مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

چرا برخی افراد از درخواست کمک خودداری می‌کنند؟

چرا برخی افراد از درخواست کمک خودداری می‌کنند؟

چرا برخی افراد از درخواست کمک خودداری می‌کنند؟

دلایل متعددی وجود دارد که افراد را از درخواست کمک باز می‌دارد. این دلایل اغلب ریشه در تجربیات گذشته، تصورات و عواطف فرد در مورد درخواست کمک دارند. در ادامه به برخی از مهم‌ترین دلایل این رفتار می‌پردازیم:

🔹ترس از وابستگی:

ریشه‌های کودکی: بسیاری از افراد از کودکی آموخته‌اند که وابستگی به دیگران نشانه‌ای از ضعف، ناتوانی و آسیب‌پذیری است. سبک دلبستگی ناایمن و تجربیات اولیه‌ای مانند نادیده‌گرفته شدن کودک توسط والدین هنگام ابراز نیاز و درخواست کمک از یک سو و طرد شدن توسط همسالان می‌تواند این تصور را تقویت کند.

هراس از کنترل شدن: وابستگی به دیگران می‌تواند احساس کنترل شدن و دستکاری شدن را در برخی افراد ایجاد کند. به همین دلیل، بعضی ترجیح می‌دهند به تنهایی با مشکلاتشان مقابله کنند.

🔹 شرم و خجالت: برخی ممکن است تصور کنند که مشکل آن‌ها آن‌قدر مهم نیست که به دیگران زحمت بدهند و باری بر دوش آن‌ها بگذارند. از طرفی، احتمال دارد از اینکه دیگران متوجه کاستی و نقصی در آن‌ها شوند، خجالت بکشند. همچنین ممکن است نگران این موضوع باشند که دیگران آن‌ها را به عنوان فردی ناتوان یا گستاخ قضاوت کنند.

🔹 تصویر ایده‌آل از خود: برخی افراد تصویری ایده‌آل از خود به عنوان فردی قوی، مستقل و بی‌نیاز نسبت به دیگران دارند. درخواست کمک می‌تواند این تصویر را تهدید کند.

🔹ترس از شکست: بعضی ممکن است این باور را داشته باشند که اگر از دیگران کمک بخواهند و موفق نشوند، شکست آنها بزرگ‌تر خواهد بود.

🔹کامل‌گرایی: افرادی که به کامل‌گرایی متمایل هستند، ممکن است استقلال و خودکفایی بیش‌ از اندازه را نشانهٔ کمال بدانند.

🔹 ترس از صمیمیت: ایجاد ارتباط صمیمی با دیگران و درخواست کمک می‌تواند به معنای باز کردن خود و ریسک کردن باشد.

🔹نرم‌های فرهنگی: در برخی فرهنگ‌ها، استقلال و خودکفایی بسیار ارزشگذاری می‌شود و درخواست کمک ممکن است به عنوان نشانه‌ای از ضعف تلقی شود.

مهم است به خاطر داشته باشید که بهبود امتناع از درخواست کمک یک فرایند تدریجی است و نیاز به صبر و تلاش دارد. اگر شما یا کسی که می‌شناسید با این مشکل مواجه هستید، توصیه می‌شود به یک روانشناس یا درمانگر مراجعه کنید.

معمای ذهن (تأثیر خاطرات ناآشکار)

معمای ذهن (تأثیر خاطرات ناآشکار)

"معمای ذهن (تأثیر خاطرات ناآشکار)"

خاطره‌های ناهشیار و ناآشکار، غالباً مثبت هستند و به نفع ما کار می‌کنند؛ مانند زمانی که انتظار داریم افراد دور و بر ما، ما را دوست داشته باشند، صرفاً به این دلیل که ما همیشه مورد عشق و علاقه دیگران بوده‌ایم. اگر کودک به هنگام ناراحتی روی پدر و مادر خود حساب کند که می‌توانند او را آرام کنند، به دلیل مجموعه‌ای از خاطرات ناآشکار مثبت است که در ذهن آن‌ها ذخیره شده است.
ولی خاطرات ناآشکار می‌توانند منفی نیز باشند، مانند وقتی که به طور مکرر از پدر و مادر خود تجربه مخالفی را داشتیم که هر گاه احساس ناراحتی می‌کردیم، آن‌ها بی‌تفاوت و بی‌توجه به ما بودند و یا حتی از ما عصبانی شدند.
مسئله مهم درباره حافظه ناآشکار، به خصوص از یک تجربه منفی دردناک، این است که وقتی از آن آگاهی نداریم، به یک مین زمینی مخفی تبدیل می‌شود که می‌تواند ما را به شیوه‌هایی مهم و گاهاً ناتوان‌کننده محدود سازد.
حتی اگر ما از منشأ خاطرات دردناک گذشته آگاه نباشیم، خاطرات ناآشکار هنوز هم می‌توانند ترس، اجتناب، غمگینی و دیگر هیجانات دردناک و احساس‌های بدنی را ایجاد کنند.
این مسئله نشان می‌دهد که چرا کودکان (و حتی بزرگسالان) غالباً بدون اینکه بدانند چرا انقدر عصبانی هستند، به برخی موقعیت‌ها واکنشی بسیار شدید نشان می‌دهند. چنانچه کودکان نتوانند خاطره‌های دردناک خود را درک کنند ممکن است اختلالات خواب وحشت زدگی و مشکلات دیگر را تجربه نمایند.
گاهی والدین امیدوارند که فرزندان تجربه‌های دردناک خود را فراموش کنند؛ ولی آنچه کودکان واقعاً نیاز دارند آن است که پدر و مادر شیوه‌های سالم یکپارچه کردن خاطره‌های ناآشکار و آشکار را به آن‌ها بیاموزند و به این ترتیب حتی تجربه‌های دردناک را به منابعی از قدرت و درک خود تبدیل کنند.
وقتی ما به فرزندان خود فرصت نمی‌دهیم تا احساساتشان را بیان کنند و به یاد آورند که پس از رویدادی توانکاه چه اتفاقی افتاد، فقط خاطره‌های ناآشکار به شکلی نامنسجم و بدون یکپارچگی باقی می‌مانند، و باعث می‌شوند کودکان هیچ راهی برای درک تجربه خود نداشته باشند. ولی وقتی به فرزندان خود کمک می‌کنیم که گذشته خود را با زمان حال یکپارچه کنند، آن‌ها می‌توانند از آنچه در درون آن‌ها می‌گذرد، به شناخت برسند و بر نحوه تفکر و رفتار خود کنترل پیدا کنند.


بخشی از کتاب کودک کامل-مغز
نویسنده دنیل جی سیگل، تینا پین برایسون
ترجمه مهرناز شهرآرای

تأثیر قطبی‌شدگی سیاسی بر روابط دوستانه

تأثیر قطبی‌شدگی سیاسی بر روابط دوستانه

"تأثیر قطبی‌شدگی سیاسی بر روابط دوستانه"

    در عصر حاضر، شاهد افزایش قابل توجهی قطبی‌شدگی سیاسی در جوامع مختلف هستیم. قطبی‌شدگی سیاسی به معنای تقسیم جامعه به دو یا چند گروه کاملاً متمایز از نظر سیاسی است
که دیدگاه‌ها، ارزش‌ها و منافع متضادی دارند. این قطبی‌شدگی نه تنها بر سیاست و اقتصاد، بلکه بر روابط شخصی افراد به ویژه روابط دوستانه تأثیرگذار بوده است. بعضی روابط دوستانه ظرفیت جان به‌در بردن از این اختلافات را دارند و برخی دیگر نه. در واقع عده‌ای از مردم  باورهای سیاسی‌شان را بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت‌شان می‌پندارند و حضور افراد دیگری با عقاید متفاوت، احساس ناامنی و تهدیدشدگی را در آن‌ها برانگیخته می‌کند. این عواطف و ترس از دست دادن انسجام روانی، ممکن است مکانیزم‌های دفاعی مختلفی را در روان آن‌ها فعال کند که می‌تواند به روابط دوستی آسیب برساند. برخی از این مکانیزم‌ها عبارتند از:

دوپاره‌سازی
 برخی تمایل دارند دنیای اطراف خود را به دو بخش دوست و دشمن تقسیم کنند و با کلیشه‌سازی هر کسی که با آن‌ها هم عقیده نباشد را در دسته دشمن قرار دهند.

ایده‌آل‌سازی و ناارزنده‌سازی
 عده‌ای اصرار دارند گروه خود را به عنوان گروهی کامل و برتر و گروه‌های دیگر را به عنوان گروه‌هایی پست و حقیر تلقی کنند.

فرافکنی
برخی افراد گاهی ویژگی‌های منفی خود را به دیگران نسبت دهند. مثلاً، اگر فردی خود را مطلقاً طرف حق بداند، ممکن است مخالفان سیاسی خود را به شدت تقبیح کند.

انکار و سرکوبی
افراد ممکن است وجود اختلافات سیاسی را انکار کنند یا اهمیت آن‌ها را کم‌اهمیت جلوه دهند.

 

تأثیر قطبی‌شدگی سیاسی بر دوستی‌ها

کاهش اعتماد
 اختلافات سیاسی می‌تواند به کاهش اعتماد بین دوستان منجر شود. زمانی که افراد احساس کنند که دوستانشان به دلیل دیدگاه‌های سیاسی‌شان به آن‌ها خیانت می‌کنند، اعتمادشان به آن‌ها سلب می‌شود.

افزایش تنش و درگیری
 اختلافات سیاسی می‌تواند منجر به بحث‌ها و درگیری‌های شدید بین دوستان شود. این درگیری‌ها می‌توانند به روابط آسیب جدی وارد کنند و حتی به پایان آن‌ها منجر شوند.

احساس انزوا
افرادی که دیدگاه‌های سیاسی اقلیت دارند، ممکن است احساس کنند که در روابط خود منزوی شده‌اند و مورد پذیرش قرار نمی‌گیرند. این احساس انزوا می‌تواند به سلامت روان آن‌ها آسیب برساند.

تغییر در هویت
هویت بعضی افراد تا حد زیادی به گروه‌های اجتماعی که به آن‌ها تعلق دارند وابسته است. زمانی که دوستان به دلیل اختلافات سیاسی از هم جدا می‌شوند، هویت افراد نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

راهکارهایی برای حل سالم اختلافات سیاسی در دوستی‌ها

همدلی
 تلاش کنید تا دیدگاه‌های دوست خود را درک کنید و به جای قضاوت زودهنگام، به دنبال درک دلایل او باشید.

احترام به تفاوت‌ها
به یاد داشته باشید که همه افراد حق دارند نظرات متفاوتی داشته باشند. حتی اگر با دیدگاه‌های دوست خود موافق نباشید، به او احترام بگذارید. ضمناً در صورتی که او بنا بر عقایدش به دیگران آزار روانی یا جسمی می‌رساند مجبور به تأیید یا همراهی او نیستید.

تعیین مرزها
 با دوست خود در مورد موضوعاتی که دوست ندارید در مورد آن‌ها بحث کنید، به توافق برسید.

تمرکز بر نقاط مشترک
به جای تمرکز بر اختلافات، به دنبال نقاط مشترک با دوست خود باشید.

ارتباط مؤثر
یاد بگیرید که به شیوه‌ای مؤثر در مورد اختلافات سیاسی خود با دوستان صحبت کنید. مشورت با متخصصین حوزه روانشناسی نیز می‌تواند به شما در حل مشکلات روابط بین فردی کمک کند.

 

نتیجه‌گیری

قطبی‌شدگی سیاسی می‌تواند به روابط دوستی آسیب برساند، اما این بدان معنا نیست که این روابط محکوم به شکست هستند.  در برخی موارد با حفظ ظرفیت‌‌های ذهنی‌سازی و تعامل سازنده طرفین می‌توان از روابط دوستی در شرایط پرتنش مراقبت کرد.

پی‌نوشت: برای ارائه اطلاعات دقیق‌تر و به روز، می‌توانید به منابع علمی و پژوهشی اخیر مراجعه کنید.

توجه: این مطلب صرفاً یک مرور کلی بر موضوع است و برای درک عمیق‌تر آن، نیاز به مطالعه بیشتر و مشورت تخصصی‌تر است.

چطور مستقل بازی کردن را در کودکان تقویت کنیم؟

چطور مستقل بازی کردن را در کودکان تقویت کنیم؟

چطور مستقل بازی کردن را در کودکان تقویت کنیم؟

بازی کردن با فرزندان یکی از لذت‌های والد بودن است، اما همیشه نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم. در این مواقع، شما باید فرزندتان را به مستقلانه بازی کردن تشویق کنید.
از سوی دیگر، وقتی کودکان به تنهایی بازی می‌کنند، تخیل و خلاقیت را در خود پرورش می‌دهند، استقلال عمل، پشتکار و مهارت‌های حل مسئله را ایجاد می‌کنند و صبر و انعطاف‌پذیری را می‌آموزند.

اما چطور می‌توانیم به فرزندان‌مان کمک کنیم تا توانایی مستقلانه بازی کردن را در خود پرورش دهند؟

محیط مناسبی را برای بازی آزاد آن‌ها فراهم کنید.
سعی کنید محیط هر چند کوچکی را برای فرزندانتان ترتیب دهید که بتوانند با خیال راحت و بدون نگرانی از صدمه دیدن، چیزها را به طور مستقل کشف کنند. تا زمانی که فرزندتان ترس از آسیب دیدن نداشته باشد، می‌تواند غرق در اکتشاف و کنجکاوی شود.
این مسئله درباره والدین نیز صدق می‌کند؛ زمانی که شما از امنیت فرزند خود و مرتب بودن اوضاع اطمینان خاطر داشته باشید کمتر نیاز به تذکر دادن، دخالت کردن و محدود کردن فعالیت اکتشافی و خودمختارانه کودک خود خواهید داشت.

به جای اسباب بازی‌های الکترونیکی، اسباب‌بازی‌هایی که حواس پنجگانه و یا خلاقیت کودکان را درگیر می‌کند، در اختیار آن‌ها قرار دهید.
بسیاری از والدین ممکن است برای آسان‌تر کردن فرزندپروری، یک تلفن همراه یا تبلت به فرزندشان بدهند. اما وقتی کودکان به محتوای پر سر و صدا و پر هرج و مرج بازی‌های ویدیویی مورد علاقه خود یا گیمرهای یوتیوب عادت کنند، ممکن است دامنه توجه کوتاه‌تری نسبت به محرک‌های طبیعی محیط داشته باشند. به عبارت دیگر، کودکی که به بازی‌های مهیج، پر سر و صدا و پر رنگ و لعاب دیجیتالی عادت می‌کنند، سخت‌تر جلب بازی‌هایی می‌شوند که نیاز به تمرکز، آرامش و به کار گرفتن تخیل دارند. و در نتیجه، کمتر می‌توانند از طریق کشف و یا ایجاد بازی‌های جدید خود را سرگرم کنند.
بنابراین، زمان استفاده از ابزارهای نمایشی و دیجیتالی آن‌ها را کاهش دهید و آن را با اسباب‌بازی‌های مناسب‌تر جایگزین کنید.


میزان متناسبی از چالش را برای کودکان ایجاد کنید.
برای اینکه کودکان بتوانند با اتکا به توانایی‌های خود به فعالیت مستقلانه بپردازند، می‌بایست سطح مناسبی از چالش را تجربه کنند. اگر بازی و فعالیت‌ها خیلی آسان باشند، زود خسته خواهند شد. و اگر خیلی سخت باشند، ناامید و مأیوس از توانایی خود. البته کودکان مختلف آستانه‌های متفاوتی برای چالش‌پذیری دارند. بنابراین، اسباب‌بازی‌ها و بازی‌ها را طوری برنامه‌ریزی کنید که علایق فرزندتان را در نظر داشته باشید.


از اصلاح یا هدایت مداوم بازی‌های فرزندتان خودداری کنید.
اجازه دهید گاهی اوقات کودکان رهبری بازی را به دست بگیرند و مطابق با آن از تخیل خود پیروی کنند. هر چه بیشتر تخیل آن‌ها را تقویت کنید، بیشتر خواهید دید که مستقلانه شروع به بازی می‌کنند.

چرا نیاز داریم گاهی برای پیدا کردن زندگی در احساس شگفتی گم شویم؟

چرا نیاز داریم گاهی برای پیدا کردن زندگی در احساس شگفتی گم شویم؟

چرا نیاز داریم گاهی برای پیدا کردن زندگی در احساس شگفتی گم شویم؟

 

   احساس شگفتی یا Awe یک تجربه عاطفی نیرومند و پیچیده است که در مواجهه با چیزی بسیار بزرگ‌تر، قدرتمندتر یا پیچیده‌تر از خودمان به وجود می‌آید. این احساس می‌تواند در مواجهه با پدیده‌های طبیعی، آثار هنری، ایده‌های عمیق یا حتی تعاملات اجتماعی عمیق ایجاد شود. بررسی این احساس یک حوزه نسبتا جدید در مطالعه روانشناسی است، اما تا به حال تأثیرات قوی و مثبتی بر بهزیستی افراد نشان داده است. در دنیای پرمشغله امروز، پرورش احساس شگفتی می‌تواند به ما کمک کند تا از زندگی خود لذت بیشتری ببریم و با چالش‌های زندگی بهتر کنار بیاییم. با ایجاد فرصت‌هایی برای تجربه شگفتی، مانند گذراندن وقت در طبیعت، گوش دادن به موسیقی، یا یادگیری چیزهای جدید، می‌توانیم سلامت روان خود را بهبود بخشیم و زندگی خود را غنی‌تر کنیم.


ویژگی‌های اصلی احساس شگفتی:

احساس فروتنی: فرد در مقایسه با چیزی که باعث شگفتی او شده احساس فروتنی و شاید کوچکی می‌کند.

احساس تعجب و حیرت: فرد در مقابل عظمت و پیچیدگی چیزی که مشاهده می‌کند احساس تعجب و حیرت می‌کند.

احساس احترام و تحسین: فرد به چیزی که باعث شگفتی او شده احترام می‌گذارد و آن را تحسین می‌کند.

احساس اتصال به چیزی بزرگ‌تر: فرد احساس می‌کند به چیزی بزرگ‌تر از خود متصل شده است.

احساس آرامش و سرخوشی: شگفتی می‌تواند احساس آرامش، سرخوشی و رضایت را به همراه داشته باشد.

 

برخی عوامل مهم در ایجاد احساس شگفتی:

تماشای پدیده‌های طبیعی: مانند آسمان شب پرستاره، اقیانوس وسیع، کوه‌های بلند

تماشای آثار هنری: مانند موسیقی، نقاشی، مجسمه‌سازی

مطالعه و بررسی ایده‌های عمیق: مانند فلسفه، علم، معنویت

حضور در تعاملات اجتماعی: مانند عشق، دوستی، همدلی

 ماریا مونروی[1] و دکر کلتنر[2] از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی اخیرا در مورد «شگفتی» شگفتی مقاله‌ای منتشر کرده‌اند و روش‌هایی را که می‌توانیم آن را در زندگی خود به دست آوریم بررسی کرده‌اند. طبق گفته نویسندگان،  احساس شگفتی پنج فرایندی را فعال می‌کند که سلامت روان و جسمی را بهبود می‌بخشد:

تغییرات فیزیولوژیکی: مطالعات روابط قابل توجهی بین شگفت‌زدگی و تغییرات نوروفیزیولوژیکی نظیر بهبود فعالیت سیستم عصبی پاراسمپاتیک، کاهش تحریک سمپاتیک (یعنی سطح پایین‌تر پاسخ‌های استرس)، کاهش التهاب، کاهش فعالیت شبکه حالت پیش‌فرض (یک ناحیه مغز مرتبط با تأمل بر حالات درونی خود) و افزایش اکسی‌توسین پیدا کرده‌اند.

تغییر خود: تمرکز بیش از حد بر خود با مسائل مختلف سلامت روان مانند افسردگی، اضطراب، درگیری با تصویر بدن، خودآزاری، سوء مصرف مواد، اختلالات خوردن و همچنین مشکلات اجتماعی از جمله پرخاشگری، نژادپرستی، قلدری و بددهنی مرتبط بوده است. با این حال، تجربه شگفتی تمرکز بر خود را کاهش می‌دهد، همان‌طور که افراد مختلف در مطالعات آزمایشگاهی، دفترچه‌های روزانه، تصویربرداری از طبیعت یا  هنر بصری و مطالعات انجام شده در محیط‌های طبیعی مستند کرده‌اند.

همکاری اجتماعی: تجربیات شگفت‌زدگی، هم در آزمایشگاه و هم در محیط‌های طبیعی، همکاری، فداکاری، مشارکت و سایر اشکال نوع‌دوستی را افزایش می‌دهند.

انسجام و یکپارچگی اجتماعی: احساس شگفتی می‌تواند با تقویت احساس تعلق به شبکه‌های اجتماعی، افراد را بیشتر به دنیای اجتماعی و طبیعی خود متصل کند. داشتن شبکه‌های اجتماعی قوی یکی از بزرگ‌ترین پیش‌بینی‌کننده‌های سلامت روان و جسمی مثبت است.

معنای بیشتر: معنا، یا حس هدف، برای فهم زندگی ما، ارتباطات بین حال و گذشته ما، ارزش‌ها و روابط ما با دیگران ضروری است. تجربیات شگفت‌زدگی می‌توانند ظرفیت معنابخشی به امور را در ما رشد دهند و به ما کمک کنند تا احساس کنیم بخشی از چیزی بزرگتر هستیم.

 

پی‌نوشت:  بخش‌هایی از این مقاله برگرفته از مقاله دکتر وینیتا متا[3] در مورد این موضوع است.
توجه:
این مطلب صرفاً یک مرور کلی بر موضوع است و برای درک عمیق‌تر آن، نیاز به مطالعه بیشتر و تخصصی‌تر است.

 

 

[1]. Monroy, M.

[2] . Keltner, D.

[3]. Vinita Mehta Ph.D., Ed.M.

مدرسه را دوست ندارم.

مدرسه را دوست ندارم.

مدرسه را دوست ندارم.


اگر شما هم بچه مدرسه‌ای در خانه دارید، احتمالا این جمله را از فرزند خود شنیده‌اید که «من مدرسه رو دوست ندارم؛ دلم نمی‌خواد برم مدرسه». شنیدن این جمله از بچه‌ها، آن هم در ابتدای سال تحصیلی، می‌تواند تیر خلاصی به امیدهای والدین برای آغاز یک سال تحصیلی خوب و آرام باشد!
اما نگران نباشید؛ بیشتر مواقع مسئله این نیست که فرزند شما از مدرسه متنفر است. بلکه معمولاً پای یک مشکل یا هیجان منفی قابل حل در میان است.

پس؛
۱. پیش از اینکه تلاش کنید نظر فرزندتان را نسبت به مدرسه تغییر دهید، بفهمید که مشکل اصلی کجاست.
اضطراب جدا شدن از والدین، ترس از مواجه شدن با افراد ناآشنا، ضعف مهارت‌های اجتماعی، ضعف درسی یا ترس از ارزیابی، ناراحتی برای از دست رفتن اوقات فراغت و ... همگی از جمله دلایلی هستند که می‌توانند باعث شوند فرزند شما مدرسه رفتن را دوست نداشته باشد.

۲. مشکل را از موقعیت تفکیک کنید.
این یک واقعیت است که ما گاهی نمی‌توانیم شرایط یا موقعیت فعلی را تغییر دهیم، اما قادریم تا مشکل موجود در موقعیت را حل کنیم. زمانی که شما سعی می‌کنید بدون فشار، علت بی علاقگی فرزندتان نسبت به مدرسه را بفهمید و درباره آن صحبت کنید، شما و کودکتان توانسته‌اید «مشکل» را از «موقعیت» تفکیک کنید. به عبارت دیگر، گفتگوی شما درباره علت ناراحتی فرزندتان به او و شما نشان می‌دهد که مشکل «مدرسه» نیست، بلکه «مسئله‌ای درباره مدرسه» است.

۳. احساسات و دیدگاه کودک یا نوجوان خود را بپذیرید.
به خاطر داشته باشید که پذیرش احساسات و دیدگاه‌ها به معنای تأیید آن‌ها نیست. بلکه به این معناست که آن‌ها را به عنوان شرایطی که در حال حاضر جریان دارد و بر تصمیم‌های فرزندتان تأثیر می‌گذارد، بپذیرید و درباره آن‌ها کنجکاو باشید. حتی اگر هدف نهایی شما تغییر این احساسات و دیدگاه‌ها باشد، باید بتوانید ابتدا به درک و شناخت درستی از آن برسید.

۴. شرایط موجود را به عنوان یک «مسئله قابل حل شدن» مطرح کنید.
بعد از درک و شناخت صحیح درباره علت بی علاقگی فرزندتان به مدرسه و همدلی با احساسات او، زمان آن رسیده است که به کمک هم راه‌حلی برای شرایط موجود پیدا کنید.
مثلاً: «خب من فهمیدم که تو نگرانی که نتونی توی مدرسه دوست پیدا کنی و بچه‌ها اذیتت کنن. پس باید یه فکری براش بکنیم. به نظرت چطور میشه اینو حل کرد؟!»
شما ممکن است راه‌حل‌های پیشنهادی داشته باشید و یا از ایده‌های فرزندتان کمک بگیرید. اما به خاطر داشته باشید که این حل مسئله باید شبیه به یک فرایند مشارکتی باشد، نه صرفاً نصیحت‌های بزرگسالانه!

و در آخر؛
مطمئنا برای اینکه به نتیجه برسید و فرزند شما بتواند خود را با شرایط جدید وفق بدهد، نیاز به زمان دارید. پس این مکالمات را در یک موقعیت آرام و بدون تنش پیش ببرید. و فراموش نکنید که ممکن است بارها و بارها نیاز باشد تا این گفتگو را از سر بگیرید. پس صبور باشید.

آیا روان‌درمانی قفس خلاقیت هنری است یا کلید آن؟

آیا روان‌درمانی قفس خلاقیت هنری است یا کلید آن؟

آیا روان‌درمانی قفس خلاقیت هنری است یا کلید آن؟

دیوید لینچ، فیلمساز برجسته‌ی جهانی، در کتاب صید ماهی بزرگ نوشته است: «یک بار نزد رواندرمانگر رفتم. سرگرم کاری بودم که به عادتی در زندگی‌ام تبدیل شده بود. پس با خودم گفتم، بهتر است بروم با رواندرمانگر حرف بزنم. وقتی وارد دفترش شدم از او پرسیدم: «فکر می‌کنی فرآیند درمان یه جورایی می‌تونه به خلاقیتم آسیب بزنه؟» و او جواب داد: «خب راستش رو بخوای دیوید: آره!» پس با او دست دادم و آنجا را ترک کردم.»
اما آیا واقعا با همان صراحتی که آن رواندرمانگر به این سوال پاسخ داد می‌توان مطمئن بود که روان‌درمانی برای خلاقیت هنری مضر است؟
تأثیر روان‌درمانی بر خلاقیت هنری، همانند بسیاری از پدیده‌های روانشناختی، پیچیده و چند وجهی است و می‌تواند دارای جوانب گوناگون مثبت و منفی باشد. این مقاله به شکل اجمالی به بررسی این تأثیرات بر خلاقیت هنری می‌پردازد.

 

تأثیرات مثبت بالقوه

تسهیل خودشناسی و بیان عمیق‌تر احساسات: آفرینش هنری معمولاً در فضای تلاقی هشیاری و ناهشیاری روی می‌دهد. روان‌درمانی با فراهم آوردن فضایی امن می‌تواند به هنرمندان کمک کند تا بر روی فرآیندها، حالات ذهنی و لایه‌های پنهان شخصیت خود، به شکل عمیق‌تری تأمل کنند و به منابع الهام دنیای درونی خود دسترسی بیشتری داشته باشند، در نتیجه، آثار هنری بدیع‌تر و اصیل‌تری خلق کنند.

تنظیم هیجانات و مدیریت عواطف: با افزایش آگاهی از احساسات و نحوه کارکرد آن‌ها، هنرمندان می‌توانند به طور مؤثرتری احساسات خود را درک کنند، به آن‌ها معنا ببخشند و از آن‌ها به عنوان منبعی برای خلق آثار هنری استفاده کنند. از طرفی روان‌درمانی می‌تواند به هنرمندان کمک کند تا با تنظیم عواطف ناخوشایندشان نظیر شرم، اضطراب، خشم، ناامیدی و افسردگی، مانع از غرق‌ شدنشان در این هیجاناتشان شوند و ظرفیت‌های ذهنی‌شان را صرف فعالیت‌های خلاقانه و تمرکز بر دیدگاه‌های هنری‌شان کنند.

بهبود زخم‌های عزت‌نفس: روان‌درمانی می‌تواند به هنرمندان یاری رساند تا ریشه‌های آسیب‌پذیری در عزت‌نفس خود مانند تجربیات کودکی و روابط آسیب‌زا را بهتر شناسایی کنند و به جای ترس از شکست و بیان ایده‌های خود و یا مقایسه مداوم خود با دیگران، مهارت‌هایشان را ارتقا ببخشند. از این رهگذر، هنرمندان آمادگی این را پیدا می‌کنند که با انتقادات از رشد و بهبود بازنمانند و از نقدهای سازنده در جهت رشد خود بهره ببرند.


تأثیرات منفی بالقوه

مقاومت در برابر تغییر: فرایند روان‌درمانی در برخی مقاطع می‌تواند برای بعضی افراد دردناک و دشوار باشد. این مقاومت می‌تواند به صورت موقت نیروی خلاقیت را کاهش دهد.

محدودیت بیان خودجوش: برخی از هنرمندان نگران هستند که روان‌درمانی ممکن است به دلیل تأکید بر منطق و واقعیت، بیان خودجوش و خیال‌پردازی هنری را محدود کند. از سوی دیگر، تمرکز بیش از حد بر تحلیل روانشناختی ممکن است باعث شود که فرد به جای اجازه دادن به جریان آزادانه ایده‌ها، به دنبال تفسیر همه چیز باشد.

از دست دادن اصالت: نگرانی دیگری که مطرح می‌شود این است که در برخی رویکردهای روان‌درمانی ممکن است به دلیل تأکید بر تطابق با هنجارهای اجتماعی، به اصالت و منحصر به فرد بودن آثار هنری آسیب برسد.

 

عوامل مؤثر بر تأثیر روان‌درمانی بر خلاقیت هنری

شخصیت هنرمند: سازمان و ساختار شخصیت هنرمند و برخی ویژگی‌های شخصیتی او، مانند میزان انعطاف‌پذیری و گشودگی به تجربه، می‌تواند در نحوه پاسخگویی او به روان‌درمانی مؤثر باشد.

رابطه درمانی و شخصیت درمانگر: کیفیت رابطه بین درمانگر و بیمار و فضای بیناذهنی آن دو نقش مهمی در موفقیت درمان دارد. احساس ناامنی در درمانجو و مداخله‌‌جویی و اقتدارگرایی نامتعادل درمانگر در جریان درمان می‌تواند بروز خلاقیت هنری را در درمانجو دچار مشکل کند. از طرفی، وابستگی بیش از حد درمانجو به درمانگر ممکن است باعث شود که فرد به جای تکیه بر توانایی‌های خلاقانه خود، به دنبال تأیید درمانگر باشد.

اهداف درمان: اگر یکی از اهداف درمان، بهبود خلاقیت هنری باشد، درمانگر می‌تواند تخصص خود را برای تسهیل این فرآیند به کار ببرد. به عنوان مثال به‌کارگیری برخی رویکردهای پویشی مانند رویکردهای مبتنی بر نظریات ملانی کلاین، دانلد وینیکات و ویلفرد بیون، درمان مبتنی بر ذهنی‌سازی و هنردرمانی، می‌تواند بهبود خلاقیت هنری را درپی داشته باشد.

بنابراین، تصمیم‌گیری در مورد مناسب بودن روان‌درمانی برای افزایش خلاقیت، نیازمند بررسی دقیق و مشاوره با متخصصان حوزه روانشناسی و هنر است.


توجه: این مطلب صرفاً یک مرور کلی بر موضوع است و برای درک عمیق‌تر آن، نیاز به مطالعه بیشتر و تخصصی‌تر است.

 

والد شاد؛ والد واقعی

والد شاد؛ والد واقعی

"والد شاد؛ والد واقعی"

یکی از پیام‌هایی که روانشناسی زرد یا «شبه روانشناسی» بعضاً به والدین القا می‌کند این است که کودکان برای داشتن روانی سالم به والدینی «شاد» نیاز دارند.
اگرچه این یک حقیقت است که روحیه و وضعیت سلامت روانی و هیجانی والدین در رشد بهینه فرزندان موثر است، اما حقیقتی که باید بپذیریم آن است که فرزند شما به یک والد «همیشه شاد» احتیاجی ندارد.
باور داشتن به پیام‌هایی از این دست می‌تواند منجر به این شود که والدین انرژی زیادی را صرف سرکوب و سانسور احساسات واقعی اما ناخوشایند خود کنند و یا از نمایش احساسات ناخوشایندشان شرمگین شوند.
این در حالی است که کودکان برای شناخت و پرورش هیجانات خود به والدینی واقعی نیاز دارند؛ پدر و مادری که طیف وسیعی از احساسات را تجربه می‌کنند و با اینکه آن‌ها را به زبان بیاورند راحت هستند.
البته نباید فراموش کرد که تجربه، ابراز و صحبت درباره هیجانات واقعی با برون‌ریزی شدید و کنترل نشده احساسات متفاوت است.
والدینی که می‌توانند بدون نشان دادن عکس‌العمل‌های رفتاری شدید، درباره احساسات گوناگون خود صحبت کنند، این قابلیت را دارند که نحوه پردازش و مدیریت احساسات را برای فرزندان خود الگوسازی کنند.
در واقع آنچه فرزندان به آن نیاز دارند، داشتن والدینی است که بتوانند بدون سرکوب احساسات واقعی خود و یا برون‌ریزی افراطی عواطف ناخوشایند، احساساتشان را به اشتراک بگذارند و نمونه‌ای از مدیریت هیجان را به نمایش بگذارند.
رشد کردن در چنین محیطی به کودکان اجازه می‌دهد که بفهمند احساسات بخش طبیعی از زندگی هر انسانی است. آنها متوجه می‌شوند که هر هیجان در زندگی انسانی کاربردی دارد؛ می‌آموزند که هیجانات ناخوشایند شرم‌آور یا اشتباه نیستند و در انتها می‌آموزند که چطور می‌توان طیف وسیعی از احساسات را به شیوه نسبتاً مناسبی مدیریت کرد.

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد