزند من اثر ندارد؟

"چرا تکنیک‌های روانشناسی برای فرزند من اثر ندارد؟"


بسیاری از اوقات والدین این مسئله را مطرح می‌کنند که علی رغم اینکه من متون روانشناسی کودک را دنبال و اجرا می‌کنم مشکلات رفتاری کودک من حل نمی‌شود. در پاسخ به این مسئله چند نکته ضروری است:
۱. مشکلات رفتاری مشابه در کودکان مختلف می‌تواند دلایل متفاوتی داشته باشد؛ مثلاً بهانه‌گیری کودک گاهی به دلیل اضطراب، گاهی خشم و گاهی به واسطه شیوه‌های فرزندپروری نادرست والدین و ... اتفاق می‌افتد. تکنیک‌های روانشناسی اگر با یک «ارزیابی» و «تشخیص درست» همراه نباشد، ممکن است نسخه خوب و دقیقی برای حل مشکل فرزند شما به حساب نیاید.
۲. دومین مسئله‌ای که باید به آن توجه داشت این است که شما از تکنیک‌های روانشناسی با چه هدفی استفاده می‌کنید؟ درک بهتر کودک و شرایط او یا صرفاً اصلاح رفتار و سرکوب کودک؟
به عنوان مثال، اگر شما «همدلی با کودک» را صرفاً به عنوان یک تکنیک و وسیله‌ای برای ساکت کردن گریه‌های کودک انجام می‌دهید، احتمال زیادی وجود دارد که در انجام آن شکست بخورید؛ زیرا به یک درک واقعی از وضعیت فرزند خود نرسیده‌اید.

گاهی اوقات درمان برای این نیست که احساس بهتری داشته باشید

گاهی اوقات درمان برای این نیست که احساس بهتری داشته باشید

"گاهی اوقات درمان برای این نیست که احساس بهتری داشته باشید"

(تجربه احساس بهتر، هدف نهایی است اما مسیر همیشه راحت نیست)

 

روان‌درمانی صرفاً یک فرآیند آموزشی نیست، یک درمان عمیق، احساس شما را نسبت به خودتان به چالش می‌کشد، شما را مجبور می‌کند با ترس‌ها و زخم‌های عمیق عاطفی‌تان که از روابط گذشته با پدر و مادر، دوستان و شریک عاطفی‌تان به وجود آمده مواجه شوید. روان‌درمانی یک مسیر راحت نبوده و قرار نیست که باشد.

آسیب‌های روانی در ذهن و بدن ما انباشته می‌شود و می‌تواند بر بسیاری از جنبه‌های زندگی ما تأثیرگذار باشد. ما با استفاده از دفاع‌هایی می‌توانیم به طور موقت احساسات منفی را تسکین دهیم - به اصطلاح چهره‌ای شاد داشته باشیم و از رویارویی با مسائل عمیق‌تر خودداری کنیم. اما در عمل با این کار خود را در معرض خطر بسیار واقعی قرار می‌دهیم، ما نمی‌توانیم آزادانه زندگی کنیم و نمی‌توانیم از آن بیشترین لذت را ببریم. در مسیر روان‌درمانی گاهی این نقاب و چهره شاد کنار می‌رود و ما می‌توانیم با خود واقعی‌مان در ارتباط باشیم، ارتباطی که گاهی آسان نیست.

شفای واقعی ما از زخم‌هایمان از خواندن کتاب‌های خودیاری، صحبت با دوستان، خرید، دوچرخه‌سواری و ...حاصل نمی‌شود. همه این‌ها می‌توانند استرس شما را کمتر کنند و در کوتاه‌مدت شما را در فضای ذهنی و عاطفی بهتری قرار دهند اما هیچ‌کدام از این‌ها را نمی‌توان با تحول به وجود آمده با کمک یک روان‌درمانگر که برای کمک به بهبود زخم‌های شما آموزش دیده مقایسه کرد. این تحول ممکن است گاهی ناخوشایند باشد، مسیری که در آن غم‌ها، ترس‌ها و اضطراب‌هایتان را مشاهده می‌کنید.

رنج والد کامل

رنج والد کامل

"رنجِ والد کامل"

احتمالا بارها اصطلاح «مادر کافی» را دیده باشید یا بارها شنیده باشید که کودکان به مادر یا پدری نیاز دارند که «به اندازه کافی خوب» باشد، نه یک «والد کامل و بی‌نقص». اما تا به حال به این فکر کرده‌اید که داشتن یک والد بی‌عیب و نقص چه تجربه‌ای برای کودک به دنبال دارد؟

واقعیت این است که زندگی کردن در کنار یک والد کامل اصلاً کار ساده‌ای نیست. زیرا:

گاهی اوقات به نظر می‌رسد که والدین با چنان وسواسی درگیر عملکرد خود می‌شوند و مدام از اینکه به عنوان یک مادر یا پدر خطایی نداشته باشند، نگران هستند، که اساساً ارتباط و حضور لحظه‌ای خود با فرزندشان را از دست می‌دهند.
مثل وقتی که شما انقدر درگیر درست و اصولی پاسخ دادن به پرخاشگری فرزندتان هستید، که نیاز و احساس او را فراموش می‌کنید.

از طرف دیگر، تلاش دائم برای بی‌نقص بودن، احتمالا شما را مضطرب، ناآرام و خشمگین می‌کند. و زمانی که والدین درگیر این حجم از احساسات منفی می‌شوند، حتماً به طور ناخواسته آن را وارد رابطه با فرزند خود می‌کنند.

در تلاش دائم برای عالی بودن، فرزند شما زندگی کردن با والدی را تجربه می‌کند که ضعف‌های خود را نمی‌پذیرد، از نیازهای خود غافل است و شاد نیست. زندگی کردن با چنین والدی، احتمالا کودک را نیز به همین مسیر سوق خواهد داد.

از طرف دیگر، والدی که به دنبال عالی بودن است، احتمالا از فرزند خود نیز چنین توقعی دارد. زیرا داشتن یک کودک ناکامل به معنای ناکامل بودن خود والدین تلقی می‌شود.

در پایان باید اینطور گفت که الهام‌بخش‌ترین افراد برای کودکان، والدین هستند. داشتن والدی که در عین ضعف‌ها، شکست‌ها، نقایص خود، همچنان دوست‌داشتنی، موفق و مهربان است برای کودکان نویدبخش این خواهد بود که آن‌ها هم علیرغم کوچک و ضعیف بودن، می‌توانند دوست‌داشتنی و موفق باشند.

دکتر گوگل

دکتر گوگل

دکتر گوگل!

هیچ‌وقت به اندازه عصر اطلاعات، جستجوی ما برای دریافت پاسخ پرسش‌هایمان به این اندازه راحت نبوده است. ما می‌توانیم عملاٌ راجع به هرچیزی تحقیق کنیم، علایم بدنی یکی از پرجستجوترین کلید واژه‌ها در شبکه اینترنت در تمام دنیا است.

شما «درد بازو» را در گوگل جستجو می‌کنید، سه نتیجه فوری به دست می‌آید که «حمله قلبی» بعد از «آسیب استخوان و مفاصل» و « فشردگی عصب»‌ یکی از آن نتایج است. یک ذهن مضطرب به طور طبیعی به سمت فاجعه‌بار‌ترین گزینه یعنی حمله قلبی می‌رود.  این مثال می‌تواند برایمان روشن کند که جستجوی اینترنتی علایم می‌تواند منجر به اضطراب سلامتی و یا تشدید آن شود.

وقتی علائم فیزیکی را بصورت آنلاین بررسی می کنیم، پاسخ منحصر به فرد خودمان را دریافت نمی‌کنیم. در عوض، ما به اطلاعات بیش از حد تعمیم یافته‌ای دسترسی پیدا می‌کنیم که ممکن است در مورد ما صدق کند یا خیر.

 

مشکلات رایج اطلاعات پزشکی آنلاین

 

  • منابع غیر معتبر زیادی در فضای اینترنت پیدا می‌شود که تشخیص آن برای خواننده دشوار است
  • اطلاعات تشخیصی بیش از حد ساده‌سازی شده است در حالی که در عمل سال‌ها صرف آموزش جهت تشخیص‌گذاری توسط پزشک می‌شود
  • شما نمی‌توانید از مجموعه‌ای از علائم پیچیده نتیجه گیری کلی کنید
  • گاه اطلاعاتی وجود دارند که که توسط متخصصان پزشکی معتبر بررسی نشده است
  • گاهی اطلاعات توسط "اینفلوئنسرها" به جای متخصصان پزشکی به اشتراک گذاشته شده است

 

همه افراد وقتی از درد یا ناراحتی در بدن در رنج هستند به دنبال پاسخ روشنی برای علتش می‌باشند. گاهی انتظار برای یافتن این پاسخ دشوار می‌شود. ما خیلی سریع می‌خواهیم بدانیم چه اتفاقی در حال افتادن است ، نام آن چیست و چگونه درمان می‌شود.

این میل انسانی به کم کردن ابهام گاهی ما را سراشیبی لغزنده‌ای در اینترنت سوق می‌دهد که منجر به تشخیص‌های پزشکی نادرست و بیشتر شدن اضطراب و نگرانی می‌شود. آگاهی از خطر استفاده از «دکتر گوگل!» می‌تواند به ما کمک کند قبل از اعتماد بیش از اندازه به آن، بیشتر تأمل کنیم و با سرعت کمتری به آن رجوع کنیم.

ازت متنفرم!

ازت متنفرم!

ازت متنفرم!


تا به حال تجربه این را داشته‌اید که فرزندتان به شما بگوید که «ازت متنفرم»، «تو مامان/بابای بدی هستی»، «تو منو اذیت می‌کنی!»

سال‌ها پیش روانشناسی برای توصیف روابط انسانی رفتار جوجه تیغی‌ها را مثال زد: جوجه تیغی‌ها در فصل زمستان برای گرم شدن به هم می‌چسبند، اما این کار باعث می‌شود تیغ هر کدام در بدن دیگری فرو رود.

از طرف دیگر جوجه تیغی‌هایی که برای جلوگیری از زخمی شدن از دیگران فاصله می‌گیرند، ممکن است از سرما بمیرند. بنابراین برای هر یک از آنها مدتی طول می‌کشد تا بتوانند فاصله‌ای را پیدا کنند که در آن کمترین زخم و بیشترین گرما وجود داشته باشد.
نکته اینجاست که حتی در روابط جوجه تیغی‌ها هم گرمای بدون زخم امکان ندارد، چه برسد به روابط انسانی!

اینجاست که متوجه می‌شویم در رابطه مادر و فرزند که یکی از گرم‌ترین روابط بشری است، کاملا طبیعی است که گاه گاهی هر دو طرف زخمی شوند و همین زخم‌هاست که باعث بروز خشم و نفرت می‌گردد.

شما به عنوان یک والد ناچارید برای مراقبت از سلامت جسمی روحی و هیجانی فرزندتان هر از گاهی او را محدود کنید، به او نه بگویید، و یا خواسته‌های غیرمنطقی او را رد کنید. شما احتمالاً به عنوان دو انسان متفاوت با هم اختلاف سلیقه و اختلاف نظر خواهید داشت و همه این‌ها مثل تیغ جوجه تیغی‌هاست.

پس در وهله اول بپذیرید که داشتن احساس خشم عصبانیت و حتی نفرت در یک رابطه نزدیک کاملاً طبیعی است. به ویژه در ارتباط با کودکان که هنوز قادر به تنظیم هیجانات خود در تمام موقعیت‌ها نیستند.

در گام دوم تلاش کنید که آرامش خود را حفظ کنید و حرف‌های کودک نسبت به خود را به عنوان حمله‌ای که باید فورا به آن پاسخ داد در نظر نگیرید.

به جای پاسخ فوری یا دفاع از خود، سعی کنید بفهمید چه چیزی موجب عصبانیت و خشم فرزندتان شده است. مسلماً پرخاشگری و اهانت کودک به شما، تنها نشانه‌ای بیرونی از درد و خشمی است که فرزندتان در درون خود تجربه می‌کند. پس به جای هرس کردن شاخه‌ها بهتر است به ریشه مشکل بپردازید.

البته فراموش نکنید که رسیدگی به خشم و ناراحتی کودک لزوما به معنای این نیست که خواسته‌های او را بپذیرید! شما می‌توانید در عین حفظ حریم‌ها، به او کمک کنید تا درمورد موضوع عصبانیت خود صحبت کند و در کنار شما آرام شود.

می‌توان در یک رابطه بود و احساس تنهایی کرد...

می‌توان در یک رابطه بود و احساس تنهایی کرد...

می‌توان در یک رابطه بود و احساس تنهایی کرد، حتی بیش از زمانی که در رابطه نباشید

گسست (قطع ارتباط) هیجانی زمانی رخ می‌دهد که شما در رابطه با فردی هستید اما ارتباط اصیلی در بین نیست.

صمیمیت هیجانی بین شما وجود ندارد، ممکن است کارهایی را با یکدیگر برنامه‌ریزی کنید، به امور روزمره با هم رسیدگی کنید، فرزندانتان را بزرگ کنید، اما تنشی هم بینتان وجود دارد که ناگفته باقی می‌ماند.

این تنش از عدم ترمیم ناشی می‌شود. از اینکه شما یکدیگر را آزرده کرده‌اید اما هیچ‌گاه در مورد آن بحث نشده و حل نگردیده است. و از غم و اندوهی که برآمده از فاصله‌ای است که در طول زمان در رابطه‌تان به وجود آمده است.

زمانی که فرد مقابل در خانه نباشد احساس آرامش می‌کنید، زمانی که تنها باشید خیالتان راحت است و احساس امنیت می‌کنید. شما در کنار او احساس امنیت نمی‌کنید.

برخی افراد برای یک رابطه سوگواری می‌کنند زمانی که حتی در آن رابطه هستند. برخی از داشتن مکالمه‌های دشوار با یکدیگر اجتناب می‌کنند. برخی دیگر در حال خیالپردازی برای تنها بودن هستند.

 

اگر گسست هیجانی در رابطه را تجربه می‌کنید، شما تنها نیستید. می‌توانید از کمک‌ یک متخصص بهره بگیرید.

 

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد