مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

آیا پرخاشگر - منفعل هستم؟

آیا پرخاشگر - منفعل هستم؟

مواجهه با احساساتی همچون خشم، ناامیدی و غمگینی دشوار است، اگر بخواهیم به صورت مستقیم در روابطمان با دیگران به این احساسات بپردازیم یا به آنها اشاره کنیم، اوضاع برایمان دشوارتر نیز می‌شود.

پرخاشگری منفعلانه تاکتیکی است که افراد برای نشان دادن احساسات و به ویژه خشم خود به کار می‌گیرند. آنها تصور می‌کنند که این روش مواجهه با احساسات کمترین پیامد را برایشان داشته باشد. در واقع به جای اینکه به شریک عاطفی خود بگویند که ناراحتشان کرده و نیازهایشان را برآورده نمی‌کند، به سردی با او برخورد کرده، سکوت می‌کنند و یا گاهی آنها هم نیازهای شریک عاطفی‌شان را برآورده نمی‌کنند.

شاید گاهی این نوع مواجهه غیرمستقیم به نظر کار درستی برسد با این حال باید به یاد داشته باشید که اگر آنچه را که بدان نیاز دارید مستقیماً درخواست نکنید یا با واکنش‌هایی مانند سکوت و طعنه‌ و کنایه آنها را ابراز کنید، احتمال کمی دارد که نیازهایتان برآورده شود.

 پرخاشگری منفعلانه مانعی است که بر سر راه صمیمیت عاطفی قرار می‌گیرد، ذره ذره روابطمان را کمرنگ می‌کند و گاه حتی اگر باعث شود نیازهایمان به طور موقت برآورده شوند، ما شانس رفع مشکل را به صورت اساسی از دست می‌دهیم.

 

چرا پرخاشگر-منفعل می‌شویم؟

ترس از مرجع قدرت: یک کارمند، یک کودک، یک همسر، ممکن است ترس از این داشته باشد که اگر نگرانی‌هایش را به طور مستقیم بیان کند منجر به عواقبی همچون مجازات، تنبیه و برخوردهای ناخوشایند شود.

ترس از دست دادن :برخی نگران هستند که اگر احساسشان را به طرف مقابل بگویند،‌ طرد شوند. به طور مثال یک مرد به همسرش نمی‌گوید که احساس حسادت می‌کند چون نگران است که نکند همسرش او را قضاوت کرده و طرد کند.

ارتباط ضعیف: گاهی افراد پرخاشگری منفعلانه را به کار می‌گیرند چون تلاش‌های قبلی‌ برای در میان گذاشتن احساساتشان به خوبی پیش نرفته است. مهارت‌های ارتباطی ضعیف در خود و یا دیگری باعث می‌شود این راهکار برای جلوگیری درگیری و بروز تنش در رابطه به کار گرفته شود.

الگوبرداری: گاه افرادی که با والدینی که خودشان پرخاشگر-منفعل بوده‌اند بزرگ شده‌اند از این روش ارتباطی الگوبرداری کرده و در نظرشان راه تعاملی کاملاً طبیعی و تأثیرگذاری باشد. والدینی با پرخاشگری منفعل، گاه کودکانی با همین ابزار ارتباطی را بازتولید می‌کنند.

شرم: گاه افراد از هیجان‌هایشان احساس شرم می‌کنند به ویژه وقتی احساس خشم داشته باشند. پرخاشگری منفعلانه به آنها اجازه می‌دهد بدون اعتراف به این احساسات و شرمگین شدن بتوانند آنها را ابراز کنند.

نمونه‌هایی از برخی رفتارهای پرخاشگرانه-منفعل:

تشکرهای کنایه‌دار: مرسی که کتابی که می‌خواستم رو برام آوردی( در حالی که کتابی به دستش نرسیده)

قهر و سکوت

-به تأخیر انداختن و انجام ندادن عمدی کارهایی که مربوط به طرف مقابل است

-تخریب دیگران: دعوت از دوستی برای خرید کردن با یکدیگر، در حالی که می‌دانید در حال پس‌انداز کردن است.

-انجام عمدی کارهایی که منجر به تحریک دیگری می‌شود: فراموش کردن روز تولد، دیر رسیدن سر قرار

رفتار پرخاشگرانه-منفعل در نهایت به خود شما آسیب می‌زند، کینه و دلخوری را در درونتان شعله‌ور می‌کند، ارتباط‌هایتان را تخریب کرده و حس اعتماد شما به دیگری را از بین می‌برد. این رفتار باعث می‌شود که غیرمنطقی، خصمانه و خشمگین به نظر برسید.

اولین قدم برای از بین بردن این رفتار، درک منبع آن است،‌ آیا این رفتار محدود به یک شخص خاص و در یک جایگاه خاصی می‌شود؟‌ آیا شرایط خاصی منجر به این رفتار در شما می‌شود؟ آیا از این رفتارتان در آن لحظه آگاه هستید؟ چه اتفاقی می‌افتد که به جای اینکه به شکل مستقیم احساستان را انتقال دهید آن را این چنین بروز می‌دهید؟ پرسیدن این سؤالات می‌تواند شما را به تأمل در لحظه شروع این رفتار وادارد.

روان‌درمانی همچنین کمک می‌کند سبک‌های تخریب‌گر ارتباطی‌تان را شناسایی کرده و ارتباطات بهتری برقرار کنید. همچنین، در زمانی که روابط زوجین به قدری پر از تنش و تعارض است که امکان ابراز نیازها و خواسته‌ها به شکل مستقیم وجود ندارد، زوج‌درمانی هم کمک می‌کند .

آیا شما هم نمونه‌هایی از این رفتار منفعل-پرخاشگر سراغ دارید؟

 

تاملی بر ذهن کودک

تاملی بر ذهن کودک

فرزندم،

 موجودی مستقل از وجود من.

هیچ کس نمی‌تواند دقیقا بداند که آن دیگری، حتی اگر فرزندش باشد، در لحظه، دقیقا چه چیزی را تجربه می‌کند، به چه چیز فکر می‌کند، چه چیزی را احساس می‌کند یا چه چیزی را ادراک می‌کند.

درباره ی همه‌ی این موارد تنها چیزی که می‌توانیم داشته باشیم، حدس ماست! حدس‌هایی که گاهی به واقعیت نزدیک و گاهی دور است.

این ظرفیت و توانایی که خود و فرزندمان را به عنوان موجودات مستقلی ببینیم ، توانایی مهمی در مسیر بهبود راه پر فراز و نشیب فرزندپروری است. اینکه بدانیم هر کدام از ما ذهن و تجربیات ذهنی خود را به شکلی متفاوت از دیگری داریم به ما کمک می‌کند تا بتوانیم رابطه‌ی امن تری با فرزندمان برقرار کنیم.

 

 

نگارنده متن: خانم روشنک محمدی

اطمینان بخشی

اطمینان بخشی

پیگلت آروم به پو نزدیک شد و زیر لب گفت: پو
پو گفت: بله؟
پیگلت گفت:  هیچی؛ فقط می‌خواستم مطمئن بشم که هستی.

شاید این سناریوی کوتاه برای هر والدی آشنا باشد. همه کودکان به این نوع اطمینان بخشی‌ها نیاز دارند. هربار که کودکان در دنیای بیرون از خود دست به اکتشاف می‌زنند، مستقلانه کاری انجام می‌دهند، بازی می‌کنند، با محیط جدیدی آشنا می‌شوند و .. نیاز دارند مطمئن باشند که حواسمان به آنها هست، در صورت نیاز به آنها کمک می‌کنیم و از دیدن و بودن با آنها لذت می‌بریم.

همین طور نیاز دارند بدانند اگر زمانی احساسی را تجربه کردند که برایشان دشوار بود، می‌توانند روی پذیرش و حمایت ما حساب کنند و بدانند کمکشان می‌کنیم تا احساساتشان را تجربه کنند و آنها را سازمان دهند.

 

 

نگارنده متن: خانم روشنک محمدی

به روان‌درمانی نمی‌روم، چون...

به روان‌درمانی نمی‌روم، چون...

 

آمار نشان می‌دهد از هر 5 نفر 1 نفر دچار بیماری‌های مرتبط با سلامت روان‌ می‌شود، اما همه این افراد به دنبال کمک گرفتن از متخصصان نمی‌روند. در حقیقت حدود 60%‌ درصد از بزرگسالان به دنبال کمک حرفه‌ای نمی‌روند. عدم مراجعه به درمان می‌تواند پیامدهای زیادی را برای فرد دربر داشته باشد مانند اختلال در زندگی روزمره، عدم پایداری در روابط،‌ کیفیت رابطه با دوستان و در موارد شدیدتر افزایش خطر خودکشی و وابستگی به مواد مخدر.

در اینجا 4 بهانه‌ای که افراد از روان‌درمانی اجتناب می‌کنند برایتان آوردیم. شاید وقت آن رسیده که از این بهانه‌ها گذر کنیم.

  1. اوضاع اونقدرها هم بد نیست!

گاهی با اینکه با انبوهی از مشکلات درونی دست‌وپنجه نرم می‌کنید، به خود و دیگران می‌گویید:‌ اوضاع آن‌چنان هم بد نیست. این بهانه ممکن است زمانی به کار برده شود که دیگران نشانه‌هایی در شما می‌بینند و به تفاوت رفتار شما با قبل اشاره می‌کنند یا متوجه می‌شوند که اوضاع سختی را می‌گذرانید. یا حتی خودتان احساس می‌کنید که گویی درونتان پر از التهاب و کشمکش است، نشانه‌هایی را می‌بینید که قبلا وجود نداشت، اما چیزی در درونتان می‌گوید باید بیشتر از این قوی باشید. باید بدانید که این نگرش نه تنها این مسائل را برطرف نمی‌کند بلکه منجر به این می‌شود که این مشکلات ریشه‌دار‌تر شده و حل کردنشان دشوارتر شود. فراموش نکنید شما مجبور نیستید در تنهایی رنج ببرید.

  1. هزینه روان‌درمانی بسیار زیاد است!

یکی از دلایل برای اجتناب از روان‌درمانی هزینه درمان است. بله، واقعیت‌ این است که روان‌درمانی گران است اما نه همیشه. گاهی برخی درمانگران بسته به شرایط، تعرفه مورد توافقی را برای مراجع در نظر می‌گیرند، نرخی که مراجع توان مالی پرداخت آن را داشته باشد. مراکز مشاوره دانشگاه‌ها و مراکز خدمات بهداشت روان نیز وجود دارند که در این مراکز با هزینه‌های کمتر می‌توان خدمات روان‌درمانی دریافت کرد. هر آنچه که هست هزینه درمان نباید سد راه شما برای مراجعه به روانشناس باشد

  1. من؟ من که نیازی به روان‌درمانی ندارم!

گاهی اوقات ما روان‌درمانی را یک کالای لوکس و یا به عنوان خدماتی می‌بینیم که افرادی که شرایط وخیمی از نظر سلامت روان دارند باید از آن استفاده کنند. واقعیت این است که بسیاری از مشکلات روان مربوط به بزرگسالان در ابتدا جدی تلقی نمی‌شود اما در صورت عدم مراقبت می‌تواند وخیم‌تر شود. به طور مثال یک افسردگی خفیف گاهی می‌تواند به اختلال افسردگی اساسی تبدیل شود. استرس، اضطراب و افسردگی می‌تواند زندگی روزمره شما و هم‌چنین کیفیت آن را تحت‌الشعاع قرار دهد. به خاطر داشته باشید که یادگیری مهارت‌های مقابله‌ای، روش‌های سالم تعامل با دیگران،‌ داشتن یک تصویر قدرتمند از خود، همه ذخایر روانی ارزشمندی هستند که تا آخر عمر با خود همراه خواهید داشت.

4.سرم خیلی شلوغه!

همه می‌دانیم که زندگی گاه پر از مشغله‌های فراوان است و این‌طور به نظر می‌رسد که هیچ زمان اضافه‌ای برای کار دیگری نداریم، مخصوصاً اگر کاری باشد که خیلی برای انجامش ذوق و اشتیاق نداشته باشیم یا به قدری برایمان ناشناخته باشد که ترجیح می‌دهیم دیرتر با آن روبرو شویم. اما باید بدانیم در صورتی که درمان اثربخش باشد، زمانی که صرف گرفتن کمک حرفه‌ای و تخصصی برای روانمان کرده‌ایم از ارزشمند‌ترین زمان‌ها برایمان خواهد بود.

 

 در قسمت‌های بعد به دلایل دیگری اشاره خواهیم کرد که مانع از حضور افراد در جلسات روان‌درمانی می‌شود.

برخورد با هیجانات منفی

برخورد با هیجانات منفی

بزرگترین اشتباهی که ما در برخورد با هیجانات منفی شدید همچون اضطراب و خشم مرتکب می‌شویم سعی در نادیده گرفتن و پس‌زدن آن است. به کودکی که از چیزی ترسیده یا به کمک نیاز دارد، فکر کنید
‎"معمولا کودک به سمت مراقب می‌رود، گریه می‌کند، گاهی به طور فیزیکی ضربه می‌زند و واکنش های مختلف نشان می‌دهد که حتی گاهی تا حدی پرخاشگرانه است"
وقتی که شما هیجان منفی او را انکار کنید، او را بخاطر داشتن این هیجان‌ها و رفتارها شرمنده سازید یا به او پشت کرده و نادیده اش بگیرید، چه اتفاقی می‌افتد؟ احتمالا اوضاع خیلی بدتر می‌شود.
‎در واقع جریان این است که آنچه ما در برابر آن مقاومت می‌کنیم یا تلاش داریم آن را نادیده گرفته و انکار کنیم، از بین نمی‌رود و پابرجاست. وقتی ما سعی می‌کنیم هیجان منفی کودک را از خود دور کنیم ، با شدت بیشتری برمی گردد. آنچه که دلمان نمیخواهد ببینیم، " فقط بزرگ و بزرگتر می‌شود تا زمانی که دیدن آنها اجتناب ناپذیر می‌شود.
اما می‌توان به این موقعیت به طور متفاوتی نگاه کرد و پاسخ داد. این بار کمی مکث کنید. روی زانو بنشینید تا روبروی او باشید و به چشمانش نگاه کنید و بگویید: "به نظر می‌رسه تو به چیزی نیاز داری؛ من اینجام تا به تو کمک کنم.
قطعا این کار آسان نیست ولی پاسخی است که موجب تغییر روابط می‌شود.
‎ گاهی کودک در زمان تجربه هیجان منفی فقط می‌خواهد شنیده شود. پس شما هم نترسید و به او گوش فرا دهید. هیجانات منفی شاید در ظاهر ترسناک باشند ولی در واقع اینطور نیستند. آنها برای هر انسانی لازم هستند و بخشی از خود حقیقی ما هستند. آنچه خطرناک و ترسناک است، سرکوب و نادیده گرفتن این هیجانات است.
وقتی فرزند شما هیجان منفی شدیدی را تجربه می‌کند، با رفتارها منفی به شما این پیام را می‌دهد که به حمایت شما نیاز دارد، رفتار شما هم باید این پیام را به او منتقل کند که:
‎ من با عشق اینجا هستم و هوای تورا دارم و بهت کمک میکنم.

بینش هیجانی در مقابل بینش شناختی

بینش هیجانی در مقابل بینش شناختی

شناخت ذهنمان کار دشواری است، رسیدن به یک بینش اساسی در مورد شخصیت و انگیزه‌هایمان هم به همان اندازه سخت است، بینشی که بتواند ما را از برخی روان‌رنجوری‌ها و اجبار به تکرار‌هایی که گاه به قیمت از دست رفتن بخش بزرگی از زندگی‌مان است، آزاد کند. وقتی متوجه شویم که زدودن ناآگاهی‌مان از روان با دانش و شناخت کافی نخواهد بود ممکن است دلسرد شویم با این حال قدم بزرگی در راه خودشناسی حقیقی برداشته‌ایم. درک این که تمایزی بین شناخت عقلانی در مورد خودمان و شناخت هیجانی وجود دارد.

ممکن است به طور مثال به درک شناختی از این موضوع برسیم که ما در مقابل مراجع قدرت و شخصیت‌های مقتدر، ترسو می‌شویم؛ به این دلیل که پدر ما فردی زورگو و غیرصمیمی بود و ما عشق و حمایت لازم را از او دریافت نکرده‌ایم. انسجام این بینش شناختی در شخصیتمان ممکن است سال‌ها کار ببرد، انسجامی که اگر به آن دست یابیم می‌توان به طور منطقی انتظار داشت که مشکلاتمان در زمینه ترس از قدرت کمتر شود.

اما متأسفانه باز کردن گره‌های ذهن به آسانی صورت نمی‌گیرد. درک شناختی از گذشته گرچه اشتباه نیست،‌ با این حال به خودی خود نمی‌تواند ما را از عمق واقعی نشانه‌های روان‌رنجوری‌مان برهاند. ما نیاز داریم به سوی شناختی دقیق از مسیری که تاکنون طی کرده‌ایم و رنج‌هایی که در زندگی متحمل شده‌ایم گام برداریم،‌ آنچه که آن را بینش هیجانی می‌نامیم.

برای رسیدن به بینش هیجانی ما باید مجموعه‌ای کامل از صحنه‌های اولیه زندگی‌مان که در آن مشکلاتمان به طور مثال حول پدر و اقتدار شکل گرفته دوباره تجربه کرده و بازسازی کنیم. ما نیاز داریم به تصوراتمان اجازه دهیم اندکی به عقب بازگشته و لحظاتی را دوباره تجربه کنیم که به دلیل دردناک بودن جایی در حافظه فعالمان نداشتند. ما نه تنها باید بدانیم که رابطه سختی با پدرمان داشتیم بلکه باید غم‌و‌اندوه آن را طوری تجربه کنیم گویی در همین حال برایمان رخ داده استش

 

 

کودک واقعی

کودک واقعی

وقتی ما به عنوان والد تصور می‌کنیم نقش‌مان این است که کاری کنیم فرزندمان همیشه خوشحال باشد، هر بار که او غمگین یا عصبانی شود، ما احساس می‌کنیم که در ایفای درست نقش خود شکست خورده‌ایم.
ولی زمانیکه ما باور داریم وظیفه ما به عنوان یک والد پرورش و داشتن یک کودک واقعی است، آنوقت نسبت به تمام تجربه‌های هیجانی او گشوده و باز می‌شویم و به او اجازه می‌دهیم به عنوان یک انسان واقعی، تمام هیجانات انسانی را اعم از منفی و مثبت تجربه کند و این یعنی اصالت. در این حالت ما فرزندمان را وادار نمی‌کنیم که تنها احساسات خاصی را تجربه کند و احساسات دیگر، به ویژه احساسات منفی خود را سرکوب نماید.
یا در واقع ما او را مجبور نمی‌کنیم به شیوه‌ای از پیش تعیین شده و بر مبنای امیال درونی ما، دنیای بیرونی را تجربه کند و به جای هیجانات واقعی، آن چیزی را تجربه کند که ما می‌خواهیم و یا باعث می‌شود ما حال بهتری داشته باشیم.

5 نشانه عدم بلوغ هیجانی

5 نشانه عدم بلوغ هیجانی

در مورد بلوغ جسمانی همه چیز واضح است؛ ما می‌توانیم تشخیص دهیم که یک فرد به میزانی از رشد جسمانی دست یافته و انتظارات و سطح توقعمان را بر آن اساس تنظیم کنیم. در مورد بلوغ عاطفی چنین سطح از شناختی وجود ندارد،‌ عدم بلوغ هیجانی ممکن است در همه ابعاد زندگی بزرگسالانه و با هر سطح  از تحصیل و موقعیت اجتماعی دیده شود. ممکن است مدت زیادی در یک زندگی مشترک و یا رابطه کاری باشیم و سپس متوجه شویم که با نقص‌هایی در عواطف و هیجانات در خود و یا دیگری روبرو هستیم، در اینجا مواردی را برایتان آوردیم که افراد با عدم بلوغ هیجانی در مکالمات بسیار به کار برده و به منزله زنگ هشداری است که باید به آن توجه شود:

"خیلی نمی‌تونم با خودم به تنهایی وقت بگذرونم"

یکی از تمایزات اصلی بین بلوغ و عدم بلوغ هیجانی و عاطفی توانایی تنها بودن است، یک فرد بالغ می‌تواند در تنهایی احساساتش را بررسی کند، حتی اگر این احساسات دشوار و ناخوشایند باشند. آنها می‌توانند با خشم خود در تنهایی کنار بیایند و دائماً به دنبال فرد دیگری نیستند تا مانع ارتباط بلافصل با احساساتشان شود.

"خیلی چیزی از دوران کودکیم به خاطر ندارم"

افراد بسیار کمی یافت می‌شوند که اتفاقات دشوار در کودکی آنها رخ نداده باشد. مهم نیست که فرد حتما دوران کودکی کاملاً خوب و شادی داشته باشد (تقریباً هیچ کسی روی کره زمین چنین تجربه‌ای را نداشته است) بلکه یک فرد باید بینشی در مورد آن دوران با جنبه‌های خوب و بد آن داشته باشد. عدم توانایی در به یادآوری گذشته به این معنا نیست که حتما دوران بی‌نقصی بوده و یا شاید مربوط به مدت‌های خیلی قبل است،‌ بلکه بدین معناست که هنوز پردازشی در مورد خاطرات آن دوران صورت نگرفته است.

"قبلاً‌ هیچ‌وقت در موردش فکر نکردم"

افرادی که مشکلاتی در زمینه بلوغ هیجانی داشته باشند دشواری زیادی در مکالماتی که لازم باشد از غم‌، اندوه، علاقه، تاریخچه و احساسات خود بگویند دارند، اینکه چرا آخرین رابطه‌شان از هم پاشید؟‌ کار معنادار برای آنها چه کاری است؟ در نوجوانی بیشتر از چه چیزی پشیمان هستند؟، در چنین مکالماتی معمولاً‌ پاسخ به این سؤال " تا حالا بهش فکر نکردم" است،‌ می‌توان در نظر گرفت که اجتناب از احساسات که یکی از مشخصه‌های عدم بلوغ عاطفی است زنگ خطری برای ما است مبنی بر اینکه مشکلی نیاز به بررسی دارد.

"همه چیز خوبه ، تماماً خوب "

این‌طور نیست که فردی که از نظر هیجانی بالغ نباشد نمی‌تواند حال خوبی داشته باشد بلکه می‌توان گفت که چنین شخصی سرسختانه مانع از حال بد می‌شود، از نظر آنها همه چیز خوشایند است(والدین، کار،‌ رابطه دوستی، آرزوها،‌ زندگی مشترک) به این دلیل که آنها ظرفیت لازم برای مواجهه با هرچیزی که واقعی‌تر باشد و از خوب بودن فاصله بگیرد،‌ ندارند.

 

"اینها حرفای بی‌معنا و بی سرو ته روانشناسانه هست"

به محض اینکه مکالمه‌ای یکپارچگی هیجانی آنها را به خطر بیندازد،‌ فردی که از نظر هیجانی بالغ نباشد سریعاً مکالمه‌ را با این عنوان که پیچیده و بی‌معناست قطع می‌کند. آنها ساده‌انگارانه موافق این نظر هستند که ریشه مشکلات ما این است که بیش از حد به آن‌ها فکر می‌کنیم،‌ چنین بینشی باعث می‌شود به یک فرد مضطرب توصیه کنند که "خودت رو جمع‌و‌جور کن" یا اینکه ادعا کنند که بیشتر مشکلات روانی به خاطر بیرون از خانه نرفتن است. و البته هیچ‌یک از این توصیه‌ها از اعتماد به نفس ناشی نمی‌شود بلکه گویی روشی برای گرفتن گوش خود و گفتن "نه" به حقایقی است که آنها را آزار می‌دهد.

 

 

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد